نشانه اش بگير
افشین بابازاده
اين لباس هايت را
در بيار
يكى دو قدم بردار
ببين ترس هايت
همچون باران مى بارد
همچون برف مى نشیند
روى همين پياده رو
روی همین شانه ها
روى خيابان هاى خالى از عابرين
روى كتاب هاى سوخته
جنازه ها را بيدار كن
تا لباس هايشان بپوشند
امروز سرباز آزادى مى خواهيم
بگويشان از كنار ديوارهاى تيربا
از زير چوبه هاى دار
از درون گورهاى پنهانى
بيرون بيايند
و آزادانه
همچون كه باران مى بارد
از لبه ديوارها
از روى سرو رويشان
همچون كه برف مى نشیند
آرام در پروازى به سنگینی اشکها
بروی شانه ها چکه چکه کنند
همه مى ايستيم
به صف
برای انكه
به تمامش نگاه كنيم
و بانگ برآريم
نشانه اش بگير
نه با انگشت
نه با اشاره ها
نه با نگاهى بى دليل
نگاهش مي كنيم
با لبخند تفنگ هامان
تو قلمت را بردار
تو داس را تيز كن
تو ماشه ها را بگير
تو شعر را بسويشان بگير
تو. و. تو. تو. تو
كارا را تمام كنيد
بنیاد میراث پاسارگاد