بازگشت به صفحه اصلی

آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟

 

اشتياق شناخت، آغاز جنبش فرهنگی ست

شکوه ميرزادگی

 

روزهای نوروزی هم به پايان رسيدند و امسال، جدا از نشان دادن حضور شادمان، با اهميت و ماندگار خود، پيامی هم برای ما داشتند؛ پيامی که اگر به آن توجه کنيم ممکن است بتواند سرآغاز نيکويی برای سال نو ی ما باشد.

آمارهايي که در روزهای  اخير از تعداد مسافران نوروزی منتشر شده (که طبق معمول و به دلايل مختلف و حساب و کتاب های سياسی معمولاً به زودی در آن دست برده خواهد شد) نشان می دهند که هجوم مشتاقانه مردم برای ديدار مناطق تاريخی و آثار باستانی در سرزمين مان در تاريخ توريسم يا صنعت گردشگری ايران سابقه نداشته است. مثلاً، فقط در سه روز اول نوروز، تعداد افرادی که به ديدار تخت جمشيد  و پاسارگاد رفته اند بيش از چهل در صد نسبت به پارسال افزايش داشته است. اين چهل در صد بالا رفتن ممکن است که برای خيلی ها امری عادی باشد اما، در محدوده ی آمارهای توريستی، امری حيرت انگيز است.

با نگاهی به آمارهای منتشر شده از سوی کشورهای توريست پذير متوجه می شويم که چنين آماری از استثنا های صنعت توريسم در جهان است. مثلاً، يونان (که عمر آثار تاريخی و باستانی اش کمتر از آثار تاريخی ما است اما در معرفی آنها و تبليغات برايشان با تمام قوا کوشش می شود، و دولت شان هم کاملاً حامی حفظ و نگاهبانی و کارا سازی اين آثار است و، به هيچ بهانه ای، تکه ای از اين آثار را نه خراب می کند و نه غرق، و در سال گذشته هم 32 بيليون يورو از محل همين آثار در آمد توريستی داشته) در سال گذشته فقط چهاردرصد رشد توريستی داشته است. و البته در سال های قبل هم رشدش کم و بيش در همين حدود بوده است. و يا با نگاهی به آمارهای جهانی در ارتباط با رشد توريسم در آن ها می بينيم که خاورميانه، که ما هم جزو آن قرار می گيريم، کمترين رشد توريستی را داشته است. يعنی، در سال گذشته

اروپا 17 ميليون

آسيا 12 ميليون

آمريکا 3 ميليون

آفريقا 3 ميليون

و خاور ميانه فقط يک ميليون و نيم توريست بيشتر از سال گذشته داشته اند. اما، در همين خاورميانه، کشور ما ـ آن هم فقط در يک منطقه ی تاريخی خود ـ بيش از چهل درصد رشد توريستی داشته است!

در عين حال، می بينيم که اشتياق ناگهانی و شگفتی آور مردم ايران، برای شناخت بيشتر بخش های تاريخی ـ باستانی سرزمين خود و تصميم گرفتن برای اين که خوش ترين ايام خود را در اين مناطق بگذرانند، بر زمينه ی خصمانه ترين رفتارها با آثار تاريخی ايران شکل گرفته و بالنده شده است. و اين خود نکته ای اعجاب انگيز تر از خود آن اشتياق است. اجازه دهيد به برخی از اين رفتارهای ضد فرهنگی توجه کنيم:

«سازمان ميراث فرهنگی» ـ که به عنوان يک سازمان دولتی از مردم حقوق می گيرد و وظيفه دارد که نگاهبان آثار فرهنگی باشد ـ نه تنها کمترين توجه را به اين آثار نشان نمی دهد، که خود سهمی بزرگ را در تخريب و ويرانی های اين آثار بر عهده دارد. (گزارش و خبر تخريب های عمدی و غيرعمدی اين سازمان را می توانيد در نشريات و سايت های مختلف داخل ايران و همچنين در بخش تاريخ زدايي سايت کميته نجات پاسارگاد به طور روزمره بخوانيد

در عين حال، و به شهادت آمارهای رسمی، به خصوص در سال گذشته، سازمان ميراث فرهنگی تمام تلاش خود را متوجه «هتل سازی» کرده است؛ هتل هایی که برخی شان، عليرغم وجود قوانين بين المللی حفظ آثار تاريخی و ميراث های فرهنگی، در حريم درجه ی يک آثار تاريخی ايران ساخته شده و می شوند و اين کار گاهی موجب شده که مهمترين آثار تاريخی ما  از قرار گرفتن در ليست آثار تاريخی جهانی محروم شوند.

بدين سان، اين سازمان که مدعی است می خواهد صنعت توريسم را در کشور گسترش دهد، با اين کار در واقع اسب را می کشد تا نعلش کند. آيا توجه به اين نکته، ضرورتی بديهی نيست، که اگر قرار است هتل بسازيم تا توريست به سرزمين ما بيايد، لارمه اش آن است که آثار تاريخی اين سرزمين سالم و سرپا و شناخته شده باشند تا توريست برای ديدارشان بيايد و در هتلی که ساخته ايم جای بگيرد؟ و چرا و چگونه است که رؤسای سازمان ميراث فرهنگی سرزمين ما، در حالی که مدعی اند که «برای خاطر توريست ها هتل می سازند»، اجازه می دهند که  در حريم مهم ترين ميراث فرهنگی ايران (که بالاترين توريست را دارد) دکل برق بزنند، ، زير مهم ترين خيابان (که اهميت توريستی درجه يک دارد) مترو بکشند،  و اجازه می دهند که در مهم ترين منطقه ی باستانی ايران (که جايگاه مشهورترين و محترم ترين مرد تاريخ باستان همه ی جهان است)  سد بزنند و  اجازه می دهند که در هر گوشه ی آن سرزمين که اثری با اهميت پيدا می شود به ويرانی کشيده شود؟ ـ نکته ای که اکنون کارمندان شريف و دلسوز اين سازمان را که به طور روزمره از اين ويرانی ها خبر دارند، بيش از همه، آشفته و نگران و حتی معترض  کرده است.

در ابتدا هر آدم عاقلی فکر می کند که مبادا اين تصميم گيرنده ها حواس شان را از دست داده باشند؟ اما، اگر حرف ها و برنامه هاي آنها را تعقيب کند متوجه می شود که ماجرا ريشه در جایی ديگر داشته و «توريسم» اين آقايان تعريفی کاملا متفاوت با تعريف شناخته شده ی بين المللی دارد. مثلاً، آقای رحيم مشايي و دو سه نفری که رهبر اين ارکستر هستند و اين برنامه ها را با شدت تعقيب می کنند مدام می گويند که با ساختن هتل و انجام برنامه های تبليغاتی در کشورهای اسلامی می خواهند «توريسم اسلامی» را توسعه دهند. و لابد می خواهند با عربستان سعودی که جايگاه کعبه ی مسلمانان است، و سوريه و عراق که صاحب ده ها مزار امام و خليفه ی بزرگ اند، رقابت کنند!  

برای روشن شدن مطلب، بهتر است،  قبل از پرداختن به دلايل توجه بی سابقه ی مردمان به مناطق باستانی در ايران،  که در مقايسه با همه ی آمارهای مختلف توريستی ماهيتی متفاوت دارد، و برای درک معنای توجه غلو آميز اخير چند تن از روسای سازمان ميراث فرهنگی به «توريسم اسلامی»،  ابتدا نگاهی کنيم به زمينه های صنعت توريسم و تعريفی که از  توريست يا گردشگر می شود.

به راستی توريست کيست؟ در پاسخ به اين پرسش می توان گفت که توريست ها اولين تاريخ شناسان و تاريخ نگاران دنيا بوده اند. يعنی ابتدا کسانی بوده اند که برای ديدار سرزمين هایی ناديده و دور از شهر خود سفر کرده و در بازگشت به نوشتن خاطرات سفر خود می پرداخته اند.  و از ميان همين نوشته هاست که تاريخ نويسی پديد آمده و تا دوران مدرن ادامه يافته است. قديمی ترين و مشهورترين اين «گردشگران تاريخ نويس شده» در کشور ما کسانی هستند همچون ناصرخسرو و سعدی، که يکی شان به جزئيان ديدارهايش می پردازد و ديگری از تجربه هايش در سفرهای دور و دراز می گويد و از اين که حتی به عشق سفر تن به «کار گِل»داده سخن می گويد.

در دوران کنونی هم اگر بخواهيم تعريفی از  توريست بدهيم می توانيم بگوييم که توريست، يا گردشگر، کسی است که از شهری به شهر ديگری می رود تا با آن آشنا شود و، جز آنچه خود دارد، سرزمين ها و فرهنگ ها و تمدن های ديگری را بشناسد و، در عين حال، تفريح و گردشی مفيد هم داشته باشد. يعنی، در واقع، چه در گذشته و چه اکنون، بنياد توريسم از يک سو «کنجکاوی» بشر برای «شناخت» پديده های تازه و، از سوي ديگر، ميل او به آشنا شدن با «گذشته ها» يي است که تمدن های بشری ريشه در آن دارند. اين «ميل به شناخت» او را به حرکت واداشته و به نقاط دور جهان کشانده است.

 امروز همين «کنجکاوی برای شناخت» است که موجب پيدايش صنعتی به نام «توريسم» شده است؛ صنعتی که  درآمد آن آنقدر بالا است که می تواند درآمدهاي حاصل از فروش ذخایری همچون نفت و منابع طبيعی ديگر را تحت الشعاع خود قرار دهد.

حال، بر پايه ی اين نگاه، آيا می توان به راستی به «زيارت کنندگان مذهبی» نيز عنوان «توريست» داد؟ تصور من آن است که اگرچه زایر مذهبی هم نوعی «گردشگر» به حساب می آيد اما، از آنجا که خواست و هدف او با خواست و هدف توريست های فرهنگی کاملاً متفاوت است، نمی شود او  را هم در تعريف شناخته شده ی توريست گنجاند. سفر زایر برای انجام «فرايض مذهبی» است؛ او بدنبال دستيابی به شناخت تازه ای نيست و، لااقل در باور خويش، آنچه را که به ديدارش می رود ـ حتی اگر نديده باشد ـ می شناسد. او می رود کعبه را زيارت کند تا، از اين طريق، به وظيفه ی مذهبی خود عمل کرده باشد. يا می رود امامی را زيارت کند تا از بار گناهانش کم شود.

يعنی بهر حال و هميشه، فرض اصلی وجود اين گونه هدف ها و مقصودها است، حتی اگر پشت آنها خواست گردش و تفريح و احتمالا خوشگذرانی هم وجود داشته باشد. از اين ديدگاه که بنگريم، می بينيم که حتی ديدار مردمان از کليساها، مساجد، و بناهای مذهبی، وقتی که به دليل تاريخی بودن و نه به دليل مذهبی بودن اين مکان ها انجام می گيرد، از جنس سفر زایرين نيست.

هدف و خواست «زایر» (به خصوص زاير مسلمان)  چيزی است که ويژگی هاي او را با «توريست» متفاوت می کند. مثلاً، هزار ها هزار انسانی که هر ساله از سراسر دنيا به ديدار کعبه به عربستان می روند تنها هدف شان انجام اعمالی مذهبی است که بر آن ها واجب دانسته شده است.  آنها، اگر واقعاً مؤمن و زایر باشند، حتی اگر  در مکه يا مدينه هتل پنج ستاره ای هم وجود نداشته باشد، يا حتی مسافرخانه ی محقری هم در کار نباشد، در رفتن به آنجا ترديد نمی کنند. کما اين که ما وقتی به سفرنامه های اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيستم مراجعه می کنيم می بينيم که در آن هنگام هم، مثلاً، در مکه قيامتی از زايران بر پا بوده اما حتی يک هتل هم وجود نداشته است و زايرين يا در خانه های مردم شهرها ساکن می شدند و يا در بيابان ها چادر می زدند.

و اما امروزه توريستی که به ديدار يک اثر باستانی در يونان يا رم يا حتی ايران  می رود معمولاً دو هدف دارد: يکی ديدار از جايي که از گذشته ای حکايت می کند و ربط به تاريخ دارد و يکی هم گشت و گذار در جایی تازه است. او حتی اگر به افريقا می رود برای اين است که مدتی در قلب طبيعت نيالوده زندگی کند، چرا که به محيط زيست علاقه دارد، و بعد هم می خواهد تفريح کند يا مدتی آرامش داشته باشد. بدين سان، می بينيم که هدف توريست ها کاملا از هدف زایران متفاوت است.

حال اگر اين نکته ها را به عنوان واقعيت هايي که امروز کاملاً شناخته و تثبيت شده اند قبول داشته باشيم آنگاه، با توجه به اين که مناطق باستانی و تاريخی ما نه تبليغ می شوند و نه   مورد کمترين توجه و رسيدگی قرار می گيرند  و از کمترين امکانات توريستی هم بی بهره اند و، در نتيجه، مسافران نوروزی که به اين مناطق می روند نمی توانند به معنای واقعی در آنجا به تفريح مشغول شوند و حتی آرامش داشته باشند، اين نکته اهميت بسيار می يابد که دريابيم آن ها چرا و با چه هدفی به اين مناطق می روند و روز به روز هم تعدادشان زيادتر می شود؟ و آيا اين مسافران نوروزی را هم بايد، با همان معنای معمول، توريست خواند؟ و يا، نه، آنها را بايد، علاوه بر توريست بودن، گروهی جوينده دانست که گمشده ای را در سنگ و خاک باستانی خويش می جويند. يعنی، واقعاً در پشت اين نوع گردشگری متفاوت با ضوابط صنعت توريسم چه هدف و مقصودی وجود دارد؟ کدام روشنايي از جايگاه فردوسی اين همه مردمان را به آن سو می کشد؟ و کدام جاذبه ای برای تخت جمشيد و پاسارگاد اين همه مشتاق تماشا می آفريند؟ آن هم تخت جمشيدی که چندی پيش می رفت تا کاملاً به فراموشی سپرده شود و پاسارگادی که تقريباً هميشه غريب و تنها در ميان دشت وسيع پاسارگاد افتاده بوده است ـ حتی تنها تر از زمانی که نام آرامگاه مادر سليمان را بر خود داشت و زيارتگاه افراد محلی بود. پاسارگادی که نامش حتی در اين يک سال گذشته به نوعی ممنوع بوده است.

می خواهم بگويم که رشد حيرت انگيز تعداد بازديدگنندگان اين مکان ها در نوروز امسال يکی از پديده هايي است که بايد بسيار مورد توجه و تحقيق و بررسی قرار گيرد؛ نه تنها از جانب کسانی که علاقمند به صنعت توريسم هستند بلکه از جانب جامعه شناسان تحليل گر نيز. می گويم جامعه شناسان، برای اين که می بينيم در اين روزها برخی از مردمان ساده نگر، اين رفتار مردمان ايران و اين استقبال حيرت انگيز آن ها از آثار تاريخی خود را حرکتی «ناسيوناليستی» می دانند و  می گويند «چون حس ناسيوناليستی مردم بالا  رفته اين طور شده است». برخی حتی می خواهند  از آن به نفع خواست های جنگ طلبانه ی بخشی در حکومت استفاده کنند، و برخی از سياست مداران اپوزيسيون هم از آن به نفع خواست ها و عقايد خود بهره می گيرند.

اما، به نظر من، به دور از همه ی اين گفته ها و مقاصد، رشد دم افزون ديدار کنندگان از آثار باستانی و فرهنگی نشانه ی آن است که در کشور ما حرکتی آغاز شده که می تواند به پيدايش جنبشی فرهنگی بيانجامد. در اين مرحله من دوست دارم نام اين حرکت را «اشتياق شناخت» بگذارم. تاريخ نشان می دهد که، هميشه در دوران های بحران فرهنگی و در يک فاصله چندين ساله پس از پيدايش تغييراتی عمده در زندگی ملت ها، اين اشتياق به شناخت پيش آمده است.

به تجربه دريافته ايم که در پی تغييرات بزرگ تاريخی و اجتماعی ـ اعم از جنگ، کودتا و يا انقلاب ـ حتی اگر هدف تغيير امری کاملاً عدالت خواهانه و انسانی باشد، دستگاه حامل اين تغييرات، در لحظه ی رسيدن به هدف، به سرعت دچار چرخش شده و به ماشينی نابينا مبدل می شود و هر آنچه را که سر راهش قرار دارد ويران می کند؛ و آنچه که بعدها بر فراز اين ويرانه ها ساخته می شود به اندازه ها و در ابعاد آموخته هايي است که مردمان به طور مستقيم يا غير مستقيم از آن تغيير و از بحران های ناشی از آن به دست آورده اند.

يعنی، وقتی که گرد و غبار ناشی از تغييرات فرو نشست، مردم تازه می فهمند که آن تغييرات چرا و به چه مقصودی رخ داده اند، و در طی آن مردم چه چيزهایی را از دست داده و چه چيزهايي به دست آورده اند و، در نهايت، چه می خواهند و چه ها می توانند داشته باشند. و درست در اين دوران «برآورد سود و زيان» است که «اشتياق شناخت» پا می گيرد و انسان بحران زده به گذشته های خود باز می گردد. می رود تا در صفحه های تاريخ خويش جستجو کند، می رود تا هر ستون و خشت و  گِلی را بکاود و هر کلامی را معنا کند تا ببيند که برای نجات از بحران چه چيزهایی ارزش نگاهداری شدن دارند و چه چيزهايي دور ريختنی اند.

اما چرا می گويم که اين «اشتياق شناخت» که در مردمان ما بوجود آمده و اکنون به صورت های مختلف خود را نشان می دهد، می تواند به يک «جنبش فرهنگی» بيانجامد؟ مهمترين دليلم آن است که ديدارکنندگان از آثار باستانی بيشتر جوان ها و ميانه سال ها هستند و مسن تر ها اغلب مناطق و  شهرهای صرفاً تفريحی، مثل کيش و مازنداران، و يا شهرهای مذهبی مثل مشهد  را انتخاب کرده اند. همچنين می بينيم که رشد سالانه ی توريسم در مناطق تفريحی و مذهبی تفاوت چندانی با گذشته نکرده است. بالاترين رشد مناطق تفريحي يعنی مازندران چيزی حدود نه درصد بوده است که در مقابل 40 در صد افزايش اماکن باستانی عدد کم رنگی است. مشهد هم که رشدی نداشته است اما، همانجا، در کنارش توس و آرامگاه فردوسی، بالاترين بيننده آثار  تاريخی و فرهنگی استان خراسان را داشته است.

و به راستی چه دليلی جر نشانه های «جنبشی فرهنگی » می تواند پيش آمده باشد تا جوانانی که در کتاب های درسی شان از تاريخ پيش از اسلام چيزی نخوانده اند، به صرافت کند و کاو در آن می افتند؟ آن ها که در روزنامه های دولتی و راديو و تلويزيون هاشان اکثرا چيزی جز نفرت از فرهنگ ايرانی وجود نداشت چه شده که اکنون به دنبال همان فرهنگ در خرابه های باستانی می گردند؟ چه شده که همان مردم که اکثر سياست مدارانش يا از گذشته سخنی نمی گويند يا اگر می گويند هدف شان چيزی جز وحشی و آتش پرست و کافر خواندن ايرانيان پيش از اسلام نيست، اکنون به جای پريدن از آتش به دور آن می گردند و ادای آتش پرستان را در می آورند؟! و خوش ترين اوقات شان را در کنار خانه ها و مقبره های همان «وحشی» ها و «کافرها» می گذرانند؛ آن هم در زمانه ای که بيشتر باستان شناسان و تاريخ نگاران و حتی بيشتر روشنفکران سرزمين ما درباره ی ارزش های تاريخ و فرهنگ ايرانی سکوت کرده اند و يا اگر که دهان می گشايند تنها در جهتی می گويند که به نفع نان روزشان و يا تخت و مقام شان باشد. آيا اين تصادفی است که بيشتر باستانشناسان و يا روشنفکران ما، که هنوز حتی کلامی درباره ی خطرات سد سيوند و تخريب آثار باستانی نگفته اند، درباره ی ساختن دکل های تخريب کننده ی آرامگاه فردوسی و مترو ی اصفهان سکوت کرده اند،  يکباره درباره ی الواح مصادره شده در شيکاگو و يا فيلم 300 هاليوود فريادشان بلند می شود و مقاله پشت مقاله می نويسند و مصاحبه های هيجان انگيز انجام می دهند؟ اما در برابر بی تفاوتی آن ها در مقابل وظيفه ای که به عنوان آموزگاران جامعه خود دارند، مردم خود آموخته اند که چگونه از گنجينه های ملی و فرهنگی شان، چه در آمريکا، چه در اروپا، و چه در پاسارگاد مراقبت کنند. به راستی اين مردم اگر اشتياق شناخت نداشتند از کجا اهميت اين چيزها را می دانستند؟ تا ديروز بر هر ستون و سنگی خط می کشيدند و امروز  حتی می دانند که نشستن شان بر سنگی باستانی ممکن است آسيبی بر آن وارد کند! توجه کنيد؛ رييس بنياد پژوهشی پارسه پارسارگاد می گويد: « ما تا كنون شاهد چنين استقبال پرشور در كنار رفتارهاي فرهنگي نبوديم..... مردم حتي در حفاظت از آثار تاريخي روی سنگ‌هاي تخت جمشيد هم نمي‌نشينند».

نه، اين توجه جوانان، آن هم در کنار اين همه بی توجهی و بی مهری سازمان ميراث فرهنگی و سازمان های مسئول ديگر، جز «اشتياق شناخت» چيز ديگری نيست؛ اشتياقی که انسان گرفتار و بحران زده ای که از تب تغييراتی شگرف برخاسته باشد در وجود خود دارد. انسان از تغيير برآمده ی گرفتار و بحران زده هميشه می خواهد که به خويشتن خويش با دقت بيشتری نگاه کند، می خواهد سره ها را از ناسره ها جدا کند، و  می خواهد که همه ی پديده ها و نشانه های کهنه و نو را بشناسد. و همه ی اين ها را می خواهد تا به مدد آن ها بتواند زندگی سلامتی را شروع کند که پايه و مايه اش بر آرامش، خرد، و شادمانی گذاشته شده باشد. همان چيزی که هر روان سلامتی به طور طبيعی خواهان آن است.

انسان امروز جامعه ی ما، و به خصوص نسل جوان ما، در «اشتياق شناخت» گوهر فرهنگ بومی خويش می سوزد و همين اشتياق است که او را به همه ی گذرگاه  های تاريخی ما می کشاند. او می خواهد کليدی را پيدا کند تا با آن بتواند قفل های ناکامی ها، نامرادی ها، و بحران ها  را بگشايد. و، به عقيده ی من، به دنبال اين کليد گشتن نشان از پديدار شدن جنبشی فرهنگی در يک جامعه است، رسيدن به بلوغی فرهنگی است که هر جامعه ای می تواند به آن ببالد؛ بلوغی که می گويد: من می خواهم خودم را بشناسم؛ آن گونه که هستم و نه آن گونه که می خواهند باشم. من بزرگ شده ام، ديگر کودک نيستم تا پدر و مادر و  ولی و قيمم به من بگويند دشمنت کيست، دوستت کجاست، به که عشق بورز و با که دشمن باش؛ ناهارت را اين گونه بخور، لباست را آن گونه بپوش. من می خواهم خودم جستجو کنم، خودم بشناسم، خودم تشخيص دهم و خودم انتخاب کنم. و برای اين همه قبل از هر چيز بايد که بدانم که بوده ام و چگونه بوده ام.

اين آغاز تحول يک جامعه است؛ برکنار از همه ی شعارها، بر کنار از همه ی بکن و نکن های مذهبی، و بر کنار از همه ی عقايد چپ و راست و ميانه. اين مردم با اين رفتارها نشان می دهند که می خواهند بدانند که کيستند؛ و آن هايي که مقابل اين خواست می ايستند و می کوشند تا آن ها را از حق طبيعی و انسانی خويش برای شناختن بر حذر بدارند (در بهترين شکل و اگر حسن نيت داشته باشند) نقش همان پدر و مادری را بازی می کنند که می خواهند به بچه ی بالغ و عاقل شده ی خويش دستور دهند چه بخورد و چه بپوشد.

و، طبعاً، اين بالغ عاقل، خيلی مودب که باشد، خواهد گفت : بیخشيد؛ اجازه بدهيد خودم تصميم بگيرم و خودم تجربه کنم. شما، لطفاً، از جلوی راهم کنار برويد!

سی و يکم مارچ 2007