بازگشت به صفحه اصلی

آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟

 

 

محمد عارف

باری دیگر عاطفۀ تاریخی پیروز شد

خبر برگزاری همایش بررسی نتایج عملیلت نجات بخشی محوطۀ تاریخی تنگۀ بلاغی و احتمال گرفتن امضاء از دانشمندان حاضر در نشست، یعنی گرفتن رضایت نامه برای آبگیری سد سیوند، برایم تب و لرز آور بود. از خودم می پرسیدم: یعنی ممکن است ما ایرانی ها کارمان به جایی کشیده باشد، که به عده ای با حافظه ای تاریخی محدود اجازه بدهیم در بارۀ میراث فرهنگی ملتی بزرگ تصمیم بگیرند؟ به عبارت دیگر دانشمندان را تحت فشار بگذارند که خلاف وجدان علمی شان رفتار کنند؟ بخشی را غرق کنند، دست بعضی ها را باز بگذارند تا بخشی دیگر را به خارج از کشور قاچاق کنند؟ مابقی را هم آرام آرام بزدایند، عین رنگ از لباس ها، هویت از فرد، عشق از دل ها، لبخند از لب ها؟ تا همه چیز یکرنگ بشود؟ خاکستری؟ سیاه؟ هیچ عمارت و اثر باستانی یی نماند، مگر آنچه با حافظۀ تاریخی ایشان جور در می آید؟ ما اعتراض می کنیم، هر گوشی که نشنید و مرتکب خیانتی به کشورش شد، در برابر این ملت پاسخگو خواهد بود. همانطور که از آغاز تاریخ ایران تا به امروز هزاران دولت آمده و رفته اند و کسی حتی نامی هم از آن ها نمی برد، مگر به بدی، چون هارون الرشیدها، یا به نیکی چون کورش بزرگ. حالا هم انتخاب با کسانی ست که به عنوان دانشمند ثابت کرده اند که تنگۀ بلاغی، دروازۀ تاریخ فرداست. یا سربلند از این طاق نصرت می گذرند یا شرمسار تاریخ می مانند.

آنچه تا به این لحظه شاهدیم، نشانۀ سربلندی علم است و یاران عاطفۀ ملی. و بی تردید غرق شدن تنگۀ بلاغی به معنی تن به سیلاب تاریخ سپردن کسانی ست که مسئولیت این آبگیری را به عهده می گیرند، یعنی اگر جرأت و بلاهت کافی داشته باشند که به عهده بگیرند، که اگر عاقل باشند هرگز زیر بار چنین خیانتی به تاریخ ایران و ملت شان نخواهند رفت. به عبارت دیگر برای چنین خیانتی به ملت ایران بایستی عده ای وطن فروش یا بی وطن یا بیگانه را استخدام کرد تا با نادانی تمام، کارد به گلوگاه تاریخ ایران بگذارند و خون 7000 سال تاریخ تمدن را بریزند! در غیر این صورت هر آنچه می ماند، تئوریزه کردن خیانت است و بس، چرا که هیچ ایرانی با هویتی زیر بار چنین ذلتی نخواهد رفت! به ویژه وجدان علمی دانشمندان باستانشناس که تا به امروز گوهر پشت گوهر از زیر خاک درآورده اند.

و اما اگر من نوعی ایرانی هستم و ملتم را می شناسم، می دانم که این شیر خفته تحملش زیاد است، همان طور که در سرتاسر تاریخش نشان داده است، اما وای به آن روزی که تن از غبار صبر بتکاند! هنوز 28 سال از آخرین نعرۀ جنون زده اش نگذشته است. و اگر برخی فراموش کرده اند نشانۀ این است که نه تنها حافظه و عاطفۀ تاریخی ندارند، بلکه دچار آلتسهایمر مزمن نیز هستند.

با دم شیر بازی نکنید!

20 ژانویۀ 2007، کلن آلمان