بيانيه ها/آرشيو مطالب  پاسارگاد/آرشيوخبرها / مقالات /آرشيو هنر و ادبيات/ تاريخ زدايي/ديداري ـ شنيداري/ و بخش های ديگر 

بازگشت به صفحه اصلی

 

 

مرز باريک ميان ايران دوستی و ايران ستيزی

از: دکتر جليل دوستخواه

برگرفته از سايت: کانون پژوهش های ايرانشناختی

 

از شنبه ي اين هفته تا كنون به مناسبت خاموشي ي اندوهبار زنده ياد دكتر پرويز ورجاوند، دهها گزارش و خبر و سوگْ ياد و سوگْ سرود و تصوير و فيلم ويديويي، از سوي ايرانيان ِ دوستدار ِ تاريخ و فرهنگ و زندگي ي مشترك همه ي بخشهاي اين ميهن بزرگ، در رسانه هاي چاپي و الكترونيك درون مرزي و برون مرزي نشريافته است كه برخي از آنها را در اين تارنما بازْنشردادم.

در همه ي اين نشريافته ها احساس و انديشه ي ايراني و همْ دلي و همْ زباني در راستاي ارج گزاري به آرمان والاي پاسداري از ارزشهاي ملّي در يكپارچگي ي جدايي ناپذيرش، موج مي زند.

امّا امروز در كنار همه ي اين نمودهاي سزاوار، به يك ناهمخواني ي شگفت و تاسّف آور، برخورديم. آقايي به نام يونس شاملي (كه گويا از همْ ميهنان ِ آذربايجاني باشد)، در نوشته اي با عنوان:

"."مرگ ورجاوند، مرگ نفرت از انسان است
كه در نشريّه ي خبري ي اخبار روز انتشار داده، به ستيزه ي آشكار با راستي پرداخته و برداشتي يكسره نادرست و گمراه كننده از زندگي و انديشه و گفتار و كردار ِ نيك ِ بزرگْ مرد ِ تازه درگذشته مان عرضه داشته است.

آقاي شاملي در آغاز ِ نوشته اش، آورده است:

"پرویز ورجاوند یکی از نمایندگان فکری نژادپرستان فارس دار فانی را وداع گفت. خبر مرگ وی احساسهای متفاوت و حتی متناقضی را در میان خلق های مختلف ایران برانگیخت. شونیستها و نژادپرستان فارس از مرگ او متاثر شدند، اما خیلی از انسانهای دمکرات، مخالفین نژادپرستی، مرگ پرویز ورجاوند را مرگ نفرت تلقی کردند. چه او در تمامی دوران زندگی آگاهانه اش ستایش خاک را از ارزش انسان برتر دانسته بود. ورجاوند زندگی سیاسی خود را بر بنیاد نفرت از انسان و عشق به نژاد استوار ساخته بود. و لذا تمامی دوران طولانی زندگی او در ایران با نفرت نسبت به ملیتهای غیرفارس گذشته و تمامی طراحی های سیاسی او در محو و نابودی این ملیتها صرف شده است. چرا که او وجود و حضور سنگین ملیتهای غیرفارس ایران را در تعارض جدی با نگرش نژادپرستانه خود میدید و به حق مبارزه و مقاومت خلقهای غیرفارس ایران برای حقوق برابر ملی را به مثابه موی دماغ سیاست ضد انسانی و کثیف فارسیزه کردن ایران میدانست. پرویز ورجاوند و شخصیتهایی از آن نوع در واقع سمبل فلاکت خلق فارس ایران نیز بود..."

دنباله ي نوشته ي او كه ادامه و گسترده ي همين سرآغازست، در نشاني زير، آمده است:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=9940

* * *

آشكارست كه سخنان ناشايسته و ايران ستيزانه و حُرمت شكنانه اي ازين دست، نياز به پاسخ گويي و روشنگري ندارند و خود به اندازه اي بسنده، چيستي ي و چرايي و لايه هاي پنهان شان را به نمايش مي گذارند. با اين حال، براي آن كه در اين روزهاي ِ گرمي ي ِ بازار ِ نوازندگي ي همْ نوازان ِ برونْ مرزي و درونْ مرزي در راستاي آشوب سازي ها و سياست بازي ي ضدّ ايراني، دستْ مايه ي ديگري براي اين كُنِش و مايه ي تباهي ي بيشتر نگردد، در اين يادداشت، به كوتاهي به چند نكته ي كليدي اشاره مي كنم.

 

دكتر ورجاوند، مانند هر ايراني ي راستين و بي غلّ و غش ِ ديگري، دلي سرشار از مهر به ايران به منزله ي يك ميهن ِ يكپارچه و ايرانياني همْ تراز در همه ي حقّ هاي ملّي و انساني داشت و با نفرت و ستيزه و آشوب بيگانه بود. او اگر همه ي زندگاني ي بَرومندش را در خدمت به ايران و فرهنگ و باستان شناسي ي آن سپري كرد، براي خاك پرستي و به انگيزه هاي نژادگرايانه نبود؛ بلكه پاسداري از ارزشها و مرده ريگ ِ كهن را در خدمت همه ي ايرانيان و براي بهروزي ي آنان معني مي كرد و ميان هيچ يك از ايرانيان فرقي نمي گذاشت و كسي را برتر يا فروتر از ديگري نمي شمرد. همه ي كارنامه ي سرشار ِ وي، گواه ِ راستين ِ اين مَنِش ِ ايراني و انساني ي اوست.

آقاي شاملي كلّي گويي مي كند و بي اشاره به هيچ يك از گفته ها و نوشته هاي زنده ياد ورجاوند، بدو تهمت نژاد پرستي مي زند. هرگاه او حتّا يك نمونه ي مستند بياورد كه به راستي بيانگر چنين گرايشي در گفتار و كردار آن ايران دوست ِ نمونه باشد، من همه ي حرفهايم را پس مي گيرم.

تعبيرها و كليدْواژه هايي از گونه ي ِ نژادپرستان فارس، خلق های مختلف ایران، شوینيستها ، ستایش خاک ، نفرت از انسان، عشق به نژاد، نفرت نسبت به ملیّتهای غیرفارس، سیاست ضدّ انسانی و کثیف فارسیزه کردن ایران و مانند آنها كه اين هم ميهن ما -- همچون ديگرْ همْ كامان و همْ گامانش -- به فراواني به كار مي برد، چون نيك بنگريم، اصطلاحهاي دهان پركن و درهمان حال، اهانت آميزي است براي هراس افكني در دل هرچالشگري و در لايه هاي زيرين خود نمايشگر همان "نفرت" ي است كه او به ناروا به ورجاوند نسبت مي دهد.

در اين جا مي خواهم با تاكيد بگويم كه هرگاه كساني همچون ورجاوند، به راستي به نژادپرستي و برتر شمردن ِ بخش فارسي زبان ِ ملّت ايران بر ديگرْ بخشهاي اين ميهن كه زبانهاي مادري ي جُزفارسي دارند، باورمند باشند و با حقّهاي طبيعي و انساني و ملّي ي مردم ِ آن بخشها بستيزند، من ِ نگارنده ي اين سطرها به سهم ناچيز ِ خود و در حدّ ِ توان ِ اندكم، در نخستين صف ِ مخالفت و مبارزه با آنها خواهم ايستاد.

هم ميهناني كه داعيه هايي همچون نويسنده ي گفتار ِ نقل كرده از اخبار ِ روز دارند، بايد يك بار براي هميشه، اين پنبه را از گوشهاي خود بيرون بياورند و دريابند كه ما ايرانيان در محدوده ي جغرافيايي ي كنوني يك ملّتيم، شامل بخشهاي گوناگون با طيف ِ گسترده اي از زبانها و گويشها و لهجه ها و شاخه فرهنگها و البتّه سزاوار ِ برخوردار بودن از همه ي حقّهاي انساني و ملّي كه شايسته ي ِ بخشهاي يك ملّت است. ما "ملّتها" يا "ملّيّتها" نيستيم. همه ي آزمونهاي گذشته به ما آموخته اند كه بهروزي ي امروز و آينده ي تمام ِ ما ايرانيان، از هر گوشه و كنار ِ ميهن يگانه و مشتركمان در گرو ِ همزيستي ي آشتي جويانه و خواهر و بردارانه و برابرْحقوق ما در چهارچوب ايران است و هرگونه بديلي بر اين طرح ِ درست، مايه ي گمراهي و آشوب و رسيدن به "سراب" به جاي ِ "سر ِ آب"، يعني هيچستان و پوچستان خواهدشد.

ما در ايران چيزي به نام ِ "ملّت ِ فارس" و "ملّيّتهاي غير ِ فارس" نداريم. فارس نام يك استان در جنوب ايران است با مردمي كه -- دست ِ بر قضا -- همه شان هم فارسي زبان نيستند و به زنجيره اي از زبانهاي فارسي، تركي ي قشقايي و گويشها يا شاخه گويشهاي گوناگون سخن مي گويند؛ امّا در تحليل ِ نهايي، ايراني و اهل ِ فارس اند. من يك بار در پاسخ به آقاي براهني نوشتم كه نه من ِ اصفهاني، "فارس" ام و نه توي تبريزي "ترك"؛ هرچند كه زبان ِ مادري ي من "فارسي" و زبان ِ مادري ي تو "تركي" باشد. ما هر دو ايراني هستيم و ميراث دار ِ تاريخ و فرهنگ و يادمانهاي ديرينه كه سرشاري و شكوفايي و پايداري ي آنها، بدهكار ِ همْ دلي و همْ گامي ي ماست.

زبان "فارسي" هم كه پيوندگاه همه ي ما ايرانيان است، نبايد و نمي تواند به هيچ يك از ايرانياني كه اين زبان را در دامان مادر نياموخته اند، تحميل شود؛ بلكه به خاطر پيوند با ايرانيان فارسي زبان و بهره گيري از گنجينه ي سرشار اين زبان، بايد در گزينشي آزاد و با اقناعي منطقي از سوي آنان آموخته شود؛ چنان كه اگر فارسي زبانان نيز زبانها و گويشهاي جُزْ فارسي ي زنده و رايج در ميهن خويش را بياموزند، به آرمان ِ يگانگي ي ملّي نزديك تر خواهندشد.

نمونه ي چنين فرايندي را در سرزمينهاي گوناگون جهان پيش چشم داريم و زبان جهانْ شمول انگليسي، مثال ِ بارز ِ آن است. در كشور بزرگ كانادا، مردم ايالت كِبِك، فرانسه زبانند و از حقّ بهره گيري از اين زبان برخوردارند؛ امّا با آموزش و كاربُرد ِ زبان ِ انگليسي به منزله ي زبان ِ اداري ي كشور، ستيز و چالشي ندارند.

در همين استراليايي كه من "شهرْبند" آنم، ابورجينال ها (بوميان رنگين پوست اين سرزمين) پس از چالشهاي دشوار با انگلوساكسونهاي اشغال كننده ي سرزمينشان و آسيبهاي فراواني كه بر آنها واردآمد، سرانجام با واقع بيني، پذيرفتند كه زبان انگليسي را به عنوان زبان اداري و رسمي ي كشور، در كنار ِ برخورداري از حقّ ِ انساني ي نگاهداشت و بهره گيري از طيف ِ زبانهاي خود، در جاهاي اشتراك با انگليسي زبانان، بياموزند و به كار ببرند.

ترجمه ي نام ِ زبان ِ فارسي در زبان ِ انگليسي، "پرشين" است؛ امّا مفهوم آن، زبان اداري و رسمي ي كشور ايران است و منافاتي با ديگر زبانها و گويشهاي زنده و رايج در ميهن ما ندارد و فرهنگها و دانشنامه هاي جهاني هم در اين باره، روشنگري كرده اند. بزرگترين تاليف جهاني در مورد همه ي سويه هاي تاريخ و فرهنگ و هنر و زبانها و گويشهاي ايراني ي رايج در ايران، با هر سرشتي كه داشته باشند، انسيكلوپديا ايرانيكا (دانشنامه ي ايران) نام دارد؛ امّا درونْ مايه و داده هاي آن بيانگر زندگي و تاريخ و فرهنگ و هنر و زبان همه ي بخشهاي ايران است و صدها درآمد، در مورد ِ آنها در كنار هم و بي هيچ امتيازي بر يكديگر، در آن درج گرديده است و هيچ كس نمي تواند بگويد كه "ايرانيكا" تنها از آن ِ فارسي زبانان است.