برخیز مهمان آمده
از: ویدا فرهودی
بهترین هنرمند سال 1391 بنیاد میراث پاسارگاد
بر خیز مهمان آمده از دور دستِ آرزو
تا پُر کند انبان خود، فرسنگ ها طی کرده او
بعد از زمستانی چنان اینک بهارانی
چنین
شوریده وش شعری بخوان ماتم ز دنیامان بشو
خسته است از افسردگی در ژرف سرما
مُردگی
می آید و می خواندت سر سبز چونان جستجو
آن گر چه سردی می کند،این پایمردی می
کند
بگذر از آن بنگر به این، راهی که می شاید بجو
از سمت باران آمده، با گل خرامان آمده
در زیر شولایش ببین شادی شکفته کو به کو
از سبزه دارد ارمغان ، وز لاله، سنبل،
ارغوان
شیدایی ایرانمان از چشمه ریزد در سبو
دارد کرشمه بیش و کم با هر نسیم و هر
قدم
باشد که پرهیزد ز غم، شهرِ به ماتم کرده خو
اکنون جوانه خنده را شیرینی آینده را
خوانـَد به گوش ات پس بیا، از گل بگو از گل شنو
سرما به نسیان می رود فردای جولان می
شود
تا سر کشد آوایمان، بغضی نمانـَد در گلو
در گام سبزش زندگی می رویـَد از
پایندگی
ویرانه های کهنگی می هِل و از فردا بگو
از کینه می شوُ سینه را بنگر زنو
آیینه را
از شنبه تا آدینه را می ده مجالی نو به نو
نوروزمان پیروز شد دیروزمان امروز شد
خورشید، جان افروز شد جادوی عطرش را ببو
بیدار شو وقت گل است هر سرکه ای اکنون
مُل است
آزاده وش حرفت بزن تا دور دست گفتگو
آمد بهار دلنشین ، بی کینه شو عطرش
بچین
آن سو تر از بیدادها در بیکران آرزو
آزاد شو از سوگ غم در ساز بی تابی بدم
تا نوبت آزادگی فرسنگ ها طی کن چون ا و
نوروز١٣٩٤
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد