هنوز همه چیز عادی است. ایرانیها به زندگی روزمره مشغولند، اخموها و
عصبیها نیز طبق معمول، چهره شهر را نمایندگی میکنند. عکس صفحه نخست
روزنامه، توجهم را جلب میکند: احمدینژاد با نگاهی از بالا و انگشت
اشاره به سوی دوربین، گویی که دستور به اجرای چیزی میدهد. زیر عکس تیتر
خورده است: "با سفر احمدینژاد به فارس، سد سیوند آبگیری خواهد شد."
بوی قادسیه دومی میآید. این بار البته نه با سپاه و نه از آن سوی مرزها،
بلکه با تبلیغات و داد و قال و از درون به جنگمان آمدهاند؛ گویی هنوز
نمیدانیم...
سیوند به زودی آبگیری میشود. رییس میراث اصرار دارد که هر چه سریعتر
آبگیری شود! خادم که روزی دلمان به او خوش بود نیز کوتاه آمده است – این
هم بار اول نیست که سیاستمداری ناامیدمان میکند. احمدینژاد به شیراز
میرود و احتمالا آبگیری با حضور او آغاز خواهد شد. واقعا نمیدانم آیا
خودش آگاه است که معمولا برای بدترین کارها انتخاب میشود؟ به نظرم انسان
چندان باهوشی نمیآید، رییسجمهوری که حرف از هاله و کشف انرژی اتمی در
خانه میزند، در سخنرانیهایش به بیمزهترین وجه شوخی میکند و از دست
دانشجویان معترض عصبانی میشود، احتمالا نمیتواند پی به بازیهای نه
چندان پیچیده سیاست هم ببرد. دلم به هم میپیچد. این مرد عنوان
"رییسجمهوری" را یدک میکشد، مردی که هیچ کدام از ما مسوولیت این گونه
اندیشیدنش را به عهده نمیگیریم، نمیپذیریم که ناکارآمدیهای ما،
بیخیالیها و بیانگیزگیهای ما چنین فردی را به مسند قدرت رسانده است
تا نمایندهمان باشد. آنقدر نگفتیم و هر زهری دادند، خوردیم تا از درون
پوسیدیم و آن رفت که رفت.
امروز نوبت پاسارگاد است، چون نمیدانستیم چرا پاسارگاد مهم است؛ پیش از
این نوبت موسیقی بود و رقص، خیلیهای دیگر هم بودند، یادم نیست؛ چون
نمیدانستم چرا مهمند یادم نمیآید. بعد از آثار تاریخی هم احتمالا نوبت
ادبیات است، زمان زیر آب کردن شاهنامه. پس از آن زبان پارسی – دیگر
زبانهای ایرانی که مدتهاست سرکوب میشوند – و بعد از آن نوبت نوروز.
اینها را که از کف دادیم، دیگر چیزی نداریم که توشه راه آینده کنیم؛
بیهویت و بیذفاع گوشهای میافتیم تا گندآب بالاتر و بالاتر بیاید و
همگی در آن خفه شویم؛ چون نمیدانتیم چرا مهم هستیم، نمیدانیم اصولا که
هستیم و چرا حق داریم باشیم... گروهی کور و کر و گنگیم که زبان هم
نمیدانیم، یا گوش شنیدن نداریم، یا روی از هم میگردانیم. چون هیچ کدام
نمیپذیریم که سیوندها و احمدینژادها حاصل سکوت و بیاعتنایی ماست.
چهره احمدینژاد، اخموها و عصبیها، شهر را نمایندگی میکند.
http://daroonoboroon.blogspot.com/