یلدا
از ویدا فرهودی
شب یلدا به پایان
میبَرَد رسم سیاهی را
که فردا میرسد تا بشکند هر بیپناهی را
صدای روز میآید، که حکمش
عاقبت باید
حریرنور بگشاید، نگون سازد تباهی را
شرار عشق میجوشد، لباس سرخ
میپوشد
انارِ سفره تا گیرد، تقاص بیگناهی را
و شام کهنه میداند، بسی
زین پس نمیمانَد
نوشته چون که تقدیرش، افول پادشاهی را
و خاتون زمان از نو، حجاب
از سر فروریزد
شمیمش میکند آگه، عروس صبحگاهی را
به پایان میرسد آری، زمان
تیرگی باری
نمیخواهد کسی دیگر، سیاهیهای واهی را
جهان دائم چنین بوده و گر
بس سال فرسوده
دهد با هر شب یلدا به فرداها گواهی را
یلدای1396
کمیته بین المللی پاسارگاد