بازگشت به صفحه اصلي

آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟

 

 

 

 

مشايي از عصر ديرينه سنگي

از: دکتر تورج پارسي

حافظ شيرين سخن كه يادش هميشگى است زمينه ى رشد انسانى در جامعه را' فراهم ساختن اسباب بزرگى" عنوان كرده كه به زبان ساده تر آموختن و آموزش است . حافظ كه به گفته ى قزوينى ديوانش قربانى دستبرد و دستكارى زيادى شده است خوشبختانه برتاقچه خانه ى همه ى ايرانيان جز خانه ى خرقه پوشان،هست، تاكيد دارد كه " تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف " البته بزرگان منظور نظرحافظ همان كاردانان هستند . پس كاردانى يا تخصص درجه اى است كه آدمى از طريق تحصيل و تجربه انرا كسب مى كند البته اين راه  براي همگان باز است تا بتوانند اسباب بزرگى را فراهم آورده و تكيه بر جاي بزرگان بزنند .در اين شكى نيست كه بايد آموزش همگاني باشد و همه ي مردمان بتوانند از طريق تحصيل و تجربه مدارج ترقى راطى بكنند . در اعلاميه ى حقوق بشر هم در اصل بيست و ششم ماده يك برموضوع آموزش تاكيد شده است " ١- هر شخصي حق دارد كه از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش، و دست كم آموزش ابتدايي و پايه، بايد رايگان باشد. آموزش ابتدايي اجباري است. آموزش فني و حرفه اي بايد همگاني شود و دست يابي به آموزش عالي بايد با تساوي كامل براي همه امكان پذير باشد تا هركس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهره مند گردد ".اما پس از بهمن۵۷ اسباب بزرگى يا آموزش معناى ديگرى به خود گرفت ، آقاى طالقانى در يكى از گفتار هايش گفت كه پاسبان مى تواند رئيس شهرباني بشود يعنى پاسبان ازسر پستش در كوچه صدايش كنند كه:حسن آقا چون مومن هستى،ومستضعف بيا بنشين روي صندلى كاردانى اين هم چند ستاره ى ناقابل ، اين به آن معناست كه  به داشتن دانش يا كاردانى نياز نيست ، علم بى علم ، طى كردن دوره ى سه ساله ى دانشكده پليس نياز نيست .! همين فتوا باعث شد كه آبدارچى اداره شد رئيس اداره ،حال رئيس اداره را كجا بردند، اين پرسشى است پر پاسخ  ...هم زمان مدرك سوزان شروع شد .،نا گفته نماناد كه پس تر بخشى ازهمين كارگزاران كشور دهان خود را باحلواى مدرك هاى دانشگاهى آنهم به شيوه ويژه  خود شيرين ساخته وازمزاياى آن برخوردار گشته ومي گردند.  

اسف بارتر اين است كه مثلا پاسبان را از كلانترى يا آبدارچى اداره دخانيات  يا روضه خوان را به علت خودى بودن به دانشگاه يا ....منتقل كرده در راس كارى بگمارند كه در آن هيچ سررشته اى ندارند (در حالي که چه بسا مي توانستند در شغل هاي خود کارساز و مفيد باشند) و  ابعاد فاجعه ى چنين گماردگانى نا گفته پيداست . شوربختانه ميراث فرهنگى كشور هم گرفتار يكى از همين کساني است که در جايي نشسته که از آن او نيست. مشايي كه البته رحيم هم هست لعبتى است از عصر ديرينه سنگى! كه رييس سازمان ميراث فرهنگي كشورست   وهر  روز هم فاجعه مي آفريند به عبارتى آشكارترماموريت  ايشان ويران كردن ميراث فرهنگى كشور است ، يعنى آنچه از هجوم گجستك يونانى ، تازى ، مغول و ... روي زمين يا درون زمين مانده بدست لعبتان عصر ديرينه سنگى كه شوربختانه شناسنامه ايراني هم دارند به تباهي كشيده مي شود كه ياد آور شعر رند شيراز است :

ز تند باد حوادث نمي توان ديدن   در اين چمن كه گلى بوده است يا سمنى

نتيجه اينكه آين لعبتان آينه نديده نه كاردانند و نه علاقه به تاريخ و فرهنگ كهن سال و كهن ياد ايران زمين دارند

بنا بر اين در يك جمع بندى چشم به مردم يعني دارندگان و مسئولان واقعى  دوخته مي شود . پرسش اين است كه مردم ما در اين لحظه ي بس حساس تاريخى كه " مزاج دهر تبه شده "به چه فكر مي كنند ؟ منظورم همان مردمى كه جلوى خلخالى و ... را گرفتند تا نتواند تخت جمشيد را ويران سازد . در اينجايك بارديگر به،صداى كوروش بزرگ گوش كنيم كه در سالن بزرگ تاريخ طنين انداخته است :

"ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل و جايگاه هاي مقدسش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. من برده داري را برانداختم، به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه ي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند"

 تاريخ در انتظار پاسخ ماست به خرد خود رجوع كنيم تاريخ در انتظار پاسخ ماست !

 

 هشتم ژانويه 2007