بازگشت به صفحه اصلی

آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟

 

 

 

ما و حقايق تاريخى

از: دکتر تورج پارسى

«...در تاريخى كه مى كنم، سخنى نرانم كه آن به تعصبى و تزيدى كشد». بيهقى              

در سايت کميته نجات گزارشی  را خواندم به نقل از خبرگزارى ميراث فرهنگى  و از نشستی  در ارتباط با خليج فارس. در اين نشست كه به دعوت موسسه سحاب در محل اين موسسه برگزار شده بود دكتر محمدحسن گنجي استاد بازنشسته دانشگاه تهران؛  دكتر بيژن اسدي استادعلوم سياسي و اقتصادي دانشگاه  بهشتي؛ محقق مسايل خليج فارس و خاورميانه، دكتر امير احمديان استاد بازنشسته دانشگاه تهران و متخصص آسياي ميانه، خاورميانه و خليج فارس، علي بابا عسگري عضو بخش تحقيقات موسسه كارتوگرافي و جغرافيايي سحاب، مهندس محمدرضا سحاب مدير موسسه كارتوگرافي و جغرافيايي سحاب و دكتر فرهاد فخاري استاد دانشگاه معماري و شهرسازي دانشگاه  بهشتي حضور داشتند.

بنظر من، نشست هایی از اين دست بسيار لازم اند و بايد حتی در دبستان ها و دبيرستان ها و دانشگاه ها هم به اين مهم پرداخته شود، و خردپسند خواهد بود كه نام درياى هميشه پارس بر دبستان ها و دبيرستان ها و دانشگاه ها هم گذاشته بشود. اما، ضمن سپاسگزارى و قدردانى از برگزار كنندگان چنين نشست هايى، ضروری دانستن که به يک پرسش و پاسخ خاص که در گزارش خبرگزاری ميراث فرهنگی آمده اشاره ای داشته باشم. چرا که دراين نشست، خبرنگار زهرا حاج محمدى، از دكتر اسدى (كه بنا به استناد به همين گزارش استاد دانشگاه و محقق مسايل خليج فارس هستند) پرسشى مى كند که، شوربختانه، در پاسخى كه به آن داده مي شود، نه تنها نيت استعمارى دولت فخيمه ى انگليس مطرح نمي گردد بلكه گناه به گردن ناسيوناليسم رضاشاه، يا به بيان اينان رضاخان، گذاشته مي شود. عين اين پرسش و پاسخ در در اينجا نقل می کنم:

زهرا حاج  محمدي: آقاي دكتر اسدي، رضاخان درواقع نخستين كسي بود كه نام «پرشيا» يا «پرشين» را كنار گذاشت و نام «ايران» را به صورت بين المللي روي اين سرزمين گذاشت. مي گويند اين اقدام او تحت نفوذ و فشار آلمان ها و انگليسي ها بوده است. نظري هم وجود دارد مبني بر اينكه اغلب كشورها اسم هاي دونامه دارند يعني يك نام كه در كشور خودشان رايج است و يك نام كه در به عنوان نام بين المللي مورد استفاده قرار مي گيرد. شايد وقتي نام ايران در مجامع بين المللي به «ايران» تغيير مي كند؛ بابي باز مي شود براي كساني كه منتظر فرصت بودند تا نام «پرشين گلف» (خليج فارس) را به «خليج عربی» تغيير دهند. به نظر شما اين روايت مستند است؟

بيژن اسدي: يكي از معدود اقدامات ناسيوناليستي ملي ما تغيير نام از پرشيا به ايران بود. سياست خارجي ايران در سال هاي آخر پهلوي اول و رفتن به سمت آلمان نازي و ارتباط خيلي نزديك ايران با آن كشور، يكي از شواهدي است كه نشان مي دهد اعتقادات ناسيوناليستي رضا خان باعث اين حركت شده بود. در همان زمان رقابتي بين ناسيوناليسم ايراني و ناسيوناليسم عربي به وجود مي آيد. تغيير نام خليج فارس هم به خاطر رقابت بين اين دو ناسيوناليسم است .

خوانندگان شايد بياد داشته باشند که آقاي  «رامز فيلد»، در زماني كه  وزير دفاع آمريكا بود، آبراه هميشه پارس را به نامي خواند كه هيچگونه سابقه ي تاريخي نداشته و نخواهد داشت: «الخليج العربي گمان آقاي رامز فيلد مي دانست كه نام اين آبراه پارس است و سازمان ملل متحد، كه امريكا از بنيان گذاران آن و مقر دايم آن در نيويورك است، در جلسات رسمي خود به ويژه در دو مورد _ مارس ۱۹۷۱ و اگوست ۱۹۸۴_ با راي ۲۲ كشور عربي نام اين خليج را با تنها نام تاريخي - حقوقي آبراه واقع در جنون فلات ايران، يعنی «خليج فارس»، معرفي كرده است . البته بي گمان آقاي رامز فيلد آگاهانه و بنا بر مصلحت سرمايه و منافع ديگر، چشم بر حقيقتي آشكار پوشيده  و به نامی جعلي متوسل شده بود كه با نام تاريخي - حقوقي اين آبراه مغايرت دارد .

شور بختانه، بنا به گزارش خبر گزاري ها و به ويژه سايت  بي بي سي، در روز شنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۴ موسسه ي نشنال جيوگرافيك كه از اعتباري جهاني در دانش جغرافيا برخوردارست در اتلس تازه ي جهان كه منتشر كرده بود نسبت به اتلس پيشين خود تغييراتي داده بود كه از جمله ي اين تغييرات يکی هم گنجاندن نام خليج عربي در داخل پرانتز در مقابل خليج پارس بشمار می آمد.

آقاي «الن كرول»، مسئول گروه تدوين كننده ی نقشه هاي اتلس، گفته بود كه گذاشتن نام خليج عربي در نسخه ي تازه نشنال جيوگرافيك به اين دليل است كه برخي كشورها اين نام را به صورت رسمي بر خليج فارس نهاده و استفاده مي كنند و ما نيز بر كاربرد اين نام در اين كشورها اذعان داريم!

دليل و خواست اين موسسه ي به اصطلاح علمي، كه از اعتبار جهاني هم برخوردارست، در حد تفكر وپيشنهاد خلخالي است. ايشان نيك آگاهند كه يك نام حقوقي - تاريخي را نمي توان تغيير داد مگر به مصلحت منافع و سرمايه و دلار هاي دريافتي! اما باوجود حال عرض خود بردن است .

استرابو  strabo   (٦٣ ق.م. تا ٢٤ dب.م.)، تاريخ داني كه به «پدر جغرافيا» نامورست، از چهار درياي دنياي قديم نام مي برد :

۱- درياي روم كه امروز درياي مديترانه ناميده مي شود

۲ _ درياي پارس يا سينوس پرسيكوس Sinus persicus

۳ _ خليج عربي كه امروز درياي سرخ ناميده مي شود

۴ - درياي مازندران

درياي پارس، يا سينوس پرسيكوس، ميان ايران و شبه جزيره ي عربستان واقع شده و با درياي عمان از راه تنگه هرمز پيوند پيدا مي كند. بر شمالي آن، يعني از دهانه ي اروند رود تا تنگه هرمز، كرانه ي ايران زمين است و در اندك مساحتي از گوشه شمال غربي آن كشورهاي ايراك (عراق) و كويت جا گرفته اند .

در روزگار شاهنشاهي هخامنشي اين دريا را «پارسا درايا» (Parsa draya) مي گفتند كه با آنچه امروزه ايرانيان كرانه نشين اين دريا، از بوشهر تا بندر عباس، در گويش خود به كار مي برند نزديك است: «دريه ي پارس».

تنها از آغاز سده ي بيستم ميلادي در نوشتارهاي جغرافيايي واژه خليج به جاي واژه ي دريا به كار گرفته شد و در عوض كمتر از نام درست آن كه درياي پارس است و تاريخي چند هزار ساله پشت سر دارد سود جستند . چه خوبست ما نيز همچون كرانه نشينان آن آنرا «درياي پارس» بخوانيم و از بکار بردن واژه ي «خليج» بجای «دريا» بپرهيزيم.

در سال ۱۹۳۰، يعني نه سال پيش از جنگ دوم جهاني، بر مبناي سياست استعماري دولت انگليس، شخصی به نام «سر چارلز بلگريو» Sir charles) Belgrave نام بي مسما و بي سند «خليج عربي» را به كار برد . او كه نماينده ي سياسي بريتانيا و، از سال ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۵۰، مشاور امير بحرين بود، طرح تغيير نام دريای هميشه پارس را ريخت و به وزارت امور خارجه دولت متبوعه خويش پيشنهاد داد و، پيش از آنكه پاسخي دريافت كند، برخي ادارات دولتي را تشويق نمود تا از نام جعلي خليج عربي استفاده كنند. اما دولت بريتانيا، به علت درگيرهايي كه با رضا شاه و جنگ دوم جهاني پيدا كرده بود، اين پيشنهاد را بايگاني كرد بی آنکه آن را از چشم دور نگه ندارد. در واقع بريتانيا شيوه ديگري را در پيش گرفت به اين صورت كه از دهه ۱۹۵۰ كوشيد عرب ها را از گوشه و كنار تشويق كند كه به بحرين كوچ كنند تا بوميان ايراني در اقليت قرار گيرند. اين كار نيز توسط «چارلز بلگريو» انجام يافت بطوري كه تا پايان دهه ۱۹۶۰ بر جمعيت عرب مهاجر افزوده شد و گروه اكثريت جامعه را تشكيل دادند و، در واقع، گامي ديگر در در راه ايران زدايي از درياي پارس تبرداشتند. بدينسان، نقشه شوم نماينده سياسي انگليس آتش زير خاكستري بود كه نياز به فرصت تازه داشت، و اين فرصت هم در سال ۱۹۵۸ در ايراك (عراق) به وجود آمد .

اساساً ببينيم که چگونه كشوري به اين نام شكل گرفته بود. پس از شكست دولت عثماني در جنگ دوم جهاني اول، فاتحان جنگ، يعني انگليس و فرانسه، براي حفظ منافع خود در سرزمين هاي شكست خورده دست به تشكيل كشورهايي كوچكی همچون سوريه، ايراك، لبنان و اردن زدند و در كشورهاي تازه تاسيس دولت هاي سرسپرده خود را بر سر كار آوردند .

در اين جريان نقش موثر «ادوارد لارنس» (Edward Thomas Lawrence باستانشناس ، افسر ، سياستمدار و نويسنده ي انگليسي يا به گفته اي جاسوس انگليس که به «لارنس عربستان» (  ۱۹۳۵- ۱۸۸۸ م ) نامور شد و سپس تر داراي عنوان  Sir  هم شد برجسته است . لارنس توانست فيصل، پسر حسين، شريف مكه، را كه از سرسپرده گان دولت بريتانيا بود و در جنگ انگليس بر عليه عثماني شركت بي چون و چرا داشت به كنفرانس صلح پاريس (۲۹ ژانويه ۱۹۱۹ ) بفرستد و پس از اين كنفرانس بود که فيصل به عنوان پادشاه سوريه تعين شد اما، چون سوريه تحت قيمومت فرانسه قرار گرفت، فرانسويان فيصل را نپذيرفتند و لارنس دوباره به برپايي كنفرانسي در قاهره دست يازيد كه در آن سر چرچيل، سرپرسي كاكس، گرتروديل و جان فيليپي شركت داشتند. در اين كنفرانس، فيصل، با پذيرش همه ي شرايط بريتانيا به عنوان دست نشانده انگليس به پادشاهي كشور نو بنياد ايراك تعيين يا منصوب شد ( اگوست ۱۹۲۱). در طول ۳۷ سال «سرسپردگي / پادشاهي» اين فيصل، يعني از اگوست ۱۹۲۱ تا كودتاي جمهوري خواهان در جولاي ۱۹۵۸ به رهبري سرهنگ قاسم كه طی آن فيصل دستگير و كشته شد، ۵۸ هيات دولت در كشور ايراك تشكيل شد كه از آن ميان نوري سعيد (۱۸۸۸-۱۹۵۸ م )۱۴  بار به نخست وزيري رسيد. فيصل و هيات های دولت او سرسپرده سياست استعماري انگليس در منطقه بودند.

سرهنگ عبدالكريم ابن قاسم مقصود (۱۹۶۳-۱۹۱۴ م) كه درس خوانده ي مدرسه هاي نظامي بغداد و انگلستان بود و در ۱۹۴۸در جنگ بر عليه اسراييل و در سال ۱۹۵۶ در جريان بحران كانال سوئز شركت كرده بود، در جولاي ۱۹۵۸ كودتا كرد و رژيم سلطنتي ايراك را بر انداخت و با سمت نخست وزير و فرمانده ي كل قوا و رياست جمهور كار خود را آغاز كرد. اين سرهنگ چهل و چهار ساله از همان آغاز به دست آوردن قدرت سياسي - نظامي ادعاي رهبري جهان به اصطلاح عرب را داشت، اما رقيب او در اين ميان سرهنگ چهل و دو ساله ي مصري، جمال عبدالناصر (۱۹۷۰ - ۱۹۱۶۹ م )، بود كه دشمني با اسراييل نامش را بر سر زبان انداخته بود و چشمان به اصطلاح جهان عرب به او دوخته شده بود.

قاسم براي اينكه ميدان را از دست رقيب مصري بيرون بياورد، بپيشنهاد بايگاني شده ي «سر چالز بلگريد» را دوباره به جريان انداخت، به اين صورت كه نام «درياي پارس» را «الخليج العربي» و «خوزستان» را نيز «عربستان» اعلام كرد. اما شگرد سرهنگ قاسم نزد عرب ها نگرفت؛ به طوريكه حتی كويت در سال ۱۹۶۱ قرارداد استقلال خود از انگليس را همراه با ذکر نام «الخليج الفارس» امضا كرد.

تلاش و تبليغات ناصريسيم و بعث عراق و سوريه اما سرانجام بي ثمر نماند و در دهه ي ۶۰ تا ۷۰ در جهت پيشبرد پان عربيسم، كه در واقع يك رودرويي آشکار با ايران بود، نهادهايي در شيخ نشين هاي درياي پارس شكل گرفتند. اين نهاد ها، كه اغلب  در دانشگاها و مراكز علمي و پژوهشي فعاليت مي كردند، زير پوشش سيمنارها و كنفرانس هاي پژوهشي (!) و با بودجه هاي كلان به شيوه هاي گوناگون پژوهشگران را وادار مي كردند تا نام غير تاريخي - حقوقي الخليج العربي را در تحقيقات و نوشته های خود به كار گيرند . در اين راه پول نفت كشورهاي عربي بي دريغ پخش شد و، درنتيجه، بسياري از مراكز دانشگاهي و پژوهشي، و به ويژه شركت هايي كه در حوزه ي چاپ تاريخ و جغرافيا كار مي كردند، نام جعلي خليج عربي را پراكندند و از خوان دلارهاي نفتي بهره ها بردند. در معركه گيري پان عربيسم B B C و تايمز لندن نيز نقش عمده اي را بازي كردند آنچنان كه در سراسر دهه هاي شست و هفتاد روزنامه هاي انگليس تحت تاثير راديو ي فراگير بي بي سي از نام من درآوردي و مصلحتي «خليج» سود می جستند. بدينسان، در آن دو دهه بصورتی شگفت آور تمام خليج هاي دنيا نام داشتند مگر درياي پارس كه در سراسر تاريخ نام و هويتی تاريخي داشت. اقدام موسسه ي نشنال جيوگرافيك نيز آخرين نغمه شومی بود که از همين ساز بر می خاست.

شوربختانه، در برابر پان عربيسم كاري انجام نشد و، در نتيجه، اينان نه تنها نام درياي پارس را ـ به خيال خود ـ با پول نفت تغير دادند بلكه پديده هاي فرهنگ پربار ايران زمين را نخست به نام تمدن اسلامي (!) و سپس به نام تمدن عرب (!) به دنيا معرفی کردند. اکنون اين كوتاهي حتی سبب شده است كه در انسيكلوپديا ها، راديوها، تلويزيون ها، كتاب هاي درسي مدارس و دانشگاه هاي غرب آنچه ايراني و آفريدهء فرهنگ ايراني است به نام عرب گفته و نوشته شود و با عبارت «غرب مديون تمدن عرب است» مهر تاييد و تكريم بر پاي اين جعليات گذاشته شود .

خوشبختانه در سال ۱۹۸۸، ايرانياني آگاه و مسئول، كه بيشتر آنها از دانشگاهيان هستند، احساس مسئوليت كرده و، دور از بي حالي و بي تفاوتي و حتی محافظه كاري، سازماني براي نگهباني و دفاع حقوقي - تاريخي هويت درياي پارس تشكيل دادند. اين سازمان براي نهادها و شركت هاي متخلف نامه هايي را كه از پشتوانه ي تاريخي حقوقي برخوردارست مي فرستد. اين روشنگري و آگاهي در بسياری از جاها اثر مثبت داشته مگر در نزد شركت هايي كه در كشورهاي عربي منافع بي شماري دارند .

سرچشمه ها

Sven Tägil Konflikt o samarbete vid Persika vilken   lund University Press

پيروز مجتهد زاد   خليج پارس در درازناي تاريخ ره آورد شماره ۴۰ زمستان ۱۳۷۴

پيروز مجتهد زاده بحرين جز خاك ايران نبود كه جدا شد

 ره اورد شماره ۴۸ پاييز ۱۳۷۷

فرهنگ معين

ماهان عابدين كيهان لندن شماره ۹۷۰ دوازده شهريور ۱۳۸۲

نام درياي پارس در برخي زبان هاي گيتي

انگليسي      Persian Gulf

آلماني          Persischer Golf

ايتاليايي      Golfo persco

فرانسه        Golf Persique

روسي         Persidskizaliv

ژاپوني       Perusha wan  

    PersianGulf task Force ْ    

Who We Are

Executive   Board Member

 mala@calstatela.edu    Mahammad Ala   

javad fakharzadeh javad١@rcn.com

afshin ddastafshan persiafshin @yahoo.com

Advisory Board memmber

momammad Navab

hamid zangeneh      Hamid.zanganeh @ widener.edu

Farhang   Mehr           fmehr@bu.edu

Trita Parsi   tparsi@niacouncil.org

Davood Rahni   nrahni@pace.edu

Pirouz   Mojtahed zadeh   pirouzmojtahedzadeh@hotmailyahoo.com

public Relations director Jamshid Charmchi   jamshid_charmachi@yahoo.comi

*****

www.savepasargad.com