|
به بهانه 21 آذرماه
مزدک بامدادان
زمان برای خواندن: 9 دقیقه
با آفند گسترده ارتش آلمان به لهستان در یکم سپتامبر 1939 جنگ جهانی دوم آغاز شد. کمی پیش از آن و در 23 آگست همان سال شوروی و آلمان پیمان[1] بسته بودند با هم نستیزند و 16 روز پس از آنکه سربازان هیتلر از مرز باختری لهستان گذر کردند، ارتش سرخ استالین نیز در 17 سپتامبر از خاور پای در خاک آن کشور نهاد. چند ماه دیرتر و در نبردی برقآسا[2] ارتش آلمان توانست با گذر از کشورهای هلند و بلژیک و لوکزامبورگ به مرزهای فرانسه برسد. این نبرد تنها 18 روز بدرازا کشید و با تسلیم بیچونوچرای هر سه کشور در 28 می 1940 پایان گرفت[3] و لئوپولد سوم پادشاه بلژیک که در جایگاه فرمانده نیروهای رزمی بلژیک فرمان به آتشبس داده بود، با خانواده و همراهانش به زندان خانگی افتاد. بدینگونه فرانسه در پی شکست همپیمانانش دیگر توان ایستادگی در برابر ارتش هیتلر را نداشت و چنین شد که در روز 14 جون 1940 لشگر 18 Wehrmacht در خیابانهای پاریس رژه رفت و نیمه شمالی فرانسه و سرتاسر کناره اقیانوس به اشغال آلمان درآمد.
در روزهای پایانی می 1940 پُل رنو (Paul Reynaud) از نخستوزیری کناره گرفت و سررشته کارها را بدست افسر سالخوردهای بنام فیلیپ پتن (Philippe Pétain) داد. پتن در پی پذیرش شکست از آلمان در 10 جولای همان سال حکومت فرانسه (État français) را در سرزمینهای اشغال نشده آلمان به پایتختی "ویشی" (Vichy) برپا کرد، حکومتی که نزدیکترین همکاریها را با هیتلر و ارتش اشغالگر آن داشت. در پی فراخوان ژنرال دوگل به ایستادگی و در برابر ارتش اشغالگر و نبرد برای آزادی فرانسه از دست نازیها، حکومت ویشی او را که در لندن بود، دادگاهی و محکوم به مرگ کرد. پتن شعارهای انقلاب فرانسه «آزادی، برابری، برادری»[4] را با سه شعار «کار، خانواده، میهن»[5] جایگزین کرد. یکی از ننگینترین زمینههای همکاری رژیم او با نازیها ولی قانون Statuts des juifs بود که نه تنها دست نازیها را در کشتار یهودیان باز میگذاشت، که همکاری در این کشتار را برای شهروندان فرانسه قانونی میکرد. گستره همکاریهای شرمآور رژیم دستنشانده ویشی با نازیها بسیار فراتر و بیشتر از آنی است که در اینجا آمد. خوانندگان کنجکاو میتوانند در اینباره به انبوهی از کتابهایی که بزبانهای آلمانی، فرانسه و انکلیسی نگاشته شدهاند بنگرند.
پس از آنکه متفقین در 6 جون 1944 در نورماندی فرود آمدند و نخستین نشانههای شکست آلمان پدیدار شدند، دیگر نیازی به این حکومت دستنشانده نبود. همگام با بازپسنشینی ارتش آلمان از فرانسه، هیتلر فرمان داد کابینه دولت ویشی را در 17 آگست 1944 به بلفور (Belfort) و دیرتر به زیگمارینگن (Sigmaringen) در جنوب آلمان ببرند. بدینگونه سران رژیم عروسکی ویشی، اکنون خود به عروسکهایی فروکاسته شده بودند، که حتی ماندن و نماندنشان در فرانسه نیز در دست "پیشوا" بود. پتن پس از پایان جنگ در سال 1945به فرانسه بازگشت و دادگاهی و به گناه همکاری با دشمن اشغالگر به اعدام محکوم شد، ولی نخست به زندان، و سپس به زندان خانگی فرستاده شد و در سال 1951 همانجا درگذشت.
********************
دو سال پس از امضای پیمان میان شوروی و آلمان و یکسال پس از اشغال فرانسه، استالین نیز ارتش سرخش را به کشورمان گسیل داشت و در هماهنگی با بریتانیا بخشهایی از شمال و شمال غربی ایران را اشغال کرد.
در همان روزهایی که پتن آهنگ بازگشت به میهنش را کرده بود، در استانهای زیر اشغال استالین در ایران دو حکومت دستنشانده پدید آمدند: فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز، و حزب دموکرات کردستان در مهاباد حکومتهای خودخوانده خود را به فرمان استالین-باقراُف برپا کردند. تا که گفته نشود این سخنان را هواداران حکومت پادشاهی یا "چپستیزان" برساختهاند، داوری یرواند آبراهامیان را واژهبهواژه در اینجا میآورم:
«در شهریور 1324 / سپتامبر 1945 روسها بنا بدلائلی که صرفا برای خودشان معلوم بود، ناگهان به پشتیبانی از گروههای کُرد و آذربایجانی خواستار خودمختاری استانی در آمدند. جعفر پیشهوری کمونیست کهنهکاری که در روزنامهاش [...] مطالب تحقیرآمیزی در مورد سران جوان مارکسیست حزب توده مینوشت، ناگهان ریشههای آذریاش را کشف کرد و دریافت که سرزمین مادریاش آذربایجان مدتهاست که از "حقوق ملی" خود محروم بوده است. وی تحت حمایت شوروی حزب خود فرقه دموکرات آذربایجان را ایجاد کرد و به همراه فدائیان مسلح استان را به تصرف خود درآورد. "قیام" مشابه دیگری نیز در منطقه همجوار کردستان به وقوع پیوست. روسها تا هنگام عقب نشینی از ایران در ماه می سال 1946 / اردیبهشت 1325 بیدریغ از این دو جنبش حمایت میکردند»[6]
حکومت فرقه سرنوشتی بهتر از رژیم ویشی نداشت. اگرچه استالین بمانند هیتلر در جنگ رودررو شکست نخورد، ولی نبرد دیپلماسی را هم به امریکا و هم به قوامباخت و ناگزیر از بیرون کشیدن ارتش سرخ از خاک ایران گشت و یک همانندی شگفتانگیز را میان فرجام حکومت فرقه با سرانجام رژیم ویشی رقم زد: درست همانگونه که پتن و دولتش به فرمان هیتلر به خاک آلمان برده شدند، مأموران استالین نیز پیشهوری و دولت فرقه را از مرز گذراندند و به باکو بردند. بمانند پتن، ماندن یا نماندن پیشهوری در ایران نیز در دست "رهبر" بود: «سنی گتیرن، سَنَه دییر گئد!»[7]. پیشهوری هفت ماه پس از گریز از ایران در 20 تیر 1326 در یک سانحه رانندگی جان سپرد، یا آنگونه که برخی از یارانش گفتهاند، به فرمان باقراُف کشته شد.
********************
آیا پتن و پیشهوری انسانهایی خودفروخته بودند؟ بگمان من هیچکس در جهان از آغاز خودفروخته نیست و انسانها گاهی با نگاهی نادرست دست به کاری مییازند، که به خودفروختگی پهلو میزند. داوری ما ولی باید همه زندگی یک چهره تاریخی را دربر بگیرد. پتن برای ایستادگی جانانهاش در برابر ارتش آلمان در سال 1916 از سوی مردم فرانسه "قهرمان وِردَن" (vainqueur de Verdu) نام گرفت. آلمانها در این جنگ از زمین و آسمان بر ارتش فرانسه آتش باریدند، ولی نتوانستند گامی به پیش نهند. پتن خود را نگران فروپاشی ارزشهای ملی و ویرانی فرهنگ و کیستی فرانسوی نشان میداد و به زبان امروزین پارسی یک "هویتطلب" بود. همچنین او برای همکاری با آلمانیها کمک به مردم فرانسه و رساندن خواروبار و آذوقه و خدمات شهری به آنان و همچنین آزادی سربازان اسیر در دست نازیها را بهانه میآورد.
پیشهوری ولی کارنامهای دیگر داشت. او 25 سال پیشتر در یک جنبش جدائیخواهانه دیگر – جمهوری سوسیالیستی گیلان – نقش آفریده بود. آن بار هم بخشهای شمالی ایران در اشغال ارتش سرخ بود و کمونیستهای ایرانی برآن بودند با همدستی "هیئت اتحاد اسلام" به رهبری روحانی جوانی بنام میرزا کوچک خان بخشی از ایران را بسود شوروی جدا کنند[8]. او نام پسرش را "داریوش" نهاد و سالها نیز سردبیر روزنامهای بود که با نام "آذربایجان جزء لاینفک ایران" در باکو بچاپ میرسید. با اینهمه هرچه به پایان کار فرقه نزدیکتر میشویم، ایرانگریزی و سرسپردگی او به شوروی بیشتر آشکار میگردد، تا جایی که در واپسین نامهاش به استالین مینویسد:
«سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم»[9]
پتن و پیشهوری دستنشاندگان دو رژیم دوزخی، سرکوبگر، انسانستیز و اشغالگر بودند. هیتلر میلیونها انسان را در بمبارانها و کورههای آدمسوزی به کام مرگ فرستاد و استالین زندگی چندین نسل از مردم شوروی و کشورهای سوسیالیستی را در اردوگاههای کار و پاکسازیهای ایدئولوژیک نابود کرد. هر دو رهبر نماد زنده فاشیسم و اهریمنانی هراسآفرین در کالبد آدمی بودند. من سر آن ندارم که به انگیزههای درونی پیشهوری و پتن بپردازم و تلاش کنم آنچه را که در سر و ذهن آنان میگذشته بخوانم. همین اندازه میدانم که نمیتوان گوش بفرمان یک رهبر فاشیست بود، در زیر چکمههای سربازان یک ارتش اشغالگر حکومت کرد و باز هم دم از آزادی و آزادگی زد. دموکراسی، آزادی و برابری نیاز به همپیمانانی دموکرات، آزاده و برابریخواه دارند و هرگز با پشتیبانی رهبران فاشیست و آزادیستیزی چون هیتلر و استالین فراچنگ نمیآیند.
ستایش پتن، ستایش هیتلر است. همانگونه که ستایش پیشهوری چیزی جز ستایش استالین نیست. آنکه پس از هفت دهه هنوز حکومت فرقه دموکرات را بزرگ میدارد، دستکم در ناخودآگاه خود یاد روزگار "شیرین" جمهوری شوراها را میپرورد.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] Molotov–Ribbentrop Pact
[2] Blitzkrieg
[3] ارتشهای جنگآزموده دو کشور استعمارگر در کمتر از 3 هفته دستها را در برابر Wehrmacht بالا بردند، ولی شیعیان استالینیست و مارکسیستهای اثنیعشری همنوا با بیبیسی هنوز ارتش نوپای ایران را که در شهریور 1320 در برابر "دو" ارتش ویرانگر بریتانیا و شوروی تسلیم شد، به باد سرزنش و ریشخند میگیرند!
[4] Liberté, Égalité, Fraternité
[6] تاریخ مدرن ایران، یرواند آبراهامیان، نشر نی، 1389، برگ 206
[7] همان که تو را آورده، بتو میگوید برو!
[8] در اینباره گفته میشود که آماج جنگلیان هرگز جداسری نبوده است. درباره میرزا کوچک شاید که براستی نیز چنین بوده باشد. ولی هنگامی که در درون یک کشور پادشاهی یک "جمهوری"، آنهم جمهوری سوسیالیستی شوروی پدید میآید، جداسری و استقلال بخودیخود به انجام رسیده است. همین سخن را میتوان بی کموکاست درباره جمهوری مهاباد نیز گفت.
نامه رهبران جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی (یک سند نو یافته) – سیروس مددی
بنیاد میراث پاسارگاد