Save Pasargad Committee

      سایت رسمی بنیاد میراث پاسارگاد

 

پيوند به خانه

 

 

اعتراض‌ها در ایران و تن زنان

 از غزل صدر

در سال ۱۳۷۳ مجسمه‌ای با نام «نرگس عاشقان» اثر زهرا رهنورد، در میدان محسنی تهران نصب شد، و همزمان نام میدان از محسنی به مادر تغییر کرد. 

زن در آن مجسمه، سراسر به دقت پوشیده و با حجاب است، از تنش فقط صورتش پیداست و جای سینه‌اش، قلبی دارد که با طرح اسلیمی‌های هنر اسلامی تزیین شده است. زن کودکی را در آغوش دارد. سازنده‌اش در روز نصبِ مجسمه در شمال تهران، بر عرفانی بودن پیام مجسمه و تقدس رابطه‌ی مادر و فرزندی تأکید کرد.

زنانی که نَسَب‌شان به زنان آزادی‌خواه مشروطه می‌رسید، یعنی زنانی که در فضای مردانه‌ی مشروطه و دوران پس از آن بر حقوق اجتماعی و آزادی خود پای فشردند و متأثر از تحولات جهانی و باز شدن عرصه‌ها برای زنانِ سراسر دنیا، خواستار رهایی از مطبخ‌ها و پستوها شده و در نهایت راه خود را به مدارس و تحصیلات و حضور اجتماعی باز کرده بودند، حالا با وقوع انقلاب عقب‌گردی همه‌جانبه را پیش روی خود می‌دیدند.

در تمام این سال‌ها کمتر موضوعی به اندازه‌ی موضوع بدن زنانه محل مناقشه بوده است. از روزی که طاهره قره‌العین از رهبران جنبش بابی، در ملأ عام نقاب از صورت برداشت، بیش از ۱۷۰ سال می‌گذرد و باز، تعیین حدود برای تن زنانه از مهم‌ترین محمل‌های سوگیری قدرت حاکم است.

هنوز انقلاب به پیروزی کامل نرسیده بود که حمله به تن زنانه از سوی مردانِ جامعه در خلأ قدرت میان دو حاکمیت آغاز شد. در بهمن ۵۷، مردان انقلابی به قلعه‌ی شهر نو که به محله‌ی غم هم معروف بود و زنان روسپی در آن می‌زیستند، حمله کردند و زنان شهر نو، ساکنان محله‌ی غم، را به آتش کشیدند.

از روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی، تعیین حدود برای تن زنانه آغاز شد و بی‌وقفه و پربسامد ادامه یافت. تن زنانه محمل تربیت ایدئولوژیک و نهادن نشانه‌های قدرت شد. جایی که می‌باید تاریخ را بر آن می‌نوشتند و برای حدود و ثغورش قانون تعیین می‌کردند. اندک زمانی پس از انقلاب و با شروع محدودیت‌ها برای زنان، اعتراضات آنان علیه این محدودیت‌ها بر جان و تن‌شان آغاز ولی با شدیدترین واکنش‌ها روبه‌رو شد. درست فردای روزی که آقای خمینی موضع‌اش درباره‌ی حجاب زنان را به صراحت اعلام کرد، هزاران زن از مقابل دانشگاه تهران راه‌پیمایی کردند، اما واکنش به مطالبه‌ی مدنی زنان، خشونت شدید بدنی بود. دیرتر که خواستند قطعنامه‌شان را مقابل دادگستری بخوانند و از آزادیِ از دست رفته بگویند، فاحشه و بدکاره و طاغوتی خوانده شدند. حتی گروه‌های منتقد جمهوری اسلامی، این حرکت مدنی زنان را نادیده گرفتند.

قدرت تازه حاکم شده‌ی اسلامی، مستقیماً بدن زنان را نشانه رفته بود. پونزهایی که همان سال‌های نخست بر پیشانی زنان بدحجاب می‌نشاندند، نقطه‌ی پایانِ آزادی‌های تنانه بود. آن چه که به عریانی زنان در دوران پهلوی تعبیر می‌کردند، از مهم‌ترین دلایل انحطاط اخلاقی آن دوران دانسته شد و در پی آن، از کتاب‌های درسی تا مجلات زنان، کنترل و مرزکشی بر بدن زنانه، به عنوان راهی به سوی غایت حیات اخلاقیِ جامعه مطرح شد.

بر دیوارهای مدارس دخترانه شعارهایی با محوریت موضوعِ عفت دختران نوشته می‌شد و حیا، شرم، اطاعت و سربه‌زیریِ دخترانه به عنوان ارزش جا افتاد. نقش محوری زن در خانواده، با تأکید بر وظایف خانه‌داری، به عنوان دلیل و فلسفه‌ی وجودی او به دختران خردسال دبستانی آموزش داده می‌شد.

وقتی که پاک‌سازی زنانِ بی‌حجاب از ادارات در دستور کار قرار گرفت، زنانی که در مهلت ده روزه حاضر به رعایت پوشش اسلامی نشده بودند از کار اخراج شدند. هرچه مرزبندی برای بدن زنان در عرصه‌ی عمومی سخت‌گیرانه‌تر شد، به همان اندازه عرصه‌ی خصوصی تقدس یافت: بر زن لازم است خودش را خوشبو کند، بهترین لباس‌ها را بپوشد، به بهترین وجه زینت کند و با چنین وضعی صبح و شب با شوهرش دیدار کند. جهت‌گیری ضدغربی که انقلابیون ادعایش را داشتند، به زودی به ابزار محدودیت زنان تبدیل شد: آزادی تن زنان را با فحشا معادل کردند و گفتند فحشا از آفات جوامع غربی است. بیشتر آن چه باید ممنوع می‌شد، به زنانگی مربوط بود.

با آغاز جنگ ایران و عراق، تعریف زنِ خوب در مدارس دخترانه مدون‌تر هم شد. زن خوب طبق این تعریف، در پشت جبهه‌ها حضور داشت. برای شوهران رزمنده بچه می‌آورد و در زمان غیبت آنان بچه‌ها را بزرگ می‌کرد و این عین تقدس بود. تنها مجله‌ی تخصصی زنان در آن سال‌ها یعنی زن روز، به مداومت بر این تعریف از زن، تأکید داشت. در ادامه‌ی روند پاک‌سازی اخلاقی جامعه، تصویر تن زنانه هم از مجلات و کتاب‌ها، حتی کتاب‌های مرجع دانشگاه‌های هنر، حذف شد. هر هنرآموخته‌ی دانشکده‌های هنر در ایران با سانسور بدن زنانه با ماژیک، در کتب و مجلات کتاب‌خانه‌ها آشناست.

سرکوب بدن زنانه حتی به کلاس‌های دانشجویان هم سرایت کرده بود: برای طراحی از بدن زنانه، یکی از دانشجویان فقط به شرط پوشش کامل می‌توانست مدل بقیه باشد. هیستریک شدن بدن زنان، به تعبیر میشل فوکو، آغاز شده بود.

با این‌همه، این قصه تاریخ طولانی داشت. طاهره قرهالعین را خفه کردند و تن بی جانش را در چاهی انداختند و چاه را پر از سنگ کردند. زنانی که در جنبش مشروطه به سودای آزادی‌طلبی به خیابان‌ها آمده بودند، از سوی همان مشروطه‌خواهان و مردم عادی فاحشگانی خوانده شدند که برای بدنام کردن جنبش به میدان آمده بودند.

عرف به مذهب آمیخته و تن زنان را هدف گرفته بود. بدنام دانستن زن مبارز، زنی که بیش از آن‌چه مردان در قانون برایش مقدر کرده‌اند طلب می‌کند، در دورانی نه چندان دور از امروز هم، گریبان بسیاری زنان را در کوچه و خیابان گرفت. در راه‌پیمایی‌های زنان در همان اوایل انقلاب، هرگز خواسته‌های آنان اولویت دانسته نشد. ‌آنان پس از چندین روز راه‌پیمایی و تحمل انواع خشونت‌ها، در حالی که خود را مطلقاً تنها می‌دیدند، با بدن‌هایی خسته به خانه‌هایشان بازگشتند و به وعده‌هایی که قول می‌دادند پوشش تن را به اختیار خود زنان خواهند گذاشت، اعتماد کردند. آنان در فضایی مملو از قدرتِ توأمان عرف و شرع، آزادی خود را باز هم باخته بودند.

تا برسیم به گوهر عشقی و دادخواهی‌اش، زن ایرانی راهی طولانی برای حضور تنانه در عرصه‌ی عمومی پیموده است. گوهر عشقی در تمامی این سال‌ها هرجا حاضر شده عکس فرزندش، ستار بهشتی، را به سینه چسبانده است. حضور او با آن عکس، اجرایی معترضانه را خلق کرده و بدن فرسوده‌ی او نمادی از دادخواهی شده است. زنی متعلق به محروم‌ترین طبقه‌ی اجتماع، بدون این‌که نیازی به سخن‌گفتن داشته باشد، با کشاندن تن خود به عرصه‌ی عمومی، و با حمل مدام تصویر فرزندش، مؤثرترین راه اعتراض را برگزیده است.

پیش از او، در جریان اعتراضات خیابانی سال ۸۸، تصویر پیکر ندا آقاسلطان که با چشمی خیره مخاطب را می‌نگریست در حالی که تنش بر خیابان افتاده و صورتش غرق خون بود، از استمرار سرکوب حکومت حکایت می‌کرد. پیکر خونین ندا آقاسلطان در عین حال، نشان حضور قاطع زنان در مبارزات آزادی‌خواهانه شد. زنان پیش و بیش از مردان به خیابان‌ها آمده بودند تا با قامتی ایستاده در مقابل باتوم مردانِ سرکوب‌گر، آگاهی خود را به نقش‌شان در مبارزه با حکومت ایدئولوژیک فقه‌محور نشان دهند. شمایل ندا، که علی‌رغم تمام آن سال‌ها محدودیت حضور تن زنانه به خیابان آمده و کشته شده بود، هنوز ماندگارترین نماد اعتراضات ۸۸ است.

پیش از ندا آقاسلطان، هما دارابی، پزشک و از اعضای حزب ملت ایران، در اسفند سال ۱۳۷۲ در میدان تجریش تن خود را به آتش کشید. او پیش از به آتش‌کشیدن خود، حجابی را که به اجبار بر سر کرده بود، از سر برداشت، و برای مردمی که تماشایش می‌کردند درباره‌ی حجاب تحمیل شده به زن ایرانی سخن‌ها گفت. او را که سال‌ها در دانشگاه تهران تدریس می‌کرد به بهانه‌ی بی‌حجابی از کار اخراج کرده بودند. به اخراجش اکتفا نکرده و مطب‌اش را هم تعطیل کرده بودند. برای زنی چون او که عمرش را صرف مبارزه کرده بود، محرومیت از بدیهی‌ترین حقوق انسانی راحت نبود. پروانه فروهر، دوست و هم‌رزم او، درباره‌اش گفت: «وقتی انقلاب صورت گرفت گمان کرد زنان در جای طبیعی خود مستقر خواهند شد و نیازی به نبردی جداگانه نخواهند داشت، اما چنین نشد. آنها هیچ به دست نیاوردند که بسیاری هم از دست دادند … سوگنامه او تعارضی است میان خواست‌های بنیادی و ناگزیری‌های موقعیتی، چه راه‌هایی بر او گشوده و کدام به بن‌بست می‌انجامید؟ چه مقتضیاتی او را محدود می‌داشت و چگونه یکه و تنها می‌توان بر این مقتضیات چیره گردید و در یک همبود انسانی شرکت جست؟ صدای رسایش به‌رغم جثه کوچک هنوز در این ایرانِ بلازده جاری است»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار سال پیش از خودسوزی هما دارابی، تن زن دیگری در تپه‌های اوین مقابل جوخه‌ی آتش رفته بود. فاطمه مدرسی تهرانی (سیمین فردین) که پس از انقلاب در تشکیلات غیرعلنی حزب توده‌ی ایران، یکی از اعضا رهبری کمیته و عضو مشاور کمیته‌ی مرکزی بود در اوایل دهه‌ی شصت در اوج سرکوب‌های مخالفان حکومت به همراه دختر خردسالش دستگیر شده بود. او درباره‌ی تن شکنجه شده‌اش چنین گفته بود: «پاهایم تا زانو خونی بود. خون حتی از لای پانسمان پاهایم بیرون زده بود. نازلی با دیدن پاهای خونین‌ام وحشت‌زده به من چسبید. آن موقع یک چادر سفید سرم بود و می‌لنگیدم و نازلی را این ور آن ور به دندان می‌کشیدم. توالت‌های زندان سه هزار با سلول فاصله زیادی داشت. هر دفعه می‌خواستم بروم آنجا، باید با آن پاهای آش و لاش، بچه‌ی وحشت‌زده را با خود می‌کشیدم. با همه‌ی درد و نگرانی می‌کوشیدم دنیای نازلی را با شادی بیامیزم. هر بار که مرا برای بازجویی می‌بردند، مدام این دغدغه را داشتم، نازلی چه می‌شود.»

اعدام فاطمه مدرسی تهرانی تنها زن چپی که در بهار سال ۶۸ و آن‌هم پس از توقف کشتار همگانی مخالفان حکومت در تابستان ۶۷ اعدام شد، نشان از خصومت دیرینه و تمام‌نشدنی جمهوری اسلامی با زنان داشت.

در خرداد سال ۶۲، تن مونا محمودنژاد دختری هفده ساله را که معلم کودکان بهائی بود به همراه نه دختر بهائی دیگر به دار آویختند. پیش از اعدام، در زندان، با ذکر این‌که تن مونا به دلیل اعتقاد به بهائیت ناپاک است، برایش بشقاب جداگانه می‌گذاشتند. لوله‌ای به دستش می‌دادند و سر دیگر لوله را خود در دست می‌گرفتند تا از هر تماسی با تن او پرهیز کرده باشند. مونا محمودنژاد، آخرین دختر از آن جمع ده نفره‌ی زنان بود که اعدام شد.

در دی‌ماه ۱۳۹۶، زنی به نام ویدا موحد در اعتراض به حجاب اجباری بالای سکویی در خیابان انقلاب رفت. او که به سادگی لباس پوشیده بود، حجاب را که نماد کنترل بدن زنان است به چوبی آویخت و بی هیچ حرفی، بر سکو ایستاد. او چند ماه بعد، برای دومین بار اعتراض تنانه‌اش را بر گنبد فیروزه‌ای میدان انقلاب تکرار کرد و به زندان محکوم شد. زنان دیگری هم در بسیاری از شهرهای ایران حرکت خاموش اما اعتراضی ویدا موحد را تکرار کردند و نام دختران انقلاب، به مبارزه‌ی سالیان طولانی علیه محدود کردن زنان گره خورد. رهبر جمهوری اسلامی اما، این اعتراضات علیه محدودیت بدن را محصول هزینه و فکر دشمنان انقلاب و مسئله‌ای کوچک و حقیر خواند.

در شورش آبان‌ماه ۹۸، هم‌چون خیزش دی‌ماه ۹۶، زنان بسیاری در خیابان‌ها فریاد کشیدند. در نقاطی از حومه‌ی تهران زنان جوانی نقش هدایت اعتراض را برعهده گرفتند. یک‌شکل پوشیده و منسجم، هریک نقش رهبری را بر عهده داشتند که فقدانش در سایر اعتراض‌ها، به چشم می‌آمد.

 

 

به نظر می‌رسد تن سرکوب شده‌ی زنان ایران از بسته‌ترین منافذ باقی مانده راهی به بیرون یافته است. در روز سوم اعتراضات، زنی بر بالای پل عابر پیاده ایستاد و فریاد زد که می‌خواهد مردم دنیا صدایش را بشنوند. شال سفیدش را از سر برداشت و مستقیم خطاب به رهبر جمهوری اسلامی سخن گفت. مردمی که صدایش را شنیدند، او را شیرزن خواندند. روزی دیگر، زنی در نجف‌آباد اصفهان با کشیدن پارچه‌ای سفید بر تن خود، با مردم شهرش سخن گفت: «مردم! زن‌هایی که سرپرست خانوارند و هیچ در دستشان نیست چه کنند؟» و مردم خلاف عصر مشروطه و حتی خلاف اوایل انقلاب، زنی را که با تمامیت فیزیکی و حضور تنانه‌اش به خیابان آمده، دیدند، و حرفش را شنیدند و از او حمایت کردند. گویی تن زنان ایرانی از پس سال‌ها که به اجبار در پستو بوده، بیرون آمده‌ و تاریخِ به اجبار بر پوستش ثبت شده را پس می‌زند و می‌خواهد تاریخ خود را بنویسد. تاریخْ پشت پرده ماندن و سرکوب را دیگر تاب نمی‌آورد و به مدنی‌ترین صورت ممکن، به شهروند درجه دو بودنش و به تبعیضی که چون سایر اقلیت‌های ایرانی بر او روا داشته شده، معترض است.  

برگرفته از «آسو»

 

بنیاد میراث پاسارگاد

www.savepasargad.com