بازگشت به صفحه اصلي

 

 

محمد عارف

سال در مشت (2)

واي بر شما  اگر سد سيوند را آبگيري کنيد!

 

غزالي گوش مي گرداند

سنجابي از تنۀ بلوطي تناور بالا مي رود

کفچه ماري چشم در چشم خورشيد تاب مي خورد

باد در کبود ِ رگ هاي ِ کلپاسه مي ماسد

و ببري در سايه روشن ِ درونم

                                           نعره مي کشد.

 

نامه اي در صندوق پست مي افتد

کابلي، مشتي، دشنامي، گلوله اي

در زندان گوهردشت

                          حنجره اي جوان را مي شکافد.

 

« جبر و اختيار، خير و شر!

   پاسخ عدالت ما به جهان همين است!»

دروغ مي گويد فيلسوفي

                               در دانشگاه تهران.

 

بيه! بيه! بيه!

دانه مي پاشد مادر ِ ساعت ظهر، خواهر عصرهاي اندوه، خالۀ غروب هاي نان چغر دلهره!

 

« حسابت خالي ست!

   چکت برگشت خورده!

   لاشۀ سفته ات را به سردخانۀ خاوران تحويل داديم!

   وکالتت با حضرت آقاست!

   مهر انتخابات روي دفترچۀ کپن قبرستانت تُفمال شده است!

   جهاز دخترت را در سمساري بهشت زهرا حراج کرديم!

   اين هم رسيدش!»

 

چشم هايش را مي مالد پدر

پيش از آنکه روي خطکشي خيابان سکته کند:

 

« اين انگشتر را به دخترم،

   لطفاً اين نامه را به پسرم،

   و اين تار مو را به همسرم بسپاريد!»

 

عابر زانو زده در چشم هاي مرد

چرخ هاي کاميون را مي بيند

و قلبش طعم آسفالت را مي چشد.

 

رودخانه شرمناک است

سنگ و کوه تن مي زنند از بودن

دره دهان مي درد از درد

کوروش در گوش من   تو   ما زمزمه مي کند:

 

« نيزه داران سنگ را بخوانيد!

  سرداران شکيبايي را بيدار کنيد!

  به دو مشعل دار مهر بگوييد، هر دو مشعل برافرازند!

  آتش برافروزيد بر ميدان و چهارراه هاي بي باک سرزمين بي ترديد آتش و سرو و نوروز!

  چرا که اهورامزدا و ميترا بر دماوند به مجلس نشسته اند!»

 

درها و پنجره هاي شهر

قلب ها و دست هاي پنهان در کوچه و بازار

انگشتان جوهري در چاپخانه ها

دندان هاي قفل شدۀ قرن ها

ميله هاي زنگاربستۀ اوين و دوزخشهر

بلندگوهاي مناره هاي ناباوري و دهشت

فرش هاي ابريشم خونالود فروهرها

واژگان خودگردان مختاري

و قوانين مطلق پوينده

در صفوف سربلند شکوهي جاري تر از کارون و سفيدرود

به فتح جنستان پلشت تاريخ مي شتابند.

 

خشت از خرند دررفته است!

 

 

2 ژانويۀ 2007، کلن، آلمان فدرال