کاش بود و می دید
در سوگ مانوک خدابخشیان
از شهرام همایون
فقط ده روز زودتر، فقط ده روز.
اگر ده روز قبل این همه عشق را می دید، این پیام ها، یادآوری ها، دوستی ها
را می دید، حتما نمی رفت.
کاش برگ های تقویم را دور نمی ریختیم، فقط ده روز ، بی انصاف ها، این حرف
های قشنگ را ده روز قبل می گفتید. نه، درست تر
این است که بگویم، می گفتیم، اما نگفتید و نگفتیم.
اگر ده روز قبل، فقط ده روز زودتر ، این حرف ها را ، پیام ها را می دید و
می شنید حتما اینقدر احساس تنهایی نمی کرد. و شاید اصلا نمی رفت. تنهایی!
احساسی که او را ، مسعود صدر را ، رضا فاضلی را ، و خیلی های دیگر را از
پای انداخت.
ده روز لعنتی، کاش می شد، کاش می شد زمان را به عقب بر می گرداند. یا شاید
کاش، بود و می دید که در نبودش چه ها می گوییم.
مبارز، قهرمان، لیدر، پدر جوانان شیک پاسارگادی!
اما نگفتیم ، آنقدر نگفتیم که «تنهایی» از پای انداختش.
و آنقدر نمی گوییم که دیگران نیز یکی پس از دیگری بروند.
چقدر در «دیدن» همدیگر خسیس و بی رحمیم ، تا حد انکار!
کاش می شد زمان را ده روز عقب می بردیم و این عشقی را که پس از رفتن با
سخاوت نثارش می کنیم بود و می دید.
«مانوک» را می گویم. که ده روز پیش بود و نگفتیم. و رفت ! اما رویا که
میتوان داشت.
حالا که رویاست بگذارید زمان را نه ده روز که چند ماه به عقب ببریم. زمانی
که «صدر» بود و شاید چند سال عقب تر ، که «فاضلی» بود و شاید اصلا چهل سال
عقب تر، که «محمدرضاشاه» بود و نه ، صدسال عقب تر، برگردیم و بجای همه تهمت
ها و اهانت هایی که به «رضا شاه» کردیم حرف های امروز را در باره او، در
حیاتش، می گفتیم.
اما، اما حیف که نمیشود ، نگفتیم و نمی گوییم ، چون ما عاشق «پهلوان مرده
ایم»
لس انجلس
سپتامبر ششم 2019
بنیاد میراث پاسارگاد