Save  Pasargad Committee

 

Link to English Section

پيوند به خانه  

 

جفا بر «فردوسي» در «توس»


نويسنده: آيدين آغداشلو

کارشناس هنری
آرامگاه حکيم ابوالقاسم فردوسي در توس، بناي ظريف و موزون و باشکوهي است که به خاطر مراسم هزاره فردوسي در سال 1313 ساخته شده و از تماشاي آن آدم سير نمي شود: پوششي از سنگ مرمر سپيد نجيب دارد و طوري با دقت درز گيري شده که يکپارچه به نظر مي آيد. اين بنا هم مثل هر آرامگاه محتشمي - آرامگاه کوروش کبير مثلا- روي پله هايي بنا شده تا رسيدن به ورودي آن آسان و فوري نباشد و کار ببرد. هشت ستون به سبک هخامنشي - چهارتا کوتاه و چهارتا بلند - بر سطح ها و زاويه هاي چهارگانه بنا طراحي شده اند و اشعاري از شاهنامه، به خط نستعليق خوب، بر اين بدنه ها حک شده است. اين عمارت زيبا در طول عمر 80ساله اش آسيب بسيار ديده است، از جمله تخريب و نشستي که در دهه 40 مرمت شد و اما هنوز هم زخم هايي از قديم را بر پيکر خود دارد، مثل محوطه سازي بدسليقه همان سال هاي 40 که در شان بنا نبود يا ستون هاي وصله پينه شده زيرزمين که مطمئن نيستم مال چه دوراني است. داخل آرامگاه دوطبقه است که بالکن عريضي طبقه بالارا مشرف به محوطه اصلي اطراف سنگ مزار مي کند و هر چهار ديوار را دور مي زند و از بالامي شود پايين را تماشا کرد. و چه تماشايي! که بعدا به آن مي رسيم. از لطف و شکوه بنايي که در سال 1313 ساخته شده، جز بدنه اصلي بنا، کمتر اثر و نشانه اي باقي مانده است؛ در يکي، دو دهه گذشته نوشته ها و کتيبه هاي بيرون بنا را دستکاري کرده اند و به خط نستعليقي ناهنجار و کج وکوله اصلاحات لازم! را به عمل آورده اند و در کنار اين اصلاحات، سهوا دو، سه سطري باقي مانده از سال هاي دور که در آنها از «جور و جفايي که از طرف ابناي زمان درباره آن حکيم...» روا شده سخن رفته و جا مانده و پاک نشده است! و اين کار حک و اصلاح چنان از سر تعجيل و بي اعتنايي و بدسليقگي انجام شده که هر چشم بي تجربه اي هم فورا و به وضوح مي تواند بخش هاي حک و اضافه شده اي را که با روشي سخيف و زننده اعمال شده تشخيص دهد. سنگ گور حکيم ابوالقاسم فردوسي توسي هم حاصل همين سليقه فرودست است و با چنان خط نستعليق پيش پاافتاده اي نوشته و اجرا شده که سنگ مزار هاي معمولي در قياس با آن به خط ميرعماد مي مانند! محوطه اطراف باغ آرامگاه پر از غرفه هاي متعددي است که اشياي يادگاري خراسان و توس و فردوسي را - همراه با «سي دي» فيلم هاي مزخرف و موسيقي هاي دري وري و آت وآشغال هاي مختلف - مي فروشند. نوازندگان ويولن و تار و قيچک هم زير سايه درختان نشسته اند و به محض نزديک شدن بازديدکنندگان شروع مي کنند به ساززدن. بيرون پارکينگ دراندشت و خلوت محوطه هم در اختيار مغازه هايي است که بلندترين و مفصل ترينشان «چلوکبابي شاهنامه» است! اما اين غرفه ها و ويترين هاي پايه دار فقط به محوطه بيروني آرامگاه محدود نمي شوند و به صورتي باورنکردني و خزنده! تا نزديکي هاي سنگ گور فردوسي پيشروي مي کنند!
    
طبقه بالاو بالکن هاي عريضش که کاملادر تصرف ويترين هاي خرت وپرت فروشي هاست و چهار طرف طبقه اصلي هم: ويترين هاي فروش جاسوييچي، کله هاي گچي فردوسي، شاهنامه هاي بدچاپ، کارت پستال هاي آکاردئوني... و چندتايي هم به ديزي هاي سنگي مشهد، از کوچک تا بزرگ، اختصاص پيدا کرده است! (دوروبرم را نگاه مي کنم. اينجا ديگر کجاست؟ حتي اگر قصد و عمد بددلانه اي براي هتک حرمت حکيم بزرگوار در ميان نباشد اين بدسليقگي و فضاحت را به چه مي شود تعبير کرد و چطور مي شود فرو داد و دم نزد؟ مگر مي شود ملتي بزرگ، بزرگ ترين شاعر ملي و حماسي خود را که تجديد خاطره حيثيت و فخر تاريخي و زبان فاخرش را مديون اوست چنين تحقير کند؟ نه که فردوسي اولين شاعر بزرگ شيعي اين سرزمين است؟ نه که نام او با حماسه سرايي - و نه فقط در ايران که در ادبيات جهان - گره خورده است؟ اين بي حرمتي را چه کسي و کدام دستگاهي به گردن مي گيرد و پاسخ مي دهد؟ به راستي جز اعلام سرافکندگي و سقوط و انحطاط سليقه مسوولان و مديران و طراحان و برنامه ريزان فرهنگي، چه پاسخي را مي توان انتظار داشت؟)
    
در باغ اطراف آرامگاه و در دو جانب استخر طويل مقابل آن، دو مجسمه بزرگ را قرار داده اند؛ يکي مجسمه زيباي مرمرين فردوسي است که قلم را در دست راست گرفته و «نامه» را بر زانوي چپ تکيه داده و صورت زيباي چروکيده و اندوهگينش به جايي در دوردست خير مانده و انگار از پرواي زمان و فضاحت و ناروايي هزارساله آن عبور کرده و بي فروتني يا تکبري، آشکار مي کند که جايگاه عظيمش را مي شناسد و به جا مي آورد. مجسمه اي است زيبا، کار استاد ابوالحسن خان صديقي، شاگرد کمال الملک، که هرچه در عمر پربرکتش ساخت و نقاشي کرد – از پيکره فردوسي تا صورت سعدي و ابن سينا - ماندگار و ثبت شد براي هميشه و در دل ها و در ذهن ها و باور ها جا افتاد. ابوالحسن خان صديقي، مهم ترين مجسمه ساز ايراني عصر ما بود که سال هاي آخر عمرش را با چه ناباوري و چه تلخي اي گذراند. اما در سوي ديگر و در مقابل آن، مجسمه رستم دستان را کار گذاشته اند از گچ و سيمان و هر خرت وپرت ديگري، که عين پهلوان خليل عقاب! زانو زده و افعي نحيف و ضجه زني را دور چماقش «چماق پيچ» کرده و با غرور و خودستايي تمام دارد به اين موجود فلک زده نگاه مي کند! مجسمه نمونه اي است از يک ارتکاب بزن دررو که احتمالادر چندسال گذشته و به قصد روکم کني در مقابل مجسمه ابوالحسن خان صديقي قرار داده اند!
    
يعني يک خوشنويس و سنگ تراش و حکاک لايق در تمامي خراسان پيدا نمي شد که بي هيچ پروايي نوشته هاي ديوارهاي آرامگاه فردوسي را با چنين فضاحتي سرهم بندي و «تصحيح»! نکند؟ يعني نمي شد به احترام آن شاعر بزرگ و آن حکيم بزرگوار، دستنوشته سنگ روي گورش را کمي با کارداني و ظرافت انتخاب مي کردند و به جاي اين چند سطر نستعليق نپخته ابتدايي، از خط «کوفي – نسخ» متداول در اوايل قرن پنجم هجري - يعني همزمان با درگذشت فردوسي - استفاده مي شد که خوانا هم هست و نمونه هاي آن هم چه بسيار و بهترينش هم در نسخه خطي «کتاب معاني الله» که تقريبا در همان سال ها عثمان بن حسين وراق نوشته و تذهيب کرده و از زيبا ترين قلم هاي خوشنويسي مکتب خراسان است؟ (وقتي مادرم درگذشت از استاد جليل رسولي تقاضا کردم تا نوشته روي سنگ گورش را به خط زيبايش بنگارد و او هم اجابت کرد و نقوش سنگ را هم خودم در خانه ام تراشيدم. يعني حرمت شاعري به عظمت فردوسي همين مقدار اندک ادب و مراعات را هم نمي طلبيد؟)و آيا هيچ مسوولي به فکرش نرسيده - يا جرات نکرده - دستفروشان متصرف کننده فضاي داخل آرامگاه را به محوطه خارجي و حاشيه باغ هدايت کند تا حرمت و خلوت اين مکان محترم محفوظ بماند؟
    
موزه اي هم کنار آرامگاه تاسيس کرده اند؛ فقيرترين و بي معني ترين موزه موجود در ايران! موزه اي بدون هدف و انباري انباشته از همه چيز: از ديزي هاي سنگي تا پيه سوزهاي دوره ايلخاني، تا نقاشي هاي مضحک و پرت! معلوم نيست از تماشاي اين اشياي اغلب نامربوط قرار است بيننده به کجا برسد؟ آيا اين موزه اشيا و لوازم زندگي مردم ايران در دوران فردوسي است؟ موزه جنگ افزار پهلوانان و جنگجويان است؟ موزه متون و دستنوشته هاي حماسي است؟ خدا مي داند! کمي بالاتر از موزه، گور مهدي اخوان ثالث - شاعر بزرگ معاصر - قرار دارد؛ با مجسمه اي نيم تنه و ساخته شده با کج سليقگي تمام و با شباهتي اندک به او، که تا جايي که من ديده بودم و آن صورت مطبوع در يادم است، اين شکلي نبود اصلاو نشناختمش ابدا!
    
در ادامه هواخوري و ضمن عبور از کنار مجسمه رستم - و از هول آن! - راهم را کج مي کنم به طرف آرامگاه فردوسي - که مانند معبد سليمان به روايت انجيل - تبديل شده به بازار مکاره دستفروشان! از پله ها پايين مي روم تا برسم به فضاي اطراف سنگ گور. بر ديوار هاي سه طرف - يا چهار طرف؟ - مجسمه ها و نقش برجسته هايي از قصه هاي شاهنامه نصب شده که نور نمايشي تند و ناجوري از پايين به آنها تابانده اند. نه نام و نشان شخصيت ها درست معلوم است و نه قصه ها را مي شود به راحتي دنبال کرد. مشکل مجسمه ها – به جز خامدستي - در ابعاد و تناسبات سر و اندام پهلوانان و قهرمانان است که تماما کوتوله اند و مضحک و فربه و لميده و درازکش! خدا کند اين مجسمه ها را در سال افتتاح نصب نکرده باشند چون بدجوري اعتقادم به سليقه مطلوب ايرانيان آن زمان از دست مي رود! و ناچار دلگرمي به خودم مي دهم که حتما کار، کار مرمتگران دهه 40 است يا همين هفت، هشت سال گذشته!
    
آيا اين جفا به خاطر نام حماسه شاهنامه است که بر آرامگاه شاعر بزرگ ما روا شده؟ يا تنها حاصل بي توجهي و بي مسووليتي و بي اعتنايي مسوولان گذراي زمانه است؟ يادمان باشد شاهنامه در تحسين پادشاهان باستاني ايران سروده نشده، شاهنامه تاريخ حماسي ملتي بزرگ است که ذکر نبردهاي هزارساله اش با مهاجمان توراني شمال شرقي بايد بازگو مي شد تا بزرگي ما در يادمان بماند و در يادمان بماند که قهرمانانمان - از رستم و اسفنديار تا ديگران - چگونه سرسخت ايستادند در برابر بيگانگان و در برابر زياده خواهي شاهان ستمگري که «فر» ايزدي خود را به خاطر ستمگري، ديرزماني بود که از دست داده بودند و خود نمي دانستند که «فريدون فرخ فرشته نبود»... و اينها را هر کودک دبستاني هم مي داند – و يا بايد بداند - چون نمي دانم که در کتاب هاي درسي هم اين قصه ها ذکر مي شود يا نه؟ و باز بايد يادمان باشد که همان مهاجمان مغول توراني وقتي ايران زمين را گرفتند، خود از اولين سفارش دهندگان شاهنامه هاي مصوري بودند که شکست اجدادشان در برابر ايرانيان دلير را تصوير مي کرد - که چه انصاف و شعوري داشتند! و اما همچنان و هنوز هم در اين سال ها، قيل وقال و بددلي و بددهني در حق جايگاه آن حکيم والامقام – از «چپ» و «راست» - به راه است و ادامه دارد. آيا از همين خاستگاه است که به تلافي و با بي اعتنايي آرامگاه او را به چنين روزي نشانده ايم؟
    
ديگر به آرامگاه حکيم توس پا نخواهم گذاشت. عهد کرده ام تا وقتي که آن جايگاه شريف در تصرف دستفروشان است به آنجا نروم تا شاهد اين بي حرمتي مداوم نشوم. اگر هم گذارم به توس بيفتد و بخواهم بنايي به درستي و پاکيزگي مرمت شده را تماشا کنم مي روم به چندقدمي آن و عمارت «هارونيه» را مي بينم که بقعه يا خانقاهي است از عصر ايلخانان مغول و بحق نمونه اي است از بازسازي و کار عالي مرمتگران اين سال هاي سازمان ميراث فرهنگي. در چهارديواري زير گنبد بلند آن - و بي حضور حتي يک ويترين پايه دار دستفروشان - چند ماکت ظريف و دقيق از بعضي از بناهاي تاريخي خراسان قديم را در ويترين هاي بزرگ و محفوظ قرار داده اند و نکته - يا طنز - در اين است که عمارت هارونيه - بي هيچ نشانه يا سندي - قرن هاي دراز مقبره هارون الرشيد عباسي فرض مي شد و از همين رو هم مورد اکراه خراسانيان بوده و چه خوب است که در تصحيح اين عقيده قديمي، اينچنين بازسازي و تکميل شده است! اگر بر عمارت بي نام ونشان هارونيه جفا روا نشده - و چه درست است که جفا روا نشده - و اگر بر آرامگاه فردوسي چنين ميزاني از جفا روا شده - که جبران آن را هيچ اميد ندارم - اما دلگرمي مي دهم خودم را که نام و نشان آن شاعر بزرگ همچنان در دل مردم ما تا سال هاي دراز - تا وقتي که به زبان زيبا و فاخر پارسي سخن مي گوييم - باقي خواهد ماند و البته باقي خواهد ماند.
    *
نقاش و کارشناس هنر
    

 

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com