علی میرفطروس
«کرونا» هستیِ ملّت ما را نیز درهم نوردیده و جامعۀ ما را دچارِ فاجعه ای مرگبار کرده است.دراین میان، رژیمی که هماره «بحران زا» و«بحران زی» بوده و جنگ را «برکت» شمرده، در بی لیاقتی و بی کفایتیِ آشکار، بر ابعادِ این فاجعه افزوده است بی آنکه هنوز به بحران های گذشته ( سرکوبِ مطالبات کارگران هفت تپه ، کشتارِ آبان ماه 98 ، سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی، قربانیان زلزلۀ کرمانشاه و پُل ذهاب ، سیلزدگان سیستان و بلوچستان و…) پاسخی داده باشد.
تقابل نیروهای متعصّب مذهبی در مقابلۀ درست و بهنگام با این« ویروسِ چینی » ، یک باردیگر نشان می دهد که فرزانگان سیاست و فرهنگِ ایران ( مانند محمدعلی فروغی ، احمد کسروی و علی اکبردهخدا ) برای خارج کردن ایران از قرون وسطای تاریخ چه رنج ها بُرده و چه شکنج ها دیده اند . دهخدا در نامه ای خطاب به آیندگان می نویسد:
-ما با خونِ دل « غولِ مذهب » را در شیشه کرده ایم ، بر شما آیندگان است که مگذارید این «غول » ازشیشه خارج شود!
دریغا که درهنگامۀ انقلاب اسلامی ، بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ایران این سخن دهخدا را ناشنیده گرفتند و « معمارانِ تباهیِ امروز» گردیدند.
درسال های حاکمیّتِ جمهوری اسلامی به قول شاملو: «عُمرِ قرونی بر ما گذشته است » و بسیاری از ارزش های عاطفی و اخلاقی جامعۀ ما دستخوش زوال شده اند. مقالۀ « آئینۀ زوال و انحطاط ایران! » بازتابِ دوره ای از زمانۀ عُسرت است . انوری ابیوردی (در قرن 6 هجری/ 12میلادی) در اشاره به دوره ای دیگر ازاین عصرِ عُسرت می گفت :
– خبرت هست کز این زیر وُ زَبر شوم غُزان
نیست یـک پِی ز خراسان که نشد زیـر وُ زَبَر
خبرت هست کـه از هر چـه در او چیـزی بود
در همـه ایـران، امـروز نمـانده اسـت اثـر؟
بـر بـزرگان زمــانه شـده خُـردان ، سـالار
بـر کریمـان جهان گـشته لئیمان مهتر .
«کرونا» به بحران های اقتصادی، زوال اجتماعی و سقوطِ ارزش های اخلاقی جامعه خواهد افزود ، امّا تجربیّات تاریخی نشان می دهد که ملّت ما ازاین« دهلیزِ تاریک » نیز عبور خواهد کرد و بارِ دیگر زندگی و برازندگی ازسرخواهد گرفت.این یادداشت ها برای یادآوریِ برخی از این « تجربه های تاریخی » است.
این یادداشت ها را به: نسرین ستوده ، نرگس محمّدی ،عبدالفتاح سلطانی ، اسماعیل بخشی و… تقدیم می کنم که در شبانه های کرونا ، آفتابِ آزادی و عدالت را انتظار می کشند.
فروردین1399/ 9آوریل2020
***
چنان قحطسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
مدّتی است که این شعر سعدی را زمزمه می کنم که یادآورِ شرایط امروزِ ایران است.
دمشق در عصرِ سعدی( قرن 7هجری/13میلادی)از مراکز مهم بازرگانی و فرهنگ بود.این شهرِ شاد وُ آباد وُ پُرجمعیّت ، پُلی بود که بازارهای تجاری خاورمیانه را به اروپا متّصل می کرد.
بسیاری از شاعران برجسته- ازجمله مولوی،شمس تبریزی، سعدی ، خاقانی شروانی و…از دمشق ، به عنوانِ شهرِ شادی ها وُ شیدائی ها و «دمشقِ عشق» یاد کرده اند و لذا، طبیعی بود که بهنگامۀ قحطسالی ، سعدی ازآن شهر با حسرت وُ اندوه یاد کند.
سعدی قحطسالیِ دمشق را درگفتگو با دوستی مطرح می کند که با آنکه« خداوند جاه وُ زر وُ مال » است ، « غمِ بینوایان رخش زرد کرد » . گوئی که سعدی با طرح این حکایت می خواهد ضرورت عشق ورزیدن به همنوع و لزوم همبستگی های انسانی درعصرهای عُسرت را یادآوری کند ، موضوعی که با اعتقاد اساسیِ سعدی مبنی بر« بنی آدم اعضای یکدیگرند » هماهنگی دارد.
شعراندوهبارِ سعدی شباهت شگفتی با اوضاع اجتماعی ایران در قحطسالی های متعدّد دارد؛ از جمله در گزارش قحط وُ غلای کرمان پس ازهجوم قبایل غُز(درقرن 11میلادی) و تهران در سال 1917 – 1918 میلادی می خوانیم :
– قحطی مفرط ظاهر شد و سفرۀ وجود، از مطعومات(خوردنی ها) چنان خالی که دانه در هیچ خانه نماند.چندگاهی [هسته] ی خرما بود که آن را آرد میکردند و میخوردند و میمُردند.چون [هسته] نیز به آخر رسید؛ گرسنگان، نطعهای کهنه و دَلوهای پوسیده و دبّههای دریده، میسوختند و میخوردند و هر روز چند کودک در شهر گم میشدند که گرسنگان، ایشان را به مذبحِ هلاک میبردند و چند کس فرزند خویش طعمه ساخت و بخوُرد. درهمه شهر وُ حومه، یک گربه نماند و…(نگاه کنید به : بدایع الزمان فی وقایع کرمان(تاریخ افضل)، ابوحامدکرمانی ، دانشگاه تهران ،1326، ص 91 و مقایسه کنید با مشاهدات جعفرشهری درقحط وُ غلای تهران (سال های 1917- ۱۹۱۸میلادی): تهران قدیم، ج 1، تهران، 1370، ص 148؛ روزنامۀ شهروند، ۳۱ خرداد 1396).
تداوم اینگونه حوادثِ مرگبار- چنانکه در کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران نشان داده ام – رَوَندِ تکاملیِ جامعۀ ایران را دچار وقفه ها و رکود ساخت به طوری که – بارها – ما مجبورشدیم از« صفر » آغاز کنیم . این امر یکی از علل عدم توسعه و رشدِ جامعۀ مدنی درایران بود…
بهرحال ، مدتی است که این شعرِ شریف سعدی را زمزمه می کنم و آنرا ترجمان حالِ پریشانِ ایرانِ امروز می یابم:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق!
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل!
که لب تر نکردند زرع وُ نخیل
[بخشکید] سرچشمه های قدیم
نماند آب جز آبِ چشمِ یتیم
اگر بَرشدی دودی از روزنی
نبودش به جز آهِ بیوه زنی
نه در کوه؛ سبزی ، نه درباغ ؛ شَخ[شاخه]
ملخ بوستان خورد وُ مردم ملخ
شهریور 97 ـ سپتامبر 2018
بنیاد میراث پاسارگاد