آی دختر آبی، کاش جایم را در امجدیه به تو داده بودم
شکوه میرزادگی
دختر آبی، فکر می کنم پنج شش سالی از تو کوچکتر بودم که برای تماشای مسابقات «جام ملت های آسیا»، بین ایران و اسراییل به استادیوم امجدیه(*) رفتم. پدر و برادرم همراه من بودند و مادرم که مسابقات ورزشی را دوست نداشت ترجیح داد که کنار دخترکوچکم بماند. او قبل از خروج از خانه با لبخندی گفت: تورو خدا اونجا دیگر بپر بپر نکنی؟
من علاقه خاصی به بازی فوتبال نداشتم اما شنیدن و یا تماشای مسابقات از رادیو و تلویزیون را، به ويژه وقتی با جمع بودیم دوست داشتم و برایم هیجان انگیز بود. با دیدن هر توپی که به دروازه ای می افتاد، ویا دیدن هر تلاشی که برای رساندن توپ به دروازه ای انجام می گرفت (بدون این که برایم فرقی کند از سوی چه تیمی ست) به هوا می پریدم و فضا را از سر و صدای خودم پر می کردم اما این اولین باری بود که برای دیدن فوتبال به استادیوم می رفتم و مادرم که زنی آداب دان و محافظه کار بود می ترسید در استادیوم نیز همان کارهایی را بکنم که در جمع خانواده و دوستان نزدیک می کردم.
در طول راه به برادرم گفتم حاضری شرط ببندیم که کی می برد؟ برادرم که مثل تو از هواداران پر و پا قرص استقلال (تاج) بود گفت: البته که ایران؛ مگر قلیچ می گذارد ما ببازیم! و با خنده ای گفت:« مراقب باش که برای آنطرفی ها هورا نکشی. این جا دیگر خانه نیست».
جای ما در استادیوم خیلی خوب و نزدیک به زمین بازی بود. پدرم می گفت باید از دوستش برای تهیه آن بلیت ها تشکر کند. دور و برمان پر از زنانی بود که با خانواده و یا خودشان گروهی آمده بودند و با ورود هر کدام از ورزشکاران مان به میدان سر و صدایشان آنقدر بلند بود که سر و صدای من در خانه.
آبی جان باور کن آن لحظه اصلا به فکرم نمی رسید که تو با روسری اجباری و پالتوی آبی ات پشت نرده های استادیوم ایستاده ای و هر چه قد می کشی و کج و راست می شوی نمی توانی حتی گوشه ای از میدان را ببینی.
حواسم به بچه های وسط میدان بود که بی خیال و قدرتمند می دویدند تا توپ را وارد دروازه حریف کنند. می دانستم هیچ قدرتی نیست که به آن ها بگوید اسراییل را ببرید و یا به روسیه ببازید. آن ها خدای زمین بازی شان بودند.
وقتی قلیچ خانی اولین گل استقلال را به قول برادرم «به ثمر رساند» من دیگر نتوانستم به سفارش مادر عمل کنم و از صندلی بالا پریدم و فریاد کشیدم ایران،ایران ایران!
پدرم که با صدای بلند می خندید به نرمی بازویم را گرفت و گفت: مراقب باش نیفتی!
آبی جان، نمی دانستم در همان لحظه دو مرد غول پیکر «الله اکبر» گویان بازوان نازک تو را گرفته و از استودیوم دورت می کنند که مباد «استعفرالله» خودت را همقدر مردان ببینی.
با گل دوم وقتی از جا جهیدم که تو در بازداشتگاه از هراس می لرزیدی و نفست بند آمده بود. موجوداتی با تو حرف می زدند که من آن ها را فقط در کتاب های تاریخ، و در صفحات رنج و اندوه و شکست دیده بودم. از نگرانی به جای تو فریاد می زدم: ایران! ایران! ایران!
نمی دانستم چه کنم. قلبم به تپش افتاده بود. آبی جان قرار نبود که من چندین دهه قبل از تو آزاد و سرفراز به استادیوم ها بروم، و تو که از آنِ امروز هستی در حسرت گذشتن از هر دری آه بکشی؛ آن هم در خاکی که مالک واقعی آن هستی. گذشته از این مگر قرار طبیعت و تاریخ این نیست که تو سال ها جلوتر از من باشی. آه... لعنت بر آن ها که تو را به زور چوب و چماق و شکنجه و زندان سال ها به عقب کشاندند.
دختر زیبای آبی، عزیزم، آن شب وقتی زنان و مردان شادمان و خندان استادیوم را ترک می کردند، من اشک می ریختم، چون درست همان لحظه ای بود که تو از ترسِ دو سال زندانی شدن، آن هم فقط به جرم تلاش برای دیدن بازی قهرمانان وطن ات خود را به آتش کشیدی.
آبی جان چگونه آتش، که قرن ها خانه ها و آتشکده های نیاکان ما را روشن و زیبا می کرد، و آن همه با ما مهربان بود، دلش آمد تو را بسوزاند؟ چرا او هم چون زندانبانان تو خوی جهنمی پیدا کرد؟
هوا آن شب خنک بود اما من با تو می سوختم و اشک می ریختم و همه اش به خودم می گفتم:
کاش جایم را در استادیوم به تو داده بودم.
آی دختر آبی ما، اکنون آرام باش و بدان که فردایی نه چندان دور، همه ی استادیوم های ایران از آبی پوش هایی چون تو پر خواهد شد و می دانم که پس از این، قهرمانان واقعی ما قبل از هر مسابقه ای نام تو را فریاد خواهند کرد.
از یادداشت های آخر هفته
یازدهم سپتامبر 2019
---------------------------------
*مجموعه ورزشی امجدیه اولین ورزشگاه مدرن ایران است که ساختن آن در سال 1306 خورشیدی شروع شد. دولت زمین این مجموعه را از آقای «امجد نظام» خریداری کرد. امجد نظام با این شرط که نام ورزشگاه به نام امجدیه باشد آن را با قیمت کمتری فروخت. به مرور قسمت های مختلفی به این مجموعه افزوده شد و در سال 1317 خورشیدی امجدیه کامل شد. پس از انقلاب اسلامی نام امجدیه بدون هیچ دلیل موجهی همچون بسیاری از بناها و خیابان ها تغییر کرد و نام شیرودی را به جای آن بر اولین استادیوم ورزشی ایران گذاشتند.
بنیاد میراث پاسارگاد