Save Pasargad Committee

      سایت رسمی بنیاد میراث پاسارگاد

 

پيوند به خانه

 

آرشیو  مربوط به استوره های ایرانی

 

 

هفت مقاله

درباره ی بنیان های تاریخی باورهای مذهبی ایرانیان

بخش یک  ـ بخش 2  ـ بخش 3   ـ بخش 4   ـ بخش 5   ـ بخش 6   ـ بخش 7

از: جواد مفرد کهلان

پژوهشگر استوره های ایرانی
 

بخش 1

جدول مطابقتی شجره نامۀ پادشاهان کیانی و نوذری با مادها و هخامنشیان

 

مقایسه وجه اشتراک کیانیان با پادشاهان ماد به زبان ساده

١- کیقباد (شاه) که زو و ویتیریسا از وی حمایت کردند: متقابلاً دیاکو (شاه) که ایرانزو پادشاه ماننا و رؤسا پادشاه اورارتو حامیانش بودند.

٢- اپیوه دارای چهار پسر که از پیش ویتیریسا به سرزمین خویش باز گشت: متقابلاً اوپیته/اوپیس پسر دیاکو که در نزد رؤسا بود با چهار پسرش به منطقه شاپاردا در ناحیه حکومتی دیوک بر گشت و چون منطقه نا امن شد از آنجا به ناحیه پارتوکا/کار کاشی (کاشان) رفت.

٣- کیکاوس که در منطقه کوه ارزیفیه (کرکس کاشان) قیام کرد و از آنجا با عقابانش (همراهانش) به شهر آمل فرود آمد: متقابلاً خشتریتی که در ناحیه کارکاشی (کاشان) علیه آشوریان قیام کرد ولی بعد از، جدا شدن متحدان سکایی اش از مقابل آشوریان به شهر آمول عقب نشست و سپاهیان آشوری برای مذاکره و تسلیم وی به سمت حصار شهر آمول فرستاده شدند.

٤- فرود/سیاوش که در شهر گنج دژ سیاوش به دست افراسیاب تورانی به قتل رسید: متقابلاً فرائورت پادشاه ماد که به دست مادیای اسکیتی در سمت شهر گنجه اران به قتل رسید.

۵- کیخسرو کشنده افراسیاب تورانی کنار دریاچه ارومیه و ویرانگر خانه دیوان دژ بهمن در سرزمین فرمانروایی به نام ائوروَ سارَ است: متقابلاً کیاخسار (هوخشتره) کشنده مادیای اسکیتی در آذربایجان و ویرانگر نینوا در عهد فرمانروایی ساراک است که خود را به درون شعله های کاخ خویش انداخت.

۶- اژی دهاک که توسط فریدون به بند کشیده شد: متقابلاً آستیاگ (اژدهاک خبر موسی خورنی) که توسط کوروش از سلطنت خلع شد (در روایات ملی از شمار سلسله پادشاه وجیه المله کیانی خارج شده است).

۷- لهراسپ (اوروت اسپَ) جانشین خاندان کیانی که پدر ویشتاسپ و زریر (زریادر) است: متقابلاً سپیتمه یرواند داماد و ولیعهد آستیاگ، پدر مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر (سپنتداته) است و هم زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت میکرد.

 

شجره نامۀ تطبیقی سلسلۀ تاریخی مادها با سلسلۀ اساطیری ملی کیانیان

 

نام و نشان هخامنشیان در اساطیر ملی

نام و نشان هخامنشیان خبر هرودوت در اساطیر ملی تحت عنوان فریدونیان (کیانیان نوذری، کیانیان نو) مستتر است. فریدون (فری-ایتون) یعنی دوست منش معنی هخامنش (هخا-منش= دوست منش) و هخامنشی است. هخامنش و کوروش اول و کوروش بزرگ را در روایات ملی با این نام (فریدون) معرفی کرده اند و این سه تن را فرد واحدی تصور کرده اند. در مورد کوروش اول عنوان فریدون وی در رابطه با ارسال پسر او آروکّو (آریا، ایرج) به پیش آشوریان در سرزمین آشور (هاماوران، همیران) مشخص میگردد و در مورد مطابقت کوروش دوم و آریارمنه با توس و گستهم نوذری، خبر گزنفون مبنی بر اینکه کوروش دوم سردار و داماد کیاخسار (کیخسرو) و نواده آستیاگ اول (فرائورت) بوده به یاری مان می آید. بنابراین می توان شجره نامه نوذریان را با حذف الحاقیه مشتبه شده کیانیان لهراسبی (سپیتمه و پسرانش مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زریادر) از آن، به قرار زیر در نظر گرفت:

 

نوذریان (فریدونیان)

تحقیقی در شجره نامۀ مادها در خبر کتسیاس

دایائوکو که نامش درخبر کتسیاس ذکر نشده به معنی پادشاه دادگر است. آرباک (هارباک) یعنی سرور عزیز مترادف نام کی ایپوه اوستا یعنی همان اوپیته/اوپیس است. ماندائوک (ستایشگر و مومن) مطابق مامیتی آرشو (علاقمند راستی) است. ارتی در نامهای ارتیک (خشتریتی) و ارتی (فرائورت) و ارتین (کیاخسار) به معنی صاحب مِلک و پادشاهی است. سوسارم (جنگندۀ شجاع) مطابق دوساننی (پیشدستی کننده) است. آربیان به معنی جنگاور است. استیبر (ایشتی-بر) مترادف با آستیاگ به معنی ثروتمند است. اسپنداس مترادف با سپتمه به معنی عابد دارندۀ شراب هوم است.

آرباک در مقام ویرانگر آشور همان آرتین (کیاخسار) است چون کتسیاس میگوید در زمان او باختریان (منظور پارسها) که پیشتر تابع آشور بودند به مادها پیوستند و آشور نابود شد.

 

شجره نامۀ تطبیقی مادها بر اساس خبر کتسیاس

 

بخش 2

این همانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با کیانیان

چکیدۀ مقاله که در آغاز متن مقاله مستتر است: ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا ساده تر مورد مقایسه و تحقیق قرار گیرند:

 

پادشاهان ماد:                                                                                                                             

دایائوکو (٧١٥- ٧٦٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?٦٨٥- ٧١٥ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (٦٤٧- ?٦٨٥ ق.م)، فرائورت (٦٢٥-٦٤٧ ق.م)، کی آخسارو (٥٨٥- ٦٢٥ق.م) و آستیاگ (?٥٥٥- ٥٨٥ق.م).

 

پادشاهان کیانی:                                                                                                                                

 کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).

 

مطابقت مندرجات تاریخ ماد دیاکونوف در مورد پادشاهان ماد  با مندرجات تاریخ اساطیری کیانیان به روایت یشتهای استاد پورداود و کیانیان آرتور کریستن سن در مورد کیانیان چنین نتایجی را در بردارد:

١- دایائوکو (دیاکو) پسر خود را به گروگان نزد رؤسا  پادشاه اورارتو می فرستد و  او متحد رؤسا پادشاه اورارتو و  ایرانزو پادشاه ماننا بود. وی در سال 715 قبل از میلاد توسط سارگون دوم آشوری به هامات سوریه تبعید شد.  خود سارگون دوم در سال 705 پیش از میلاد توسط ایشپاکای اسکیت در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به قتل رسید. متقابلاً در روایات ملی کیقباد کیانی متحد ویتی ریسا و اوزوَ (زو) بود. و افراسیاب تورانی زئینیگو (زنگیاب تازی) را که زهر در نگاه داشت و از سرزمین تازیان به ایران حمله کرده بود، به قتل رساند.

٢- بعد از تبعید شدن دایائوکو، شخصی به نام اوپیته/اوپیس با چهار پسرش در همان منطقه دایائوکو در درۀ قزل اوزن و بعد در سمت کاشان فعالیت سیاسی می کند. متقابلاً کی اپیوه پسر کیقباد بعد از پدرش با چهار پسرش راه او را ادامه می  دهد.

۳- خشثریتی به همراه متحدانش (برادرانش) و سکاها و کیمریان علیه آشوریان قیام نمود. بعد از رفتن سکاها و متحد شدنشان با آشور از سوی اسرحدون مورد تهاجم قرار میگیرد و از منطقه کارکاشی (کاشان) و سیلخازی (تپه سیلک) به سوی شهر دور دست آمل مازندران می گریزد و در آغاز عهد آشوربانیپال لشکری تحت رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو برای تسلیم و مذاکرات صلح با وی به زیر حصار شهر آمول (آمل) فرستاده میشود. متقابلاً طبق روایات ملی کیکاوس از فراز کوه البرز در آمل مازندران فرود می آید و در آنجا به محاصره دیوان مازندران می افتد ولی توسط رستم/گرشاسب در کنار دریای فراخکرت بر دیوان مازندران  پیروز میگردد.

٤- بعد از خشثریتی، پسرش فرائورت حکومت ماد را گسترش میدهد ولی در شهر گنجۀ اران از سمت دربند قفقاز توسط مادیای اسکیتی (داماد آشوریان) مورد تهاجم قرار گرفته و کشته میشود. متقابلاً سیاوش (فرود سیاوش) در کنگ دژ سیاوش توسط افرسیاب تورانی به قتل می رسد.

٥- کیاخسار پسر فرائورت به انتقام پدر مادیای اسکیتی را در آذربایجان غافلگیر کرده و می کشد و آشوریان تحت رهبری ساراک را در نینوا کشتار می کند. متقابلاً کیخسرو، افراسیاب تورانی را در یک شبیخون شبانه در کنار دریاچه ارومیه به قتل می رساند و دیوان دژ بهمن به رهبری ائوروَ ساره را قتل عام می نماید.

٦- جانشینان کیاخسار، آستیاگ (آژدهاک) و داماد و ولیعهدش سپیتمه همزمان در همدان و ولایات جنوب قفقاز حکومت می کردند که هر دو توسط کوروش هخامنشی ساقط میشوند و کوروش با آمیتیس دختر آستیاگ و همسر سپیتمه ازدواج می کند. متقابلاً در روایات ملی آژدهاک (آستیاگ) توسط فریدون (کوروش) به قتل می رسد.

۷- در روایات ملی جانشین  کیخسرو نه پسرش آخروره (آستیاگ، آژدهاک) بلکه همان لهراسب (سپیتمه) است. از آنجایی که آمیتیس همسر سپیتمه و دختر آستیاگ به همسری یا مادر خواندگی کوروش در می آید، دو پسر سپیتمه و آمیتیس یعنی مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر به مقام پسرخواندگی یا برادرخواندگی کوروش پذیرفته میشوند ولی مکان فرمانروایی ایشان از ارمنستان و رغه به گرگان و بلخ تغییر می یابد. متقابلاً در روایات ملی کتایه (مگابرن ویشتاسپ) و برمایه (زریادر سپیتاک) در مقام برادران فریدون (کوروش) قرار گرفته اند.

 
پیشگفتار: ایرانشناسان چون متوجه همانی اساسی کیانیان با پادشاهان ماد نشده اند، لذا به ناچار زمان و مکان ایشان را بر خلاف نص صریح اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه به سوی زمان ما قبلی در سمت شمال شرقی فلات ایران تبعید کرده اند. مشکل اول در باره طرح و بررسی این موضوع این است که اکثر ایرانشناسان یا تخصص در تاریخ مدون ایران باستان دارند یا تخصص در اساطیر ایران باستان، نه تخصص در هر دوی آنها. در این باب خصوصاً تخصص کافی در جزئیات تاریخ ماد و تاریخ ملی کیانیان مد نظر است. چون در عین حال می دانیم که ما در تاریخ و اساطیر ایران باستان دو تاریخ به موازات هم داریم که به درستی با هم آشتی و مطابقت داده نشده اند: در تاریخ مدون پادشاهان اساطیریاسکیتان، میتانیان، مادها، هخامنشیان را داریم و در تاریخ به روایات ملی اوستا و شاهنامه (تاریخ اساطیری) پیشدادیان، کیانیان، نوذریان. در تاریخ مدون کیاخسارو (هوخشتره) و کوروش را داریم و در مقابل در تاریخ اساطیری کیخسرو و فریدون را. چنانکه گفته میشود گره کور معمای تاریخ اساطیری به زمان زرتشت سپیتمان میگردد که گروهی از ایرانشناسان وی را غیر تاریخی، گروهی متعلق به قرن نهم و هشتم پیش از میلاد و سرانجام گروه سوم که پیروان هرتل و هرتسفلد باشند به درستی او را متعلق به قرن ششم پیش از میلاد یعنی دوره کوروش هخامنشی می پندارند.

مشکل خود این مقاله این است که آن چکیده و فشرده مطالب و نتایج صدها مقاله است که شرح و بسط آنها در ١٠ کتاب جمع آوری شده است. به هر حال این نوشته ها ناخواسته در تأیید و تکمیل نظریه هرتل و هرتسفلد می باشد که زرتشت سپیتمان را معاصر کوروش هخامنشی می داند و پسر خواندۀ وی به شمار می آورد.

چون نتیجه گیریها را غالباً خود از راه تطابق دو منبع تاریخ مدون و تاریخ اساطیری بدست آورده ام، لذا غالباً برای روانی و سلاست کلام همزمان از ذکر منبع صرف نظر نموده و آنها را در پایان گفتار نام برده ام. ولی اگر لازم باشد می توانم به سطر به سطر به ذکر منابع اساسی آنها بپردازم.

در پایان این مقدمه گفتنی است در باب موضوع جالب این همانی سپیتاک سپیتمان پسر خواندۀ کوروش  و زرتشت سپیتمان که نخستین بار هرتسفلد آن را دریافته است و من در این مقاله به طور گذرا از آن سخن گفتم، باید بیفزایم که وی همان گائوماته بردیه (سپنداته، اسفندیار) است که در روایات ملی و خبر خارس میتیلنی همچنین تحت نام زریر (زریادر) ظاهر میگردد. وی در عهد پدرش سپیتمه و پدر بزرگ مادریش (آستیاگ) حاکم آذربایجان بوده است ولی در عهد کوروش مکان فرمانروایی وی به بلخ منتقل شده است. این همان موضوعی است که منابع باستانی در مورد زرتشت سپیتمان میگویند: "زادۀ ماد بود و نشستنگاهش بلخ". در باب شایعه بردیای دروغین و راستین باید گفت که داریوش در این باره برای توجیه کودتای خویش نه نقل حقیقت بلکه صرفاً شایعه ای را بیان نموده است که در نزد عوام شایع بوده است. واقعیت این است که وقتی شایعه خبر در گذشت کمبوجیه در مصر به ایران می رسد گائوماته بردیه به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه بعد از ملاقات با برادرخوانده اش وه یزداته بردیه (پسر کوچک کوروش) در پیشیا اوادا در فارس حکومت خویش و برادرخوانده اش را با اعلام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مهمی بر امپراطوری هخامنشی رسمی اعلام نموده بوده است. در باره دلیل تعدد اسامی و القاب این مصلح بزرگ اجتماعی که هر کدام بعدا نام فرد جداگانه ای تصور گردیده اند، باید گفت که این بی شک به سبب محبوبیت بیش از حد وی و پدرش  سپیتمه هوم، به عنوان دستگیر کننده مادیای اسکیتی (افراسیاب) بوده است. چنین موردی را تنها در باب آترادات پیشوای آماردان قهرمان رهایی بخش ایرانیان مادی در مقابل آشوریان را می توان یافت که در روایات ملی وی را تحت القاب کرساسپ (گرشاسب)، نریمان، کریمان (کرساسپ نریمان)، سام، رستم و آذربرزین در می یابیم که بعداً در روایات ملی هر یک تبدیل به شخص تاریخی جداگانه ای شده اند.

اشکال اساسی نظریه هرتل و هرتسفلد در باره معمای تاریخ اساطیری ایران با وجود درک درست زمان و مکان و شخصیت تاریخی زرتشت همین موضوع در نیافتن این همانی کیانیان و مادها بوده است که آرتور کریستن سن (متوفی به سال ١٩٤٥) مؤلف کتاب معتبر کیانیان نیز آن را در نیافته است. چون در عهد ایشان تاریخ ماد کاملی چون تاریخ ماد تألیف دیاکونوف (چاپ ١٩٥٦) هنوز تدوین نشده بوده است. لذا هرتل وهرتسفلد به سهو از جمله کی خسرو روایات ملی را به جای کی آخسارو (هوخشتره) با کوروش (فریدون) سنجیده اند. نظریۀ هرتل و هرتسفلد با این مقاله و مقالات مربوطه دیگر به خوبی اصلاح و تکمیل میگردد.

متن گفتار

ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما در ابتدا این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:

 

پادشاهان ماد: 

                                                                                                                           

 دایائوکو (٧١٥- ٧٦٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?٦٨٥- ٧١٥ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (٦٤٧- ?٦٨٥ ق.م)، فرائورت (٦٢٥-٦٤٧ ق.م)، کی آخسارو (٥٨٥- ٦٢٥ق.م) و آستیاگ (?٥٥٥- ٥٨٥ق.م).

پادشاهان کیانی:                                                                                                                                

 کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).

چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟

١- ترادف نامها: به قول استاد پورداود عنوان کی (کَوَ) و نام کواد به معنی فرمانروا هستند. بر اساس اشاره دیاکونوف نام دایائوکو (دهیو- کَوَ) نیز به معنی فرمانروای کشور است.    

٢- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند: کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو، آژدهاک. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو، اوپیته-اوپیس، خشثریتی پادشاه کاشان، فرائورت، کیاخسارو (هوخشتره) و آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید (یا کوروش سوم) و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.

٣- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو، رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.

٤- مطابقت وقایع و اخلاف: مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال٧١٥ قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد.  مطابق هرودوت وی ٥٣سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال ٧٦٨ پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال ٧٠٥ پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال ٦٧٢ - ٦٧٣ پیش از میلاد که ایشپاکای (اسپارگاپیتس) و با پسرش پارتاتوا (لیکوس= تور/گرگ) باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال ٦٢٥ میلادی که مادیای اسکیتی (گنوروس) پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال ٥٩٧ پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو (هوخشتره) انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.

از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ ٥٥٧- ٧١٥ پیش از میلاد یعنی ١٥٨سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با ٢٢ سال حکومت)، کی آخسار (با ٤٠ سال حکومت) و آستیاگ (با ٣٥ سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کوروش، ٣٠ سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= منطقه کاشان) و خشثریتی پادشاه کارکاشی (= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریتی را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریتی. خشثریتی در جریان قیام مادها در سال ٦٧٣ پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال ٦٦٧ پیش از میلاد که در تعقیب خشثریتی به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریتی مکان فرمانروایی خویش را  در سال ٦٧٣ پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.

چرا کی اپیوه همان اوپیته/اوپیس فرمانروای مادی است؟

١- مطابقت نامها: یوستی نام اپیوه (ائیپی ونگهو) را مایل به نیکی معنی نموده و کلمه سانسکریتی اَئوپَیی-کَ که حاوی ریشه نامهای اوپیته (اوپی- یته، دادگر) و اوپیس (اوپی- ایس، خواهان عدالت) است به معنی دادگر، عادل و منصف است. 

٢- مطابقت مکان و زمان: در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریتی سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای٧٠٦- ٧١٤ به سارگون دوم عنوان شده است: "نامه هابل.١٢٩: ... راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار) شدم به راماتی نامه نوشتم که: « کسان خود را بفرست.»"

اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل ١٢٩ بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (٦٨١- ٧٠٥ پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (٦٦٩-٦٨٠ پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= سمت کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی  از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کَر- کا-شی/ساگ بیت= محل عمارتهای سنگی) محل فرمانروایی خشثریتی همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی پر از دژهای نیرومند) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-خشت-یان= محل دژ نیرومند) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ) ذکر شده است. هیئت اخیر یاد آور نام بسیار باستانی ورخشه (محل دژ نیرومند) یا همان ورهشی (مرهشی) است که مکان آن بین عیلام و سرزمین کوتیان ذکر شده است.

٣- مطابقت تعداد چهار پسر کی اپیوه با چهار پسر اوپیته/ اوپیس که سرانجام از اورارتو و ناحیه رودکها (در قسمت علیای رود قزل اوزن) به ناحیه پارتوکا (حوالی کاشان) روی آورده بودند. یعنی همانجا که خشثریتی (کیکاوس) علیه آشوریان قیام نمود.  

 

چرا کی کاوس همان خشثریتی سومین پادشاه ماد است؟

١- ترادف نام و لقب: در اوستا لقب کیکاوس، نیرومند (= خشثره/خشتره) است و این به صورت خشثریتی (نیرومند باشنده) نام رسمی این فرمانروای مادی است.   

٢- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کارکاشی (محل عمارت سنگی) یا همان کاشان (=محل عمارت) آمده بود که به نام بیت ساگ بیت (محل عمارت سنگی) نیز نامیده می شده است.                                                 

 متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) که از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.

٣- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/ کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان (آشوریان) قرار گرفت.   متقابلاً خشثریتی در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانيپال سپاهیان آشوری را که به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران  مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد: واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ می باشد. از جانب دیگر فرامرز (بسیار بخشاینده یا بسیار ضربت خورده) پاره پاره شده به دست بهمن (دیوان دژ بهمن) مطابق همان اورواخشیه اوستا برادر گرشاسب است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است، نه سمت زرنج. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. نام آذربرزین (یعنی آتش بلند پایه) با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن= آشوریان)  در سمت شهر ساری مازندران نبرد می کند و نام داتام کادوسی اساطیری (یعنی مخلوق نیرومند) گواه آن هستند. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری یا مصالحه با خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد.

 

چرا فرود- سیاوش همان فرائورت است:

١- مطابقت نامها و خویشاوندی سببی با پارسها: در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (توس نوذری) نواده آستیاگ و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا به سهو کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است. یعنی در واقع کوروش نواده دختری آستیاگ اول (فرورتیش) همین کوروش دوم (بر اساس شجره نامه هخامنشیان در نزد هرودوت) بوده است نه کوروش سوم.

٢- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریتی در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی (داماد پادشاه آشور) در حوالی شهر گنجه اران به قتل رسید که هرودوت آن را به حساب آشوریان گذاشته است. 

                                                                                                                                      

چرا کی خسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟

١- مطابقت نامها: سه نام کی خسرو (کی خشثرو یا کی آخسارو یعنی شهریار نیرومند)، کی آخسارو (شهریار نیرومند) و هئوسروَ (هئوسرونگهه، دارای شکوه و نیرومندی) با هم مترادفند:  صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) یا کی خشثرو (شهریار نیرومند) است؛ در واقع عنوان اوستایی وی یعنی هئوسرونگهه نه چنانکه تصور شده به معنی نیکنام بلکه به معنی دارای سروری و بزرگی است یعنی مترادف با نام هوخشتره (یعنی دارای نیرومندی) است.     

٢- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید (شهر زور) به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد. کی خسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (منظور اربیل) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.

                                               
٣- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.

٤- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش (فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند. مطابق اوستا و شاهنامه شکست دهندگان تورانیان (اسکیتان و سکاها) در عهد کیخسرو (کیاخسارو) سردارانش توس نوذری (کوروش هخامنشی دوم) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) بوده اند.                                                                                                                

چرا آستیاگ همان آژدهاک (اژیدهاک مادی) است؟

١- مطابقت نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) با آژدهاک مادی (اژدیاک= ثروتمند)  اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (فرائیتی-ون یعنی پیشرفت کننده و سیلابی = ثراتئونه اوستا یا فرائیدی-یئون= جهانگشا) و کوروش سوم (لفظاً مرد سیلابی) نیز به خوبی به هم می رسند.

٢- فردوسی مرکز حکومت ضحاک (آستیاگ و پادشاهان بابل) را هوخت کنگ (محل گنج خوب) نامیده است که در سمت اروند رود (دجله) واقع بوده است. این بیش از آن که نشانگر هگمتانه (همدان) باشد، نشانگر بابل (بَوری اوستا) است چه هیئت اوستایی بَوری شهر بابل در شکل بَو (بئو)- ری (رَیه) یعنی محل با شکوه معنایی معادل با نام هوخت کنگ (هو- خت- کنگ= محل گنج خوب) دارد.

در اوستا پایتختهای اژی دهاک شهرهای بَوری (بابل) و کویرینت (کرند) ذکر شده است. از آن جایی که مکان حکومت پادشاه معروف کاسیان یعنی آگوم کاک رمه (به ظاهر به معنی اژدهای دارنده شمشیر خونین) هم کرند (کرینتاش، کویرینت) و هم بابل بوده است، لذا وی را می توان اژی دهاک (ماروَش) عهد پیشدادی شمرد. در مورد خلق و خوی استبدادی وی باید گفت که وی بومیان شمال غربی فلات ایران را کوتیان بی خرد نامیده است. از آنجایی که دورۀ حکومت ضحاک (اژی دهاک) در شاهنامه هزار سال ذکر شده است لذا معلوم میشود عنوان اوستایی اژی دهاک بر دیگر پادشاهان بابل نیز اطلاق شده است. در بابل تصور میشده است خدایی گیاهی به نام نین گیش زیدا، از هر شانه اش ماری رسته است. نام خدای ملی آشور یعنی آشّور به معنی خندان معادل نام عربی ضّحاک است. لابد معادل بابلی آشّور یعنی مردوک نیز که خدای ملی شهر بابل و سمبلش اژدهایی موش هوشو بوده است، اژی دهاک (ماروَش) به حساب می آمده است. در مجموع به نظر میرسد مرداس و ماردوش شاهنامه در جایگاه خدایگانی به جای مردوک، و ضحاک شاهنامه به جای آشّور بوده باشد.

چرا لهراسپ مطابق کوروش و همچنین در اساس سپیتمه است؟

١- مطابقت نام لُهراسپ (مرد مواج و سیلابی) با کوروش (سیلاب مانند):

مطابق شاهنامه پادشاه بزرگی که بعد از کیخسرو (کیاخسارو) فرمانروای ایران میگردد لهراسپ است. در سانسکریت واژه لَهری به معنی موج بلند و وسیع و واژه سپَ در اوستا به معنی در هم ش‍کننده آمده است. بنابراین می توان این نام شاهنامه ای را به معنی مَرد موج بلند و وسیع و سیلابی گرفت و آن به وضوح مطابق معنی نام کوروش در معنی مرد سیلاب مانند میگردد. می دانیم آستیاگ در رؤیایش کوروش نازاده را به صورت سیلابی می بیند که قاره آسیا را در خود غرق می‍کند. واقعه مرگ لهراسپ در سمت بلخ و ارتباطش با اسارت یهود هم یادآور کوروش است:
شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ ------ ب‍کشتند و شد روز ما تار و تلخ

بنابراین نام اَئوروت اَسپ را که هیئت اصلی نام لهراسپ بشمار می آید می توان در اصل در هیئت اَئوروتَ -سپَ به معنی موج سیلابی تند و در هم ش‍کننده گرفت. چون جالب است که واژۀ اورمی در سانسکریت که معادل اَئوروَ و ائوروت اوستا به معنی تیز و تند می باشد به معنی موج نیز هست. بدین ترتیب اَئوروتَ- سپَ معادل لهراسب به همان معنی مرد موج تند و سیلابی بوده است. در واقع نام مقبره کوروش موسوم به مادر سلیمان در اساس مزار سیلاو-مان یعنی مزار مرد سیلاب مانند بوده است.

در این رابطه گفتنی است دو پسر لهراسپ یعنی ویشتاسپ (سگ وحشی، ببر/پلنگ) فرمانروای کشور سفلی (اورارتو) و ماد و زریر (دانای دعاهای کهن) فرمانروای نواحی دروازه تنائیس (بین دربند قفقاز) تا دروازه کاسپی (درواز خوار) مطابق دو پسر خوانده یا برادرخوانده کوروش یعنی مگابرن (برنده نترس) و سپیتاک (فرد سفید و مقدس) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس (دختر آستیاگ، همسر بعدی کوروش) هستند که کوروش ایشان از محل های فرمانروایی سابق برداشته و به فرمانروای گرگان و دربیکان سمت بلخ انتخاب کرده بود. هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان بلخ را همان زرتشت سپیتمان بلخ می داند.

در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (=توس نوذری یعنی چشمه توانا از خاندان حکومتی نو) نواده  دختری آستیاگ (آستیاگ اول) و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است.

راجع به کوروش اول گفتنی است که در منابع آشوری در حدود سال ٦٤٩ پیش از میلاد از کوروش اول یاد شده است که فرزند خود آروکو را به گروگان نزد آشور بانیپال فرستاده بود. گروهی با توجه به کتیبه داریوش در بیستون که به اختصار هخامنش را جد اول کوروش نیای کوروش معرفی نموده است، وجود سه کوروش شجره نامه خبر هرودوت را قبول ندارند ولی داریوش جای دیگر در همین کتیبه بیستون میگوید که "هشت نفر پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم". تصور من این است که داریوش صرفاَ یک راست فرمانروایان هخامنشی شجره نامه خویش بر شمرده است نه مجموع دو شاخه خاندان هخامنشی پارس و انشان را که همانا داریوش، ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پیش دوم، کوروش اول، کمبوجیه اول و چیش پیش اول و هخامنش بوده باشد.

در مورد عنوان خاندان فریدون یعنی آثویه (آسپیان، آسفیان) گفتنی است: آثویه (از ریشه سانسکریتی اَدهی یعنی محترم و نجیب) یادآور نام کمبوجیه (کامگار و دل پذیر زندگی کننده) و نیز عنوان آرتیان پارسها (پاک و درستکار) است. برهان قاطع نام آثویه را به معنی نفس کامل و نیکوکار آورده است.                                                                                                    

٢- مطابقت لهراسپ/اوروت اسپَ/یرواند با سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ):

نام اوروت اَسپَ (در هیئت یروانت اَسپ= دارای اسب پیر یا پیری بر افکننده) با پوروشسپ (بنابر استاد پورداود دارای اسپان پیر یا پیری برافکننده) مترادف است:

ادامه سلسله کیانیان (جای دیگر به صورت گودرزیان شاهنامه که افراسیاب را در کنار دریاچه چیچست دستگیر می نمایند) در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی) همان سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ که توسط کوروش به قتل رسید و همسرش آمیتیس (دختر آستیاگ) به همسری کوروش در آمد و پسرانش که همانا مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) بودند که این نوادگان دختری آستیاگ به صورت پسر خواندگان یا برادر خواندگان کوروش سوم (فریدون) در آمدند. این پسر دوم داماد کوروش و شوهر آتوسا دختر کوروش نیز بوده است.

اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کوروش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند  و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس (= مخلوق نیک مترادف همان هووی همسر زرتشت سپیتمان) در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.

چرا ویشتاسپ کیانی همان مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده یا برادر خوانده کوروش است؟

مطابقت نامها: چهار نام مختلف وی یعنی مگابرن (درنده نترس)، ویشتاسپ در هیئت ویشتَ-سپ (سگ وحشی) تیگران (منسوب به ببر) و کتایه (درنده) مترداف هم هستند: کتایه (درنده و پاره کننده در کُردی و سانسکریت) و برمایه (پردانش)، برادران کوروش در مقام همان مگابرن (ویشتاسپ، تیگران) و سپیتاک (زریادر، گائوماته بردیه) هستند. چه کتسیاس مگابرن (برنده نترس) را جایی پسر خوانده کوروش و جای دیگر برادر (در اساس برادر خوانده کوروش) معرفی می نماید.

معنی نام ویشتاسپ هخامنشی (ویشتا- سپ) با توجه به نام پدرش آرشام (خرس نیرومند)٬ سگ وحشی (پلنگ/ببر) است. این معنی نام تیگران فرمانروای ارمنستان در عهد روی کار آمدن کوروش نیز است. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز ویشتاسپ کیانی برادر زریر- زریادر (دارنده سرودهای دینی کهن) را فرمانروای سرزمین سفلی (اور-آرتو= مل‍ک پایینی) و ماد آورده و برادر کوچ‍ک وی زریادر/زریر را فرمانروای ماد شرقی (از دروازه تنائیس= دربند تا در بند کاسپی= دروازه خوار) دانسته است. این دو برادر کیانی که گسترش دهنده آئین مزدایی به شمار رفته اند٬ در روایات تاریخی یونانی تحت زوج نامهای «اوروپاست و سپنداته (گائوماته) » و «مگابرن و سپیتاک» نامیده شده اند. کتسیاس میگوید که کوروش این دو برادر را [از مکانهای قبلی شان] به فرمانروایی گرگان و دربیکان سمت بلخ بر گماشت. از اینجا معلوم میشود ارژا- سپ (سگ جنگی/ببر) سمت خیونان که با ویشتاسپ نوذری-هخامنشی (فرمانروای خراسان)[در آغاز قیام داریوش] نبرد کرده است٬ همین ویشتاسپ کیانی بوده است نامهای تیگران و اوروپاست (دم دراز نیرومند) و مگابرن (درنده نترس) وی نیز به معنی ببر بوده اند. و همانطور که هرتسفلد دریافته برادر وی سپیتاک (فرد سفید و مقدس٬ حاکم دربیکان سمت بلخ) همان زرتشت سپیتمان است.جالب است که نام پدر تیگران یعنی یرواند قصیرالعمر (کوتاه سلطنت) بدین صورت خود در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی دارنده پیری است و نام پدر زرتشت سپیتمان (یا همان زریر برادر ویشتاسپ) یعنی پوروشسپ نیز به معنی دارنده پیری برافکننده یا دارنده اسب پیر آمده است. موسی خورنی دو نام زنانه تیگرانوهی (درنده ماده) و زاروحی/زاروهی (ویرانگر و آسیب زن) را در رابطه با نام تیگران (ببر، بُرنده، درنده) فرمانروای ارمنستان در عهد آژدهاک (آستیاک) می آورد که در واقع نواده بزرگ دختری آستیاگ و پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) بوده است. از آن جایی که این تیگران مطابق همان مگابرن ویشتاسپ (ببر) یا همان کتایه (بُرنده) برادرخوانده/پسرخوانده کوروش است، لذا اولاَ معلوم میگردد که داستان عاشقانه شاهنامه ای گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون دختر قیصر روم مربوط به همین تیگران و همسرش زاروحی است. ثانیاَ نام زاروحی در ترکیب ایرانی و سامی آن یعنی زا- روحی می توانست به معنی زاده روح گرفته شود که این تقریبا همان معنی نام اوستایی و سانسکریتی منیژه یعنی زاده خیال است. لذا خود نام ویوَن (وی-وَن/گیو[ن]) یا همان بیژن در معنی درنده و کشنده دشمن (= بهرام) نیز مطابق همان نام تیگران (مگابرن ویشتاسپ) است.

 به نظر میرسد داستان نبرد بیژن با گرازان اشاره به موضوع به تصرف در آوردن تیگران، گرجستان (ورژن) یا حتی گرگان (سرزمین فرمانروایی او در عهد کوروش) بوده باشد. احتمال دارد ملکه زاروحی اهل گرجستان بوده است چه موسی خورنی تیگران را فرمانروای گرجستان  و اران (=آگوانک) نیز دانسته است.    

 زرتشت (زرتو-اَشت) به معنی دارای کالبد زرین و یا دانای سرودهای دینی کهن است و هیئت زرتوشترا (زرتو-اَشترا) ی نام وی هم به همین معنی دانای سرودهای کهن دینی است.

در روایات زرتشتی ویشتاسپ نوذری و ویشتاسپ کیانی مشتبه شده و یکی گردیده است. لذا لهراسپ و ویشتاسپ کیانی و سپنداته به حلقه پادشاهان هخامنشی (نوذری) بعدی یعنی وهومن سپنداتان (خشایارشا)، ارتخشتر وهومن (اردشیر درازدست) و داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم) پیوسته اند و در جای کوروش سوم (یا آرشام)، ویشتاسپ هخامنشی و داریوش اول قرار گرفته اند.

 

قبایل ماد شامل کدام گروههای قومی بوده اند؟

 

بودین: يعنى مردم مربوط توتم سگ (=بودها در سانسکریت) در نام کُردان بادینی که در اخبار کتیبه های آشوری نامش به صورت بودائوا در کنار نام کشور ساخو (کیمریان، مارپرستان) زنده مانده است. شهر خار خار (دیواندره) در پیش سرزمین کوتیان به سوی شرق قرار داشته است. قوالهای آیین یزیدی سگان تیزشامه (تازی، تاژیک) نامیده میشوند. لابد همین مردمان هستند. در وندیداد از همراهان کیمری/سورانی ایشان به صورت تئوژیه (پرستنده مار نیرومند) و ساکن در سرچشمه رود رنگها (دجله) یاد شده است. میشود تصور کرد نام ملک تاووس یزیدیان نیز در واقع به صورت کُردی تاو-و-سه به همین معنی توتم سگ تند و تیز (تازی) بوده است که بعداً با تا-ووس (دارای دم افشان) جایگزین شده است. لذا به نظر می رسد مردمی که در این سمت تحت نامهای کهن کادیشیان، کادژی های سگپرست و کاتوزیان (سگپرستان) خوانده شده اند، همین قوم بوده اند.

بوسین: يعنى دارندگان توتم بزکوهی-مار-شیر همان کردوخیان هستند که گروهی از سکائیان کیمری بوده اند و در اوستا نامشان به صورت خاندان فریان یعنی دوست ایرانیان ذکر شده است. کلمه سکا و کردوخ (=كَرد) و کُرمانج هر سه به معنی دارندگان توتم مار-شیر- بزکوهی هستند. به سبب اسکان آنها در قسمت علیای رود دجله کتب پهلوی و اوستا دجله را رود ارنگ یا رنگها یعنی رود بزکوهی [یا رود سیلابی] گفته اند.

مغ ها: این نام مطابق با نام لولوبی (لولو-بی)، مُغ، ماد، گوران و ساگارتی (سا[ن]گا-رتی) است که جملگی به معنی مردم انجمنی همان مردم آذربایجان و حوالی جنوبی و جنوب شرقی آن منظور هستند که نام شان در نام گورانهای باختران و آذربایجان (در مفهوم مردم مجتمع و لشکری) زنده است. در ویکیپدیای جمهوری آذربایجان واژه خدا در زبان لولوبی، کیور آمده است که به نظر میرسد با واژۀ اوستایی و سانسکریتی کَئیریه/کارو (کردگار، آفریدگار) مربوط بوده باشد. واژۀ کیور/خیور در نام ملکیور/ملخیور (سازنده شراب مقدس) یکی از سه مؤبد اساطیری مسیحیان که به دیدار عیسی مسیح نوزاد شتافته بودند، هم به معنی سازنده و آفریننده دیده میشود.

آریزانتیان: یعنی نجبای حکومتی ماد شامل مردم نواحی ماد مرکزی مطابق مردم الیبی (=نجبا، مادها) در سمت بین ری و کرمانشاهان بوداند.

ستروخاتیان: یعنی محکم سخنگویان یادآور کردان زازاک هستند. ریشه نام کیمری/گیمری به صورت گوم در سانسکریت به معنی همهمه کردن مانند زنبوران عسل معنی میدهد و گوم- ری در سانسکریت-کُردی و اوستایی: به معنی بلند همهمه کنندگان. این معنی در نام زازاک (دیملی) زنده است. ارمیای نبی در باب ششم کتاب خود در تورات از عبارت "به آواز خود مثل دریا طغیان خواهند کرد" در باره کیمریان/ سکائیان کیمری استفاده می کند. به نظر می رسد نام پرنده معروف به قمری نیز به سبب صدای همهمه وی بوده باشد.

پارتاکانیان: یعنی مردم کنار رودخانه همان مردم کنار رودخانه زاینده رود اصفهان منظور می باشند.

 

منابع اساسی مورد استفاده در اساس این تحقیقات سه دسته اند:

١- منابعی که برای بررسی تاریخ ماد مورد استفاده قرار گرفتند: تاریخ ماد، تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تألیف م.آ. داندامایف. ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا.                              

٢- منابعی که برای شناسایی تاریخ اساطیری کیانیان مورد استفاده قرار گرفتند: کیانیان تألیف آرتور کریستن سن، تألیفات اوستایی ابراهیم پورداود و هاشم رضی.                                                                                         

٣- منابع بررسی جغرافیای تاریخی زادگاه زرتشت: زادگاه زرتشت تحقیق دکتر جیوانجی جمشید جی مودی، کتاب دینهای ایران باستان تألیف هنریک ساموئل نیبرگ. یسنا گزارش پورداود (جلد ١و٢) و یشتها گزارش پورداود (جلد ١و٢). بعلاوه گزارش شخصی از مکان کتابخانه اوستا (شی چیکان) و آتشکده قدیمی آذرگشنسب این جانب به اداره فرهنگ و هنر پیش از انقلاب. تطبیق دادن شخصیتها و مکانهای هر سه منبع به یاری فرهنگ لغات اوستایی و پهلوی و سانسکریت کاری است که جواد مفرد کهلان به تدریج و در عرض چهار دهه انجام داده است.

 

بخش 3

ابوعبدالله سلام و عبدالله بن سلام همان سلمان فارسی و پسر او هست

 ترکیب مطالب این سه دسته در رابطه با هم در مجموعهء ده جلدی تاریخ اساطیری تطبیقی ایران و دو جلد مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی ادامۀ آنها در آخرین تألیفات جواد مفرد کهلان یافت می شود.  

 

چکیده مطلب: ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس) » نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته ‌است. در این گفته ابوریحان بیرونی عبدالله سلام و سلمان فارسی (عبدالله) به هم رسیده اند که گواه صادقی بر این همانی بودن ایشان است: پسر (سلام) انجیل سبعین را از زبان پدر (عبدالله سلام) نوشته است. در احادیث هم آن عجمی معروف مکه و پسرش ایرانی اهل یمن و مسیحی/یهودی به شمار رفته اند. از قرار معلوم عناوین سلام و سلمان و عبدالله بین پدر و پسر مشترک بوده است به خاطر این عمر سلمان را بسیار زیاد تصور کرده اند. پسر بیشتر تحت نامهای ابو موسیعبدالله و قاضی شریح اهل سبای یمن به نظر میرسد.

احتمال زیاد دارد چنانکه از روایات اسلامی منسوب به سلمان فارسی بر می آید "ماهو (=سبا، خوشی) یا روزبۀ کازرونی موبد زاده زندانی سیاسی عهد انوشیروان بوده" و در شمار سپاهیانی که از زندانیان تشکیل شده بود با کشتی به یمن فرستاده شده بوده اند. در این صورت عبدالله سلام و سلام پسر و نواده او بوده اند که این هر سه جملگی لقب سلمان فارسی را بر خود گرفته و فرد واحدی به شمار رفته اند. عمر طولانی غیر عادی ۲۵۰ سالۀ سلمان فارسی نیز گواه بر این نظر است.

در احادیث کهن اسلامی از جبر (گبر، زرتشتی) نامی نام می برند که دکه داری مسیحی و عجمی در مروه در مکه بوده است و مصاحب و معلم محمد پیامبر اسلام به شمار می رفته است:

 آیۀ 103سورهً نحل قرآن از شایعۀ تعلیم قرآن توسط فرد عجمی (ایرانی) به محمد خبر میدهد که احادیث نام وی را جبر (گبر، مغ) و یا سلمان فارسی آورده اند. محمد پیامبر اسلام منکر این رابطه تعلیمی با آن عجمی نشده ولی صرفاً از برای توضیح افزوده است که :"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است". مطابق تفسیر طبری اصل ماجرا از این قرار است: «از عبدلله بن مسلم حضرمی آمده که خاندان او را دو غلام بود از اهل عیرالیمن [یعنی از کاروان یمن] که هر دو کودک بودند [ترجمۀ نادرست کلمه عیر به کودک]. یکی را یسار، دیگری را جبر (گبر) مینامیدند. این دو تورات میخواندند [یعنی از ایرانیان مسیحی یمنی بودند] و پیامبر خدا(ص) گاهی کنار ایشان می نشست، کافران قریش گفتند، محمد آنجا مینشیند تا چیزی از آن دو کودک بیاموزد! در پاسخ اتهام ایشان خداوند تعالی این آیه را نازل نمود:"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است"» (تفسیر طبری، ذیل آیۀ103، سورۀ نحل).

این جبر (گبر) باید همان عبدالله بن سلام بن حارث یا سلمان بن اسلام (در اصل سلمان بن سلام) معروف به سلمان فارسی باشد. زیستن سلمان در محل فرمانروایش مدائن با قبایل یمنی گواه انتساب وی به ایرانیان یمنی (ابنای احرار، از جمله محکومین مسیحی سابق زندانهای انوشیروان) است. از این رو هم بوده که محل مهاجرت او (در واقع خانواده پدر وی) از جنوب ایران (از مقصد اصفهان، شیراز، خوزستان) متفاوت ذکر شده است. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس)» نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته‌است. در این گفته ابوریحان بیرونی عبدالله سلام و سلمان فارسی به هم رسیده اند که گواه صادقی بر این همانی بودن ایشان است. جالب است که ضحاک مفسر نام دار به جای جبر خبر ابن اسحاق (در سیره ابن هشام، 2/43، تفسیر طبری،7/648) سلمان فارسی را معلم پیامبر اسلام ذکر کرده است که نشانگر مطابقت جبر (گبر، ایرانی)، قاضی شریح حارث کندی یمنی، سلمان فارسی و عبدالله بن سلام است. 

                                                                                                                        

                                      

این مطلب، در باب عبدالله بن سلام صاحب علم الکتاب،  از «گلستان قرآن» آبان 1380 - شماره 87، پایگاه مجلات تخصصی نور  است:

در قسمتی‌از آیه‌43 سوره‌مائده‌به‌کسی‌اشاره‌شده‌است‌که‌علم‌الکتاب‌در نزد اوست‌. در بین‌محققان‌اختلاف‌نسبتاً زیادی‌وجود دارد، در خصوص‌اینکه‌این‌شخص‌کیست.

در این‌مقاله‌نویسنده‌کوشیده‌از میان‌آرای‌مختلف‌، سه‌رأی‌را مطرح‌کند و مورد ارزیابی‌قرار دهد.

«و یقول‌الذین‌کفروا لست‌مرسلاً قل‌کفی‌بالله‌شهیداً بینی‌و بینکم‌و من‌عنده‌علم‌الکتاب‌» (رعد، 42).      

کسانی‌که‌حق‌را کتمان‌می‌کنند و کفر می‌ورزند، ادعا می‌کنند که‌تو از طرف‌پروردگار فرستاده‌نشده‌ای‌و رسول‌(پیامبر) او نیستی‌. تو نیز در جواب‌بگوی‌که: آگاهی‌و گواهی‌خدا که‌رسالت‌من‌از سوی‌اوست‌برای‌این‌منظور کافی‌است‌و نیز گواهی‌آن‌کسی‌که‌علم‌الکتاب‌در نزد او می‌باشد.                                                                  

محوری‌ترین‌بحث‌آیه‌که‌دانشمندان‌به‌آن‌پرداخته‌اند، بررسی‌این‌است‌که‌مراد از کسی‌که‌علم‌الکتاب‌نزد اوست‌، چه‌کسی‌است‌و عمدتاً ریشه‌اختلاف‌در دیدگاههای‌مختلف‌، به‌این‌برمی‌گردد که‌منظور از کتاب‌در آیه‌مورد نظر، چیست‌. در ادامه‌، از میان‌آرای‌مختلف‌، 3 رأی‌عرضه‌شده‌و توضیحاتی‌نیز داده‌خواهد شد:

منظور از دارنده‌علم‌الکتاب‌، عبدالله‌بن‌سلام‌است:

صاحبان‌این‌نظر، معتقدند که‌منظور از الکتاب‌، کتب‌آسمانی‌پیشین‌یعنی‌تورات‌و انجیل‌می‌باشد. فلذا مراد از واجد علم‌الکتاب‌، دانشمندان‌اهل‌کتاب‌و افرادی‌همچون‌عبدالله‌بن‌سلام‌می‌باشند که‌نشانه‌های‌پیامبر(ص‌) را در کتب‌آسمانی‌پیشین‌دیده‌بودند و گواه‌بر حقانیت‌او می‌شدند. می‌گویند عبدالله‌بن‌سلام‌یکی‌از علمای‌یهود بود که‌به‌حقانیت‌و صدق‌رسالت‌پیامبر(ص‌) گواهی‌می‌داد و چون‌از عالمان‌برجسته‌اهل‌کتاب‌بود، طبیعتاً گواهی‌او مهم‌تلقی‌می‌شده‌است‌بویژه‌که‌بر اساس‌آن‌آدرس‌دهی‌تورات‌به‌این‌امر اذعان‌می‌کرد. بر اساس‌این‌دیدگاه‌، آگاهی‌و گواهی‌خدا برای‌‌شخص‌پیامبراکرم‌(ص) که‌در معرض‌اتهام‌بود می‌توانست‌آرام‌بخش‌و پشتوانه‌معنوی‌باشد و گواهی‌و شهادت‌یک‌عالم‌اهل‌کتاب‌نیز می‌توانست‌راه‌گشا باشد برای‌مؤمنین‌به‌پیامبران‌قبل‌و منتظران‌موعود آخرین‌و نهایتاً صدق‌ادعای‌حضرت‌محمد(ص‌). در جایی‌که‌طبق‌تصحیح‌قرآن‌مجید در آیه‌ششم‌از سوره‌صف‌(و اذ قال‌عیسی‌ابن‌مریم‌یا بنی‌اسرائیل‌انی‌رسول‌الله‌الیکم‌مصدقاً لما بی‌یدی‌من‌التوریة‌و مبشراً برسول‌یأتی‌من‌بعدی‌اسمه‌احمد...) وعده‌ظهور پیامبر اکرم‌(ص) در تعالیم‌پیامبران‌پیشین‌آمده‌بود و طبیعتاً، عالمان‌آنها نسبت‌به‌این‌مژده‌و وعده‌آگاه‌بودند، لذا اعلام‌نظر آنها کاملاً مقبول‌و مورد نظر قرآن‌است.

موضوع‌استناد به‌سخنان‌عالمان‌اهل‌کتاب‌، منحصر به‌این‌آیه‌نیست‌. بلکه‌قرآن‌و رسول‌الله‌در مواضع‌دیگر نیز به‌ایشان‌که‌متعهدانه‌به‌پیامبر(ص) ایمان‌آوردند، استناد می‌کند. من‌جمله‌در آیه‌94 سوره‌یونس‌آمده‌است‌: فان‌کنت‌فی‌شک‌مما انزلنا الیک‌فسئل‌الذین‌یقرؤون‌الکتاب‌من‌قبلک‌لقد جاءک‌الحق‌من‌ربک‌فلاتکونن‌من‌الممترین‌(پس‌هر گاه‌شک‌و ریبی‌از آنچه‌به‌تو فرو فرستادیم‌در دل‌داری‌از پیشینیان‌خود علماء اهل‌کتاب‌بپرس‌که‌همانا این‌کتاب‌از جانب‌خدای‌تو آمده‌و ابداً در حقانیت‌آن‌نباید شک‌در دل‌راه‌دهی‌). همان‌طور که‌دیده‌می‌شود، صراحتاً سخن‌عالمان‌اهل‌کتاب‌مورد توجه‌و استناد قرار گرفته‌است‌. از این‌آیه‌که‌جنبه‌وسیعتری‌از مصداق‌را در بردارد، بگذریم‌آیه‌دهم‌از سوره‌احقاف‌، مسأله‌را جزئی‌تر مورد توجه‌قرار می‌دهد آنجا که‌می‌فرماید: قل‌ارایتم‌ان‌کان‌من‌عندالله‌و کفرتم‌به‌و شهد شاهد من‌بنی‌اسرائیل‌علی‌مثله‌فامن‌و استکبرتم‌ان‌الله‌لا یهدی‌القوم‌الظالمین (بگو، اگر قرآن‌از جانب‌خدا باشد و شما به‌آن‌ایمان‌نیاورید چه‌می‌کنید، در صورتی‌که‌یکی‌از بنی‌اسرائیل‌بدان‌شهادت‌داد و ایمان‌آورد ولی‌شما تکبر می‌ورزید، خداوند ستمکاران‌را هدایت‌نمی‌کند.) ‌‌این‌شاهد بنی‌اسرائیلی‌، دانشمند معروف‌یهود یعنی‌همان‌عبدالله‌بن‌سلام‌می‌باشد. این‌شأن‌نزول‌را حتی‌بسیاری‌از دانشمندان‌که‌واجد و حامل‌علم‌الکتاب‌را در آیه‌43 سوره‌رعد عبدالله‌بن‌سلام‌نمی‌دانند، قبول‌دارند و اذعان‌کرده‌اند که‌آیه‌اخیر (احقاف‌10) در مورد وی‌است.

همان‌طور که‌ملاحظه‌می‌شود محتوای‌این‌آیه‌با آیه‌محوری‌بحث‌، نزدیکی‌و همسانی‌زیادی‌دارد به‌طوری‌که‌اگر کسی‌بخواهد از این‌تطابق‌(با توجه‌به‌شأن‌نزول‌آیه‌10 سوره‌احقاف‌) نتیجه‌بگیرد که‌منظور از دارنده‌علم‌الکتاب‌نیز عبدالله‌بن‌سلام‌است‌، نمی‌شود ایراد جدی‌بر وی‌گرفت‌، به‌شرطی‌که‌بتواند اثبات‌کند که‌منظور از الکتاب‌در مورد مذکور، مطالب‌مندرج‌در تورات‌و انجیل‌باشد و نه‌کتاب‌آفرینش‌و لوح‌محفوظ‌و یا قرآن‌کریم‌که‌حاوی‌حقایق‌هستی‌است از جمله‌ایراداتی‌که‌به‌این‌دیدگاه‌گرفته‌اند این‌است‌که‌: سوره‌رعد مکی‌است‌در حالی‌که‌عبدالله‌بن‌سلام‌در مدینه‌، اسلام‌آورده‌و صدق‌ادعای‌پیامبر(ص‌) را پذیرفت‌. از سعید بن‌جبیر نقل‌شده‌که‌وقتی‌از او سؤال‌کردند: آیا من‌عنده‌علم‌الکتاب‌، عبدالله‌بن‌سلام‌است‌؟ گفت‌: چگونه‌می‌تواند او باشد در حالی‌که‌این‌سوره‌مکی‌است. با مراجعه‌به‌منابع‌موجود در می‌یابیم‌که‌موضع‌مکی‌بودن‌سوره‌رعد، یک‌گزینه‌و رأی‌است‌و در مقابل‌آن‌بسیاری‌دیگر معتقدند که‌این‌سوره‌، مدنی‌می‌باشد و در نتیجه‌اشکال‌مزبور را نیز مرتفع‌می‌دانند. جالب‌اینجاست‌که‌بعضی‌از مفسران‌با قبول‌مکی‌بودن‌سوره‌احقاف‌، شأن‌نزول‌آیه‌دهم‌آن‌را، عبدالله‌بن‌سلام‌می‌دانند، هرچند که‌بعضاً این‌اشکال‌را با مدنی‌یاد کردن‌آیه‌دهم‌، حل‌می‌کنند.

در تدوین قسمت فوق این مقاله صرفاً از منابع رایانه ای اسلامی به طور اخص از مجلات تخصصی نور و تفاسیر قرآن استفاده شد.

مطابقت انجیل برنابا با انجیل سبعین (تلامیذ)

کلمۀ برنابا را به سریانی به معنی "ابن النبّوة" (پسر پیامبری) آورده اند ولی با توجه به لغت توراتی بریاه (در هم صحبتی) می توان آن را به معنی "هم صحبتی و تلمذ در موضوع پیامبری" گرفت. لذا آن اسم شخصی که نویسنده این کتاب باشد، نبوده است:

Beriah: in fellowship

Nebai: budding; speaking; prophesying

 

گرچه به نظر می رسد نامهای برنابا[س] و برابا[س] در آغاز مسیحیت متضاد هم به معنی پسر پیامبر (تسّلی) و پسر شرمندگی به عنوان لقب و نام خاص کار رفته اند:

Barnabas: son of the prophet, or of consolation

Barabbas: son of shame, confusion

 

انجیل مانوی سبعین (بلامس، تلامیذ) که عبدالله سلام -سلمان فارسی (عجمی مانوی) یک نسخه آن را داشته اند و ابوریحان بیرونی به آن اشاره کرده نسخه ای از همین انجیل برنابا بوده است، چون سوای مطابقت بریاه (در هم صحبتی) با تلامیذ (هم شاگردی) در نام آنها، مطابق روایات در هر دوی آنها موضوع مهم و اصلی بشارت ظهور آخرین پیامبر به نام محمد (احمد، معادل یهودا، استوت ارته) است.

به نظر می رسد منظور از نام سبعین این کتاب در اصل تعلق این کتاب به مردم سبای یمن (سبائین) باشد یعنی منظور عبدالله بن سلام - سلمان فارسی که از ایرانیان مهاجر به یمن و پسر و پدر بوده اند نامهایشان با هم مشتبه می شده است دلیل عمر بسیار طولانی قائل شدن به سلمان فارسی (عبدالله سلام، سلام) همین مشتبه شدن و یکی به شمار رفتن این پدر و پسر بوده است.

مطابق لغت نامۀ دهخدا، انجیل السبعین. [اِ لُس ْ س َ] (اِخ) کتابی است از آن پیروان مانی که به بلامس [یا تلامس احتمالاً محرف تلامیذ] نسبت داده شده. در آثارالباقیۀ بیرونی و خطط مقریزی نام این کتاب آمده. (از مانی و دین او ص 201 و 304). و رجوع به همان کتاب و انجیل مانی شود.

 

احتمالاً مصحف قرآن مسجد صنعا همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی است

I think the Quran that was discovered in Yaman is ً The Quran from Abu Mosa Ashari from Yaman. He under another name Abdullah Salam (Salman Farsi) had written the Gospel of Sabayin (Gospel of Yeman); Therefore his Qur'an is mixed.

نظر به قدمت بخشهایی از قرآن مکشوفه از مسجد صنعا در یمن که به پیش از اسلام می رسد؛ استنباط شخصی من این است که آن می تواند همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی باشد که هموطنان وی مصحف او را به یمن برده اند. چون سلمان فارسی ایرانی-یمنی شیعه گرا (عبدالله سلام) همان ابوموسی اشعری یمنی به نظر می رسد، همانکه انجیل سبعین (سبائین، منسوب به سبا/یمن) را جمع آوری کرده و قسمتی از آن را وارد مصحف قرآنی خویش نموده بوده است.

چنانکه گفته شد، سلمان فارسی عنوان یک پدر و پسر ایرانی یمنی بوده است که در مکه بوده اند، پدر همان عجمی است که معروف بوده است قرآن به محمد می آموزد.  پدر و پسر یعنی سلام بن عبدالله سلام سبایی همان ها هستند که تحت عنوان عبدالله بن سبأ با یاسر عمار بنیانگذار شیعه غالیگری مشتبه شده اند. نویسنده انجیل سبعین هم همین دومی عبدالله بن سلام است. چون پدر و پسر هر دو تحت نام سلمان فارسی آمده اند برای سلمان فارسی عمر دویست و پنجاه ساله قائل شده اند. سلمان فارسی پسر با ابوموسی اشعری (از تبار اشعر بن سبأ) مطابقت می کند.

به خاطر انجیل مانوی عبدالله بن سلام، انجیل سبأئین (انجیل سبائیها) است که او را یهودی و مانوی و مسیحی دانسته اند و او آن را از قول سلمان فارسی پدر نوشته است. به خاطر اضافات ماقبل قرآنی، قرآن یمن، این قرآن وی می نماید که سر از زادگاه در آورده است. به خاطر مقام بزرگ پدرش معارض وی نشده اند و حتی بعد از خیانت در مقام حکمیت (تحت عنوان ابوموسی اشعری سبأیی) زنده مانده است. در عنوان ابوموسی اشعری سبأیی نامی مستتر نیست و همان عبدالله بن سلام است.

گفته شده است: "پدر سلمان «بدخشان‏» (بنا به طبری خشفوتان/بوذخشان، خشی-پتان/بوذ-خشان، مغ نگهبان آتش) بود و کار همیشگی‏ اش هیزم نهادن بر شعله آتش".  از اینجا معلوم میشود عناوین پدر او پات-خشان (نگهبان آتش) است. نظر به اینکه یکی از معانی واژۀ  سبأ در عربی با آتش سوزاندن است، لذا از این روی نام پدر عبدالله (سلام، سلمان) را سبأ آورده و در احادیث در رابطه با آتش سوزان آورده اند و او را با عمّار یاسر (عبدالله بن سبأ) مشتبه شده اند:

مطابق کتاب إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص 106 – 107، امام باقر(ع) فرمود: «عبدالله بن سبأ ادعای پیامبری می‌کرد و گمان می‌کرد که امیرالمؤمنین همان خدا است! این خبر به امام رسید و حضرتشان او را خواست و صحت و سقم ماجرا را از او پرسید و عبدالله هم به این موضوع اقرار کرده و گفت: آری، این‌چنین در ذهن من القا شده است که تو خدایی و من هم پیامبر خدایم! امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو! شیطان تو را تسخیر کرده است، برگرد و توبه کن! مادرت به عزایت بنشیند! ولی عبدالله قبول نکرد؛ لذا حضرت او را زندانی کرد و سه بار از او خواست تا توبه کند، ولی او نپذیرفت. آن‌گاه بود که حضرت او را با آتش سوزاند«.

در رابطه با عنوان ابوموسی گفتنی است لقب اشعری که به خود سلمان و پسرش  داده اند می تواند به معنی خبر دهنده، شعار دهنده آمدن پیامبر و منجی باشد.

در مورد ارتباط نام و نشان سلمان و عبدالله بن سلام و ابوموسی اشعری (عبدالله بن قیس بن سلیم) گفته اند:

کنیۀ سلمان فارسی ابو عبد الله (پدر عبدالله) است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مُرد در حالی که والى آنجا بود.

در مورد پسر او عبدالله بن سلام گفته شده است از نخستین یهودیانی است که پس از هجرت محمد به مدینه، اسلام آورد. بسیاری، همچون ابوهریره و دیگران از او کسب علم کرده ‌اند. او از بیعت با علی بن ابی‌طالب سرپیچی کرد و با خروج او از مدینه به بصره و سپس به عراق مخالف بود. برخی از سخنان او از قصص معروف به اسرائیلیات است. سعد ابن ابی وقاص می گوید: در طول زندگی خود که در کنار پیامبر بودم هیچگاه ندیدم قول بهشت به کسی دهد مگر عبدالله ابن سلام که به خاطر خدمات او در زمینه علم و دانش برای مسلمانان بود.

در مورد ابو موسی اشعریِ جمع آوری کنندۀ قرآن گفته شده است نامش عبدالله پسر قیس (کشیش، کاهن) بن سلیم (سالم، سلام) بن حضار (حضور یابنده، ایرانی حضور یابنده در یمن)، از مردم قریه رمع یکی از قرای یمن و اشعریان آن جا بود. بنا بر نظر علماي انساب و تراجم، نسب اشعريان به شخصی به نام اشعر و از او به سبأ و سپس به قحطان می رسد. که به نظر می رسد عنوان اشعری ابوموسی به معنی خبر و بشارت دهنده از این اشعر جدا بوده باشد.

ابوموسی عبدالله اشعری ملقب به ابن قیس را که به خاط حکمیت در جنگ صفین تحت عنوان شریح قاضی نیز معروف گردیده به صورت شخصیت جداگانه ای متصور شده اند:

عبدالله بن قیس (درگذشت۵۲ق) مشهور به ابوموسی اشعری که یکی از صحابی پیامبر(ص) بود. شهرت ابوموسی در منابع تاریخی عمدتاً به خاطر نقش وی در امر حکمیت پس از جنگ صفین است که به نمایندگی از طرف امام علی(ع) برای حکمیت انتخاب شد. امام، از انتخاب او راضی نبود، ولی با اصرار و اجبار برخی از لشکریانش به این کار مجبور شد. سرانجام ابوموسی از عمرو عاص (نماینده معاویه در حکمیت) فریب خورد.

در این که اصل و نسب شریح متعلق به کدام سرزمین و ملیت بوده است, میان تاریخ نویسان, عالمان انساب و تذکره نویسان اختلاف نظر کلی وجود دارد. اکثر نویسندگان با توجه به شجره نامه اجدادی او اظهار داشته اند که جد پنجم شریح ـ رائش ـ از سپاهیان انوشیروان بوده که به فرماندهی سیف بن ذی یزن, برای جنگ با حبشه به سرزمین یمن آمده و تابعیت قبیله معروف کنده را پذیرفته و در آن جا ماندگار شده بودند و به همین دلیل جزء هم پیمانان (حلفای) کنده محسوب گردیدند و خود شریح نیز بر این نکته (حلیف بودنش) تأکید کرده است.

ابن سعد در معرفی نام و نسب او نوشته است: ((وی شریح بن حارث بن قیس بن جهم معاویه بن عماربن رائش بن حارث بن معاویه بن ثورین مرتع از نسل کنده بود)). این نسب نامه از حیث قدمت سند و به لحاظ تاریخی، بر دیگر روایات ترجیح دارد, هر چند ایرانی بودن وی را زیر سوال می برد.

 

امّا عبدالله بن سبأ را در اصل نه با ابوموسی اشعری بلکه با عمّار یاسر مطابق می دانند:

آیا عبد الله بن سبأ همان صحابی معروف عمار بن یاسر است؟

برخی از مورخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبد الله بن سبأ همان عمار بن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:

۱. عبد الله بن سبأ معروف به ابن ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.

۲. عمار از قوم سبأ در یمن است.

۳. او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می کرده است.

۴. عماردر مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریک می کرده است، همان گونه که همین کار را به عبد الله بن سبأ نیز نسبت داده اند.

۵. نقل است که عبداله بن سبأ عثمان را خلیفه به ناحق معرفی می کرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب علیه السلام می دانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.

دکتر علی وردی با ذکر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد که عبد الله بن سبأ کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سر دسته انقلابیّون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبأ یا ابن السوداء می داد.

این رأی را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب « الصله بین التصوف و التشیع » پذیرفته است. و ادله او را قانع کننده و منطقی می داند. از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در کتاب خود « نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام» می گوید: « محتمل است که عبد الله بن سبأ شخصیتی جعلی باشد، یا این که این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد... ».

 

بخش 4

آیا شهربانو دختر هرمزان نبوده است؟

 

چکیده و نتیجه مطلب: این موضوع که امام علی طلب تقاص خون هرمزان از عبیدالله پسر عمربن خطاب، میکرد و هرمزان در  خانه امام حسین توسط عبیدالله به قتل رسیده  بود مطلب را به اندازۀ کافی روشن می سازد که رابطه خونی سببی نزدیکی بین خانواده امام علی/امام حسین با خانواده هرمزان برقرار بوده است.

 

متن گفتار: جناب آقای یاغیش کاظمی در صفحه فرهنگ و زبانهای باستانی ایران مطرح کردند: در کتابِ «کافی» ِ «شیخ کلینی»، اشاره ی جالبی وجود دارد درباره ی لفظی ناشی از انزجار به زبان ِ پهلوی؛ جایی که «شهربانو»، نگاهِ خیره ی «عمر» را به خود میبیند، میگوید: «أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ» يا در بعضی نسخ: «اُفّ (حرف اندوه) بی روی (یا پیروز) باد هرمز» يا «آه ، بیروج باذا هرمز!». ظاهراً علی (ع) ، انزجار ِ[و اندوه] سنگین ِ پشتِ این لفظ را درمی یابند و دختر (شهربانو) را در انتخابِ همسر، آزاد میگذارند:

«الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: «لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلى عُمَرَ، أَشْرَفَ لَهَا عَذَارَى الْمَدِينَةِ، وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ، غَطَّتْ وَجْهَهَا، وَ قَالَتْ: أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ، فَقَالَ عُمَرُ: أَ تَشْتِمُنِي هذِهِ ؟ وَ هَمَّ بِهَا ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: لَيْسَ ذلِكَ لَكَ، خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ، فَخَيَّرَهَا، فَجَاءَتْ حَتّى وَضَعَتْ يَدَهَا عَلى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عليه السلام، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: مَا اسْمُكِ؟ فَقَالَتْ: جَهَانْ شَاهُ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ.» (الكافي، جلد : 2 صفحه : 513)

نظر این جانب که یک نتیجه گیری از این گفتار یاغیش کاظمی است:

وجود نام هرمز در رابطه با عمر و شهربانو و علی در این نوشته این شک و شبهه را پیش می آورد که آیا از هرمز این عبارت منظور هرمزان سردار خوزستانی نیست که ویکیپدیا در موردش آورده: "هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند". احمد مهدوی دامغانی هم در مقاله عالمانه خود "شاهدخت و الابتار شهربانو والده معظمه حضرت امام علی بن الحسین السجاد - علیهاالسلام -: گفتار درباره مادر گرامی و نژاد و شاه زاده حضرت امام علی بن الحسین السجاد علیهما السلام" هرمز این گفته شهربانو را همان هرمزان در نظر گرفته است. در این صورت رابطه پدر و فرزندی هرمزان و شهربانو مطرح میگردد که بنا به ملاحظات سیاسی (اتهام شرکت هرمزان در قتل عمر و غیره) جای وی در روایات اسلامی با یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی عوض شده است. طرفداری قاطعانه علی ابن ابی طالب از قصاص عبیدالله بن عمر (قاتل هرمزان) گواه صادق این نظر است.

چه بنا به ویکیپدیا: " هُرمُزان یکی از سرداران ایرانی بود که در جریان جنگ‌های اسلامی، فرمانده لشکر ایران در خوزستان بود. خاندان هرمزان که در برخی مآخذ به نام هرمیزان نیز آمده به یکی از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانی تعلق دارد]۱[.

هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند.

مطلب مهم در هنگام ورود هرمزان به مدینه پوشش لباس هرمزان بوده است. اعراب برای نشان دادن اهمیت پیروزی خود و نیز تحقیر هرمزان، تاج و زیورآلات را بر تنش کرده و او را نزد عمر بردند. دیدن این صحنه برای اعراب می‌توانست تداعی کننده‌ی گفته‌های عمر در ابتدای حمله به ایران باشد که با استناد به حدیث پیامبر اسلام در فتح گنج‌های خسرو، مسلمانان را به جنگ علیه ایرانیان تحریک کرده بود]٢[.

گویند هرمزان پس از ورود به خلیفه آب خواست و در آشامیدن آبی که به‌ دستش دادند درنگ کرد. عمر گفت تا این آب را ننوشیده‌ای در امانی. هرمزان فوراً آب را به زمین ریخت و عمر به ‌ناچار قولش را حفظ کرد. سپس عمر، خلیفهٔ مسلمان خطاب به هرمزان گفت:

به راستی که بخت از ایرانیان بر گشته و گرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود.

هرمزان به اسلام گروید و در امور ایران مشاور عمر بود. چون ابولولو عمر را زخم زد، عبیدالله بن عمر، بر سر هرمزان رفت و او را به ‌کین پدر کشت. او به بهانه نشان دادن اسب های خود به هرمزان، او را به خانه خود دعوت کرد و در بین راه از پشت به او حمله کرد و او را از پای درآورد]٣].  قتل هرمزان تنها بدین سبب بود که عبدالرحمن بن عوف یا عبدالرحمن بن ابی بکر ادعا کرده بودند او را همراه با جفینه ترسا دیده‌اند در حالی که سلاح قاتل را در دست داشته‌اند. با این حال عموماً رفتار او را قتل شمرده‌اند و نه قصاص. زمانی که عبیدالله را بازداشت کردند، تهدید کرد که تمام اسیران خارجی مدینه و برخی از مهاجران و انصار را خواهد کشت]٤[.

پس از به خلافت رسیدن عثمان، وی پسر عمر را قصاص نکردعلی ابن ابیطالب و دیگران به شدت به او اعتراض کردند و علی تهدید کرد اگر در موقعیت مناسبی قرار گیرد، حکم قصاص را درباره او اجرا خواهد کرد]٥]علی خطاب به عمر گفت: «این فاسق - اشاره به عبیدالله - را به خون‌خواهی هرمزان بکش که با کشتن مسلمانی بی گناه، مرتکب خطایی عظیم شده». این ناخشنودی در او وجود داشت تا نبرد صفین که عبیدالله از علی اجازهی ورود خواست و علی به او گفت: «آیا تو که هرمزان را به ناحق کشته‌ای با آنکه او به دست عموی من عباس اسلام آورده بود و پدر تو نیز از غنایم مسلمانان برای او دو هزار درهم وظیفه مقرر داشته بود، حالا انتظار داری که از دست من جان سالم به در بری؟» عبیدالله در پاسخ گفت: «سپاس خدای را که ما را در وضعی قرار داد که تو خون هرمزان را از من می‌خواهی و من خون امیرالمؤمنین عثمان را]٦ [». عبیدالله در نبرد صفین در کنار معاویه جنگید و کشته شد ]٧[."

دکتر احمد اقتداری در نقد سخن شفیعی کدکنی نکته سنجی جالبی در باره رابطه خانوادگی امام علی و هرمزان و شهربانو می نماید ولی به کنه این خویشاوندی راه نمی برد: "مقالتی در خصوص كتاب علی نامه در باب نقد و بررسی آن كتاب و تحسین نظرات آقای دكتر شفیعی كدكنی، دوست دانشمند و بسیاردان هوشمند و پركارمان، خاص استنتاج عالمانۀ ایشان در خصوص كشتن عبیدلله بن عمر هرمزان ایرانی و بهمن ( گویا برادرش) را و برآشفتن حضرت علی(ع) و اینكه آن حضرت به همسر عبیدلله فرموده اند مرا بر عبیدلله حقی است چه هرمزان از خاندان من بوده است و اینكه هرمزان در «سرای حسین» یعنی حسین بن علی (ع) كشته شده و این قرینه ای بر صحت روایات آنكه شهربانو دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی همسر حسین بن علی (ع) بوده است كه بنا بر روایات سینه به سینۀ شاید غیرموثّق در آخرین جنگ اعراب با ایرانیان اسیر شده و به همسری حضرت سیدالشهداء در آمده و مادر حضرت علی بن الحسین امام زین العابدین حضرت سجاد (ع) بوده است. و اینكه هرمزان و بهمن برادرش (بنا بر استنتاج آقای دكتر شفیعی از علی نامه) بر سجادۀ نماز به دست عبیدلله بن عمر، فرزند خلیفه، كشته شده اند."(علی نامه و چند سؤال تاریخی از استاد شفیعی كدكنی).

اشاره به نسبت خونی (پدر و فرزندی/ برادر و خواهری) هرمزان و شهر بانو در علی نامه:

 

در کتاب علی نامه- که در اواسط قرن پنجم هجری به سبک شاهنامه سروده شده است- در باره کشته شدن عبیدالله بن عمر در جنگ صفین، در قریب هشتاد در قریب هشتاد بیت از امام حسین (ع) و شاهدخت شهربانو نیز نام می برد و در اینجا از کشته شدن هرمزان و برادرش (یا پسرش) به عنوان برادران شهربانو به دست عبیدالله بن عمر یاد می کند. یعنی این دو نفر که به خانه امام حسین تردد داشته اند خویشاوند خونی شهربانو بوده اند. لابد یکی پدر و دیگری برادر شهر بانو بوده است که به عمد یا به سهو ساده کرده و عنوان پدری هرمزان حذف و با عنوان برادری خوبروه (بهمن) جایگزین نموده اند:

چو زن را علی دید    بنواختش                     دلش داد و یک لخت بنواختش

بدو گفت زن چیست ای بوالحسن                  از این حق یکی یادکن پیش من

علی گفت این کشته چون زنده بود                 ز عمری و کوری بدی کرده بود

به وقتی که چون کشته آمد عُمَر                    عمر بود این کشته ات را پدر

ز کین پدر کشته بود، غول وار                     همی کرد کین پدر خواستار

ز خانه بیرون جست تیغ آخته                       کرا دید می کشت نشناخته

سوی حجره شهربانو شتافت                        چو مر دشمن خویشتن را بیافت

هنرمند  هرمز  شهِ  در  نماز                       یکی با جهاندار می گفت راز

برادر بُدی شهربانوی را اوی                     ابا  آن  دگر  خوبروه  نکوی

بیاورده  اسلام  وقت    نَبی                        ابا عورتان نزد رفته نزد علی

به نزدیک خواهر بودندی فراز                   حسین شان همی داشت چون جان به ناز

رسید ابن عُمَر همچو دیوانه ای                  به خان حسین شد چو بیگانه ای

در آمد  ز در تیغ  کین  آخته                      به کشت هر دو را او بنشناخته

کزین شهر بانو در آن روزگار                  ز بهر برادر بود او سوگوار

با اندکی دقت می توان دریافت که خوبروه برادر و هرمزان پدر شهر بانو بوده است که در خانه امام حسین بوده اند. چه بسیار بعید است که در این سن خوبروه (بهمن) همراهِ هرمزان نه پسر وی بلکه برادر هرمزان بوده باشد که به خانه امام حسین رفت و آمد داشته است. اگر نام خوبروه را به معنی خوب روش و خوب منش بگیریم آن مترادف نام بهمن خبر منبع خبر شفیعی کدکنی میگردد که این خود یکی از دلایل صحت این روایت علی نامه است. مطابق اخبارالطّوال دینوری هرمزان دایی شیرویه پسر خسرو پرویز بوده است. یعنی هرمزان و دخترش خویشاوندی و همخونی با خاندان حکومتی ساسانی داشته اند. لابد دختر یزدگرد سوم و کسری نامیده شدن شهربانو به رسم توسعی بیشتر به منظور نشان دادن تعلق شهربانو به خاندان حکومتی ساسانی بوده است.

دوستمان مهدی فاطمی در باب خبر نسبت داییی هرمزان بر شیرویه به درستی تذکر دادند که مریم مادر شیرویه از روم شرقی و مسیحی بوده است؛ ولی آرتور کریستن سن در کتاب ایران در عهد ساسانیان به نقل از طبری آورده است که مادر هرمزان از خوزستان بوده و حکومت خوزستان موروثی بوده است. لذا خبر راوندی که هرمزان را داییِ شیرویه پسر خسرو معرفی کرده، در اساس نمی تواند صحت داشته باشد ولی به احتمال زیاد بنا به دلیلی چنین شایعه- خبر تاریخی از قدیم وجود داشته است. حتی یکی از اسامیی که برای شهربانو آورده اند (مقاله مریم دارا در باب بی بی شهربانو) نام مسیحی مریم است که به اعتبار شایعه- خبر راوندی نام عمه (در واقع عمه خوانده او) مریم (تلخ) دختر مئوریکیوس (تیره) امپراطور بیزانس و زن خسرو پرویز و مادر شیرویه است، شیرویه ای که در روایات (از جمله بحارالانوار) گاهی در مقام پدر شهربانو و گاهی به عنوان همسر مریم دختر قیصر روم ظاهر شده است؛ گر چه ابن اثیر در مورد اخیر اضافه می کند که مادر شیرویه دختر خاقان ترک بوده است. جالب است که نامها یا القاب شهربانو یعنی حلوه  (شیرین)، سُلافه (شراب خوشگوار و ناب و شیرین) و سَلامه (صلح و صفا و آرامش)، خوله (آهوی ماده)، برّه (نیکو) و خلوه (پاک) در مجموع متضاد معنی نام مریم به معنی تلخ می باشند.

 پایگاه اطلاع رسانی حوزه در این باب در باره خاستگاه شهربانو می آورد: " ب) گروهی دیگر در اینکه آیا توسط «حُرَیث بن جابر جُعفی» به اسارت در آمده و برای امام (ع) فرستاده شده است و یا در زمان حکومت عبداللّه بن عامر بن کُرَیز، پس از مرگ پدر، اسیر شد و یا در اثر خوابی که دید خود را در سِلک اسیران در آورد و واقعه ای شبیه به نرجس، شاهزاده رومی، برای او ذکر کرده اند."

از گزارش دوستی که کتاب عروس آل رسول تألیف حسین حلوائیان را؟ خوانده، و از متن این کتاب از مسلمان شدن شهربانو در خواب  و فرارش به سمت روم شرقی و به اسارت مسلمانان افتادنش به اختیار خویش را- که با خبر فوق پایگاه اطلاع رسانی حوزه همخوانی دارد-  به یاد دارد، معلوم میگردد که داستان اولیه منسوب به نرجس (به یونانی یعنی گل معطر و بیهوش کننده) مادر امام مهدی موعود در اساس ملهم از روایات متعلق به شهربانو و عمه خوانده اش مریم دختر مئوریکیوس امپراطور روم شرقی بوده است. امّا از مقابله شیرین یعنی نام همسر صابی- مسیحی خوزستانی خسرو پرویز با نرجس مادر مسیحی رومی مهدی موعود بدین نتیجه می رسیم که نام نرجس از ریشه سانسکریتی nir-yasa لفظاَ یعنی شیره درختان و گیاهان اخذ شده است؛ چون علی القاعده حرف "ی" سانسکریتی و اوستایی در زبان فارسی به حرف "ج" تبدیل شده است (نظیر تبدیل یمه به جم و یاتو به جادو). یعنی این نام سانسکریتی علی الاصول در ایران می توانست به صورت نِرجس و نَرجس تلفظ گردد.

در مجموع چنین معلوم میشود که داستان آوردن سه دختر اسیر یزدگرد سوم به پیش عمر در واقع مربوط  به آوردن مریم و ندیمه هایش از روم شرقی به دربار خسرو پرویز بوده است که این خاطره بعداً با موضوع آوردن هرمزان و دخترش (یا دخترانش) به پیش عمر، همدیگر را تداعی گر شده و مخلوط گردیده است. این احتمال هم وجود دارد که پدر هرمزان به عنوان حاکم خوزستان با یکی از این ندیمه های بیزانسی مریم وصلت نموده و هرمزان نتیجه آن بوده باشد که از اینجا نسبت دایی شیرویه بودن به هرمزان داده شده است.

 

بخش 5

یحیی بن عمر،علوی انقلابی عهد تولد حسن عسکری، اساس تاریخی مهدی موعود است

 

خلاصه مطلب: شش موردی که نشان میدهد اسطوره مهدی موعود از داستان زندگی المهدی قائم ابوالحسن یحیی بن عمر علوی انقلابی پیش از تولد حسن عسکری گرفته شده است:

١- یحیی یعنی زنده می ماند (جاودانی) و عمر (آبادگر یا معمر) مطابق جاودانی و معمر بودن و آبادگر بودن مهدی موعود شیعیان اثنی عشری می باشد. بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: " او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=استوت ارته زرتشتیان یعنی استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد."  خود عنوان مَهدی (بزرگ دانا = اهورامزدا در زبانهای ایرانی) در واقع عنوان خدای ملت مغلوب و دو تن منجی هوشیدر نام ایشان بوده است که در عهد اعراب از سوی مغلوبین به صورت نامی بر موعود رهایی بخش در آمده است.

خلاصه مطلب: شش موردی که نشان میدهد اسطوره مهدی موعود از داستان زندگی المهدی قائم ابوالحسن یحیی بن عمر علوی انقلابی پیش از تولد حسن عسکری گرفته شده است:

١- یحیی یعنی زنده می ماند (جاودانی) و عمر (آبادگر یا معمر) مطابق جاودانی و معمر بودن و آبادگر بودن مهدی موعود شیعیان اثنی عشری می باشد. بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: " او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=استوت ارته زرتشتیان یعنی استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد."  خود عنوان مَهدی (بزرگ دانا = اهورامزدا در زبانهای ایرانی) در واقع عنوان خدای ملت مغلوب بوده است که در عهد اعراب از سوی مغلوبین به صورت نامی بر موعود رهایی بخش در آمده است.

٢- از خاندان علوی شاخه زید بن علی حسین بن علی ابی طالب است که حماسه قیام مساوات طلبانه او در سمت کوفه در عهد حسن عسکری زنده و محبوب شیعیان علوی بوده است.

٣- کنیه مهدی ابوالحسنِ (پدرِ حسن، به کسرِ "ر") او به سادگی نزد ایرانیان علوی سمت کوفه می توانست به مهدی پسرِ حسن (پدۯ حسن، به سکون "ر") تعبیر و تفسیر گردد.

٤- مهدی قائم ابوالحسن در منطقه شاهی کوفه به قتل رسیده است و نام شاهی را چنانکه در نامهای شاخه کارون موسوم به شاهو (شاهور) و چاهو(چاهور) شاهد هستیم صورت عربی نام ایرانی چاهی به شمار رفته است. لذا این گفته که اصرار دارد مهدی قائم در چاه قایم شده است از همین فقره تاریخی قتل موعود شدن یحیی در منطقه چاهی عاید گردیده است.

٥- مطابق تواریخ اسلامی معتبر حسن عسکری فرزندی نداشته است و نواب اربعه داستان مهدی موعود خود را بر اساس واقعه قتل حماسی مهدی ابوالحسن یحیی بن عمر علوی در منطقه شاهی (چاهی) ساخته اند که در عهد ایشان هنوز داستانی معروف و محبوب بوده است. یعنی داستان مهدی موعود پایه و اساسی دیگر داشته است که توسط نواب اربعه بدین شکل در آمده و در جای خالی فرزند حسن عسکری قرار گرفته است.

٦- اگر نام عسکری/عسگری را اس-صقری بگیریم میشود منسوب به انگور بی دانه: اس= بنیان، صقر= انگور بی دانه. به احتمال زیاد همین کلمه از سوی شیعیان به دارنده بنیان کودک خردسال تفسیر میشده است (اس-صغر)؛ که این معنی اخیر مقام حسن عسکری را مشابه زرتشت می ساخت که تصور میشد از نطفه او سوشیانت استوت ارته در دریاچه کانس اویه (چاه آرزو و خواهش) به وجود خواهد آمد. در مجموع معلوم میشود یحیی ابوالحسن مهدی (در معنی منجی جاودانی) در تاریخ زیسته ولی او از شاخه دیگر اولاد زین العابدین بوده است. یعنی وهابیون و شیعه هر دو نصف حقیقت را در مورد او گفته اند. کلمۀ عس‍کر (در معنی لشکر) معرب اَس-کَر (لاشه کننده، کشنده) مترادف لشکر (لاشه کننده) است و در قاموس قرآن موجود نیست. لذا انتساب حسن عسکری به لشکرگاه سند معتبری نیست. مطابق لغت نامه دهخدا "انگور عسکری؛ نوعی انگور نازک پوست و خردهسته. قسمی انگور نهایت لطیف و پوست نازک و بی دانه". اصل آن از بنیاد اس-صقر (انگور بی دانه) به نظر می رسد .

مطابق ویکیپدیا: "پس از فوت حسن عسکری امام یازدهم شیعه، سالها سردرگمی بزرگی برای نیم قرن در بین پیروان آنها پدید آمد که نویسندگان شیعه از آن تحت عنوان دوران حیرت نام می‌برند. در میان پیروان امامان شیعه بر سر سرنوشت اسرار آمیز فرزندی که برای حسن عسکری قائل بودند اختلاف بزرگی پدید آمد. گروهی از شیعیان چنین می‌پنداشتند که حسن عسکری اصولاً فرزندی نداشته ‌است و گروهی می‌گفتند حسن عسکری امام بدون فرزندی است که نمرده‌است و حسن عسکری همان مهدی غایب است که دارای دو دوره غیبت است. گروه دیگری عنوان می‌کردند که فرزند حسن عسکری پیش از فوت پدر در گذشته‌است. تنها گروهی که در آن زمان در اقلیت کوچکی بودند که اعتقاد داشتند که فرزند حسن عسکری همان مهدی است و در غیبت بسر می‌برد و در آخر الزمان ظهور خواهد کرد. دیدگاه این گروه به مرور به دیدگاه تمامی شیعیانی تبدیل شد که شیعیان دوازده امامی فعلی می‌باشند."

لابد در همین دوران حیرت شیعیان است که حماسه عدالت طلبانه ابوالحسن یحیی بن عمر علوی با زندگی حسن عسکری پیوند خورده است.

از "قتیل شاهی" عنوان ابوالحسن یحیی بن عمر علوی مکنی (دارای کنیه) از اولاد زید بن علی بن حسین چه مفهومی اراده شده است؟

نام شاهی در عربی به معنی دارندۀ شاء (یعنی دارنده گوسفندان) است. ولی این کلمه می توانست از ریشۀ عربی شای (خاک کشیدن از چاه) و معرب کلمۀ چاهی (منسوب به چاه) گرفته شود چون از سوی دیگر تلفظ عربی نام شاخۀ چاهو/چاهی کارون شاهو/شاهی است. از آنجاییکه یحیی ملقب به مهدی موعود گردیده بود و با توجه به اینکه نام دریاچه کانس اویه سئوشیانت ایرانیان می توانست به معنی محل کنده شدۀ آب تباه نشدنی (چاه آب جاودانی) گرفته شود. لذا این موعود این شیعیان یعنی یحیی (جاودانی) با چاه آب جاودانی (کانس اویه) مرتبط شده است.

شاهی در معنی عربی تیزبین مترادف نام مَهدی (مَه-دی= بزرگ بینا) در زبانهای ایرانی به نظر می رسد.

سه سئوشیانت زرتشتی انعکاس کوروش (فریدون)، زرتشت (گائوماته سپیتاک) و یهودای جلیلی پسر زیپورایی (عیسی مسیح) به عنوان منجیان آیندۀ خاورمیانه به نظر می رسند

نخستین سئوشیانت (سود رسان) یعنی اوخشیت ارته (کسی که قانون مقدس را می پروراند) یا اوشیدر/هوشیدر (پشتیبانی کننده درخشان و هوشیار) انعکاس کوروش به عنوان منجی اول آینده است. چون در تورات کتاب اشعیای نبی باب چهل و پنج کوروش به صراحت مسیح خداوند یاد شده است: " خداوند به مسیحِ (خشنود کننده یا روغن تدهین مالیده شدۀ) خویش کوروش میگوید: من دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب سازم. کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به روی وی باز کنم و دروازه ها بر روی او دیگر بسته نشود. چنین میگوید یهوه به کوروش که من پیش روی تو خواهم خرامید جایهای نا هموار را هموار خواهم ساخت درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنج های تاریک و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید. تا بدانی که من یهوه خدای اسرائیل ام و تو را به اسمت خوانده هنگامی که مرا نشناختی به نامت خواندم و ملقب ساختم منم یهوه و نیست غیر از من خدایی. من کمر تو را بستم هنگامی که مرا نشناختی تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که غیر از من احدی نیست."

نام مسیح به صورت madhih در زبانهای ایرانی معنی خشنود کننده را می داده است.

دومین سئوشیانت یعنی اوخشیت نمنگه (پروراننده نماز) یا هوشیدر ماه (هوشیدر بزرگ و خشنود کننده) انعکاس گائوماته سپیتاک (مرد تنومند دانای سرودهای دینی) به نظر می رسد چه القاب دیگر وی زرتوشترا (نگهبان سرودهای خشنودی زرین) و زئیری وئیری (زرین خشنود کننده) هم گواه آن هستند. نام اساطیری مادر زرتشت یعنی دوغذو به صورت دیگذو در سانسکریت به معنی "مسح شده با روغن" (مسیح) است. چون طبق اساطیر زرتشتی نشان دوغدو دختر فراهیم روان (فراهم کننده روغن) روغن سوزان چراغ خانه بود.

سومین سئوشیانت استوت ارته (در معنی ستوده شده به قانون پاک) برگرفته از نام منجی بنی اسرائیلی یهودا پسر زیپورایی ملقب به عیسی مسیح است چون یهودا به معنی ستوده شدۀ خدا (یهوه) است. اینکه در عهد آغاز اسلام گفته میشده است که منجیی به نام احمد/محمد (ستوده شده) پدید خواهد اشاره به همین سئوشیانت بوده است.

نام مهدی (در معنی ایرانی دانا و بینای بزرگ) بیش از آنکه  نشانگر نخستین و سومین سئوشیانت باشد نشانگر دومین سئوشیانت یعنی هوشیدر ماه (هوشیدر بزرگ و خشنود کننده) است. چون گائوماته بردیه (زرتشت سپیتمان) هنگام اعلام حکومت رسمی از سمت پئیشیااوادا (محل کنده کاری شده، دژ نبشت) برخاسته بود  که در اساطیر با کانس اویه (سرزمین چاه آب) جایگزین شده است. چونکه به نظر می رسد در قرآن هم مردم سمت پارس به نام اصحاب الرّس (صاحبان چاه) خوانده شده باشند.

متن مقاله که همان است وقتی در سر کار متوجه آن شدم به خانه برگشتم و با وجود خستگی جسمانی با عجله و شتاب آن را فراهم کردم:

در میان قیامهای مهم علویان قیام بزرگ یحیی بن عمر در کوفه با قیام مهدی موعود پیوند اساسی دارد چون معنی نام یحیی یعنی کسی که زنده می ماند و یا جاوانی فرزند عمر (به معنی رهبر معمر و آبادگر= مهدی منجی معمر) همراه با عنوان مهدی وی و کنیه اش یعنی ابوالحسن (پدر حسن که می توانست در نزد ایرانیان کسی که پدرش حسن است مفهوم گردد) در حالت تفسیر معکوس ایرانی آن ((پسر حسن)) نشان میدهد که نام و نشان و قیام حماسی و مردمی وی در  پیدایی باور اسطوره ای مهدی موعود اساسی ترین نقش تاریخی را داشته است. این امام مهدی  تاریخی عهد تولد حسن عسکری، ملقب به ابوالحسن از شاخه دیگر خاندان حسین بوده است و قیام مردمی نیرومندی در کوفه را به عمل آورده بود که از قیام اشرافی ناموفق حسین به مراتب با ارزش تر بوده است. در واقع شیون و زاری به گزافی که ایرانیان همه ساله برای کشته شدگان کربلا (قادسیه= شهر مقدس واقع در جنوب شرقی کربلا) کرده و می کنند در اساس به یاد حادثه ناگوار شکست و اسارت تاریخی خودشان توسط اعراب در این منطقه بوده است. ولی همین واقعیت واقعه کشته شدن یحیی نیز نزذ شیعیان به نحو ناهنجاری قلب شده است و این فرد تاریخی با واژگون شدن کنیه ابوالحسن وی تبدیل به کودک در چاه حسن عسکری شده است. منظور از چاه همان منطقه شاهی (شاهور، چاهو، سرزمین چاه) در نزدیکی قادسیه است که یحیی در آنجا به قتل رسید. منابع کهن در این منطقه از شهری به نام بانقیا (محل بیرون کشیده شدن [فرزند از چاه]= شاوی) به عنوان موطن ابراهیم یاد می کنند. ابوالفرج اصفهانی به صراحت آنجا را محل قتل یحیی ذکر کرده و بدین سبب  او را قتیل شاهی می نامد: "یحیى راه كوفه را پیش گرفت و به قصد كوفه به راه افتاد، وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختى با او كرد ولى در برابر یحیى تاب نیاورد گریخت ولى یحیى او را تعقیب نكرد. وجه فلس همچنان برفت تا به شاهى (سرزمین چاه) رسید و در آنجا به حسین ابن اسماعیل برخورد و با هم در آنجا به استراحت و عیش و نوش پرداختند و از دو لشكر آنها كه به هم رسیده بود سپاهى نیرومند تشكیل شد.

از آن سو یاران یحیى بن عمر او را وادار كردند تا هر چه زودتر به جنگ حسین بن اسماعیل برود. در میان آنها مردى به نام هیضم بن علاء عجلى بود كه با گروهى از خویشان و فامیل خود به یارى یحیى آمده بود ولى پیادگان و اسبان آنها به علت اینكه راه زیادى پیموده ، خسته بودند، و هنگامى كه جنگ شروع شد نخستین كسانى كه فرار كرد همین هیضم و همراهان او بودند.

و گفته اند: حسین بن اسماعیل این نقشه را كشیده بود و قبلا با هیضم قرار گذارده بود كه چون جنگ آغاز شد او و همراهان وى فرار كنند (تا دیگران نیز فرار نمایند.) ولى دسته دیگرى گفته اند: فرار آنها به خاطر همان خستگى و رنجى بود كه در راه دیده بودند.

و على بن سلیمان كوفى از پدرش روایت كرده كه (پس از قتل یحیى ) روزى من با هیضم در جایى بودیم ، سخن از جریان كار یحیى بن عمر به میان آمد، هیضم سوگند به طلاق همسرش خورد كه فرار من طبق نقشه و دسیسه اى نبود، بلكه یحیى در جنگ مردى بى باك و متهور بود به طورى كه یكه و تنها حمله مى كرد و میان لشكر دشمن مى رفت و دوباره بازمى گشت ، و من او را از این كار نهى كردم ولى نپذیرفت تا اینكه یك بار یك تنه حمله كرد و من نگاه كردم دیدم در میان لشكر دشمن به زمین افتاد و چون دیدم كه او كشته شد با همراهان خود از میدان بازگشتیم.  ابن عمار - راوى حدیث - گوید: همین كه یحیى مشاهده كرد هیضم از میدان گریخت در جاى خود ایستاد و جنگید تا به قتل رسید، و سعد ضبابى سرش را جدا كرده به نزد حسین بن اسماعیل آورد، و در چهره اش به قدرى اثر شمشیر و زخم بود كه شناخته نمى شد."                                                             

از سوی دیگر اساس این واقعه کشته شدن یحیی در شاهی (سرزمین چاه) با محل سئوشیانت ایرانیان یعنی دریای کانس اویه (چاه آب، دریای کیش، خلیج فارس) مطابق میشده است که بنا به اعتقادات زرتشتی نطفه زرتشت که تبدیل به سئوشیانت خواهد شد در آن نگهداری میشود. این سئوشیانت (منجی و سودرسان) به نوبه خود اشاره به کورش سوم فرمانروای محبوب امپراطوری هخامنشیان بوده است که مقرهای حکومت مردمگرایانه اش در سمت پارس و بابل در ساحل خلیج فارس(دریای گود و پست) بوده است. قابل توجه است که در نامهای کارون (رود چاه) و شاخه مهمی از  آن شاهو یا چاهو ، اسامی عربی و فارسی شاهو (شاوی) و چاهو در همین معنی چاه به هم می رسند:

مطابق نویسندگان پورتال راسخون، قیام ((یحیى بن عمر)) (بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام ) : كنیه او ((ابوالحسن)) بود. او در سال (250 ه‍) یعنی عهد تولد حسن عسکری در ایام خلافت ((مستعین )) در ((كوفه )) قیام كرد و مردى زاهد، متقى ، عابد، عالم (159) ، بسیار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوى بود (160) . او قبل از زیارت قبر امام حسین علیه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه كرد و آنگاه داخل ((كوفه )) شد و قیام خود را علنى كرد(161).

برخى از مورخان علت قیام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب ((متوكل )) و ((ترك ها)) به وى رسیده بود(162) . در حالى كه ((ابو الفرج اصفهانى )) در ((مقاتل الطالبیین ))خبرى را از او نقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان، قیام كرده و جز آن هدفى نداشته است (163). او در ((كوفه)) مردم را به ((رضاى آل محمد)) (صلوات الله علیهم) دعوت مى كرد، عده زیادى به او پیوستند و به او بسیار علاقه مند بودند. توده مردم ((بغداد)) او را به عنوان ((ولى)) برگزیدند، در حالى كه سابقه ندارد مردم ((بغداد))غیر او، كس دیگرى را به ولایت قبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ((كوفه)) كه خردمند و با تدبیر بودند، با او بیعت كردند. ((حسین بن اسماعیل)) با او جنگید و این مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به ((سامرا)) براى ((مستعین)) فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ((بغداد)) فرستاد، تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنین كارى صورت نگرفت (164).

مردم در اثر عشق و علاقه اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچك برایش اشك ریختند و در مصیبت او اشعار زیادى سرودند (165) تا آنجا كه ((ابو الفرج اصفهانى )) مى گوید: ((من نشنیده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و یا بیش از آن اندازه كه شعر در مصیبت او سروده شد درباره دیگرى سروده شده باشد(166).)) (منبع عصر غیبت (6) قیام های علویان از پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم، پورتال راسخون).

مطابق کتاب مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی، على بن محمد بن جعفر علوى در رثاء یحیى بن عمر گوید:

تضوع مسكا جانب القبر ان ثوى / و ما كان لو لا شلوه یتضوع

مصارع اقوام كرام اعزه / ابیح الخیر فى القوم مصرع

1. قبر یحیى بوى مشك مى دهد چون او در آن آرمیده ، و اگر بدن او در آن قبر نبود بوى مشك نمى داد.

2. آرامگاه مردانى بزرگوار و عزیز در میان آنها آرامگاه یحیى آشكار است .

و نیز در رثا او گوید:

فان یك یحیى ادرك الحتف یومه / فما مات و هو كریم

و مامات حتى قال طلاب نفسه : سقى الله یحیى انه لصمیم

فتى آنست بالروع و الباس نفسه / و لیس كمن لاقاه و هو سنوم

فتى غرة للیوم و هو بهیم / و وجه لوجه الجمع و هو عظیم

لعمرى ابنة الطیار اذنتجت به / له شیم لا تجتوى و نسیم

لقد بیضت وجه الزمان بوجهه / و سرت به الاسلام و هو كظیم

فما انتجت من مثله هاشمیة / و لا قبلته الكف و هو فطیم

1.اگر مرگ در آن روز به سراغ یحیى آمد و در حال بزرگوارى از این جهان رفت .

2. و از این جهان نرفت تا وقتى كه حتى دشمنانش گفتند: خدا یحیى را سیراب كند كه مردى پاك و بزرگوار بود.

3. جوانمردى كه جانش به سختى و هراس مكه جانش به سختى و هراس مانوس گشته بود و مانند مردان حیله گر نبود.

. 4جوانمردى كه روشنى روزهاى تار مى بود و نیز بزرگ هر انجمن و شخص بزرگوارى بود.

. 5قسم به جان خودم كه مادرش فرزند جعفر طیار، هنگام كه او را در شكم داشت داراى خصالى بود و بوى خوشى داشت كه ناخوش داشت در آنجا باشد.

. 6راستى كه چهره روزگار را مادرش به چهره او روشن كرد و اسلام را به وجود او خشنود نمود و فرزند او خشم خود فرو برنده بود.

. 7هیچ زن هاشمى مانند او را نزایید، و هیچ دستى مانند او را پرستارى نكرد تا از شیر بازگرفته شد. (منبع تارنگار غدیر- دوران). بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: " او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=استوت ارته زرتشتیان یعنی استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد."

 یحیی (قتیل شاهی) هم مثل حسن بن زید در تهیه خروج خویش دعوت به »الرضا من آل محمد«  کرده بود و همچون وی در بیعت، غیر از الزام تمسک به کتاب و سنت:

اقامه عدل، اعانت مستضعفان و نصرت اهل بیت را

در اینجا مطالب کاملی را در باب یحیی بن عمر از سایت پژوهشکده باقر العلوم به عینه نقل می نمائیم:

عنوان  :  قیام یحیی بن عمر،  نویسنده :  سعیده سلطانی مقدم

كلمات كلیدی  :  تاریخ، یحیی بن عمر، عمر بن فرج، كوفه، زیدیه، مستعین خلیفه عباسی، متوكل

"یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب"، که کنیه او "ابوالحسن" بود.[1] در سال 249 ه.ق. در کوفه قیام و ظهور کرد.[2]

یحیی در زمان "متوکل" در خراسان خروج کرد. "عبدالله بن طاهر"، حاکم خراسان او را دستگیر کرد. متوکل دستور داد او را به "عمر بن فرج" حاکم مدینه بسپارند؛[3] زیرا "عمر بن فرج" حاکم مدینه و سرپرست کارهای   بنی¬هاشم نیز بود.[4]

یحیی اوضاع مالی مناسبی نداشت، از عمر درخواست پول كرد؛ اما عمر با او با درشتی صحبت كرد.[5] یحیی نیز پاسخش را داده و به او دشنام داد. عمر جریان را برای متوکل نوشت، متوکل دستور داد، او را در خانه "یحیی بن خاقان" (وزیر خود) زندانی کنند.[6] مدتی در آنجا ماند، تا آزاد شد و به «سامرا» رفت. در آنجا با "وصیف" كارگزار سامرا دیدار و از او تقاضا كرد كه مقرر‌ی برای وی تعیین كند؛ اما او نیز با یحیی با درشتی رفتار كرد.[7]

آشکار کردن قیام:

وقتی که یحیی تصمیم به قیام گرفت، نخست به زیارت قبر "امام حسین(ع)" آمد و برای زواری که در آنجا بودند، تصمیم خود را آشکار کرد و گفت من اکنون می¬خواهم، برای احقاق حق برخیزم، هر کس که با من قصد همکاری دارد، آماده شود. جمعی از زائران  دعوت او را پذیرفتند و اطرافش را گرفتند.[8]

 تصرف کوفه

 یحیی با همراهان خود شبانه وارد کوفه شدند. همراهانش فریاد می¬زدند، ای مردم داعی حق را پاسخ دهید و دعوت او را بپذیرید. یحیی عده¬ای از مردم کوفه را با "شعار الرضا من آل محمد" به دور خود جمع کرد. سپس برای تأمین هزینه نهضت، بیت¬المال كوفه را به تصرف خود درآورد.[9] درب زندان‌ها را باز كرد و زندانیان را رها كرد و كارگزاران كوفه را از آنجا بیرون كرد.[10]

آنگاه به نزد صرافانی كه پول¬های حكومتی، نزد آنان بود، رفت و آن   پولها را گرفت. سپس به محله «بنی¬حمان» که خانواده¬اش در آنجا بود، رفت[11] و در این هنگام خبر به "محمد بن عبدالله بن طاهر" والی بغداد  رسید. او نیز به عامل خود "عبدالله بن محمود سرخسی" در «سواد» کوفه فرمانی نوشت و او را به جنگ با یحیی بن عمر فرستاد؛[12] اما "عبدالله بن محمود" شكست خورد و سپاهیان یحیی چارپایان و اموال او را گرفتند.

یحیی به سوی حومه كوفه رفت و گروهی از «زیدیه» نیز از او پیروی كردند.[13]

دستگاه خلافت و قیام یحیی بن عمر

چون خبر قیام یحیی بن عمر به بغداد رسید و "محمد بن عبدالله بن طاهر" والی بغداد عموزاده‌اش "حسین بن اسماعیل" را به سوی یحیی فرستاد و گروهی از سرلشگران خود را نیز با او همراه کرد که از آنجمله "خالد بن عمران،" "ابوالسناء غنوی"، "وجه فلس" و[14]....  که آنها از روی کراهت پذیرفتند. چون مردم در دل متمایل به یحیی بن عمر بودند. هرگز سابقه نداشت كه بغدادیان جز او به كس دیگری از این خاندان (خاندان ابوطالب) گرایش پیدا كنند. به هر حال افراد مزبور به "حسین بن اسماعیل" پیوستند. حسین به دنبال ماموریت خود به کوفه آمد و چند روزی در آنجا ماند. آنگاه به قصد جنگ با یحیی حرکت کرد، تا به او رسید. چندی لشگریان حسین بن اسماعیل با یحیی روبه روی هم قرار داشتند؛ اما با هم جنگ نکردند. تا آن که یحیی به قصد «قسین » از آنجا کوچ کرد و هم¬چنان تا قریه¬ای به نام «بحریه» پیش رفت، در آن ناحیه متصدی امور مالیات "احمد بن اسکافی" بود. احمد اموال دولتی را برداشت و فرار کرد؛ اما فرمانده سپاه آن ناحیه که شخصی به نام "احمد بن فرج" بود به جنگ یحیی آمد؛ اما پس از مختصر جنگی تاب مقاومت نیاورد و فرار کرد.[15]

سرانجام یحیی

یحیی پس از جنگ با احمد بن فرج راه کوفه را پیش گرفت و به قصد کوفه به راه افتاد. وجه فلس سر راه او آمد و جنگ سختی با او کرد؛ ولی بلاخره از یحیی شکست خورد و گریخت. وجه فلس به «شاهی»[16] رفت و در آنجا به "حسین بن اسماعیل" که اردو داشت برخورد. با او در آنجا به استراحت پرداخت. حسین بن اسماعیل آن قدر در آنجا ماند که سپاه و اسبانش تجدید قوا کردند. از دو لشگری که به هم  رسیده بود، سپاهی نیرومند تشکیل شد.[17] در شاهی نبرد سختی میان یحیی و سپاهیان اسماعیل و وجه فلس در گرفت. یاران یحیی وی را تنها گذاشتند و فرار كردند و یحیی در معركه، كشته شد و سرش نزد "محمد بن عبدالله بن طاهر" برده شد. محمد به این مناسبت جشنی بر پا كرد و مردم دسته دسته برای تهنیت نزد او آمدند، محمد نیز سر او را به درگاه "مستعین" فرستاد.[18]

ابن اثیر علت شكست یحیی را چنین ذكر كرده است: گروهی از «زیدیه» كه با جنگ و ستیز ناآشنا بودند، از یحیی خواستند كه در جنگ كردن شتاب كند و بر این خواسته خود پا فشاری كردند "هیضم عجلی"(از شیعیان و بزرگان) و جماعت دیگر و عده¬ای پیاده از اهل کوفه که نه مرد نبرد بودند و نه دلیر با او همراه بودند و شبانه به سمت لشگریان حسین بن اسماعیل لشگر کشیدند. صبح به نزد حسین بن اسماعیل كه استراحت كرده بود، رسیدند، یاران حسین برخاستند و سپاه یحیی را از پای درآوردند، هیصم عجلی نخستین كسی بود كه دستگیر شد.  پیادگان كوفه بدون هیچ جنگ افزاری فرار كردند. سواران حسین هم آنها را زیر سم ستوران گرفتند و نابود کردند.[19]

خبر قتل یحیی بن عمر در کوفه و بغداد

مردم کوفه که قتل یحیی را باور نمی¬کردند، حسین بن اسماعیل، "ابوجعفر حسنی" معروف به «ادرع» را به نزد مردم کوفه فرستاد که خبر قتل یحیی را به آنها بدهد؛ ولی هنگامی ادرع به میان آنان آمد و خبر مزبور را داد. مردم یکسره او را دشنام دادند و سخنان ناهنجاری به او گفتند و به قصد جنگ با او برخواستند؛ تا جائیکه یکی از غلامان او را نیز کشتند. ادرع که چنین دید، یکی از برادران مادری یحیی را به نام "علی بن محمد صوفی" که از فرزندان علی بن ابی¬طالب بود، را به نزد مردم کوفه فرستاد. او خبر قتل یحیی را به مردم رسانید و مردم کوفه با دیدن او یقین به قتل یحیی کردند و صداها را به گریه و شیون بلند کردند و به سوی شهر بازگشتند.

ولی هنگامی که سر یحیی وارد بغداد شد، مردم به نزد "محمد بن  عبدالله طاهر" رفته و او را در این فتحی که نصیبش شده، تبریک گفتند و از جمله کسانی که در ظاهر برای تبریک به نزد "محمد بن عبدالله" آمد، "ابوهاشم داود بن قاسم بن جعفر" بود، که مردی صریح اللهجه و در اظهار عقیده¬اش باکی از مامورین حکومتی نداشت؛ به محمد بن عبدالله گفت ای امیر من آمده¬ام تا درباره چیزی به تو تبریک گویم که اگر رسول¬خدا زنده بود، آن حضرت را بدان تسلیت می¬دادند. محمد سخن وی را شنید؛ ولی هیچ پاسخی به او نداد.

محمد بن عبدالله پس از این واقعه به خواهر خود و زنانش دستور داد، به سوی خراسان حرکت کنند؛ زیرا سر یحیی به این شهر آمده است و تجربه ثابت کرده است، هر سری که از این خاندان به خانه¬ای آورده شود، خداوند نعمت و برکت را از آن خانه و خاندان سلب خواهد کرد.[20]

سرانجام اسیران لشگر یحیی بن عمر

پس از ورود حسین بن اسماعیل به بغداد، اسیران اصحاب یحیی را وارد بغداد کردند. تا به آن روز هیچ اسیری را بدان وضع رقت¬بار به شهر بغداد نیاورده بودند؛ زیرا آنها را با پای برهنه می¬دوانیدند و هر کدام عقب  می¬ماندند، گردنش را می¬زدند. تا اینکه نامه "مستعین" که حاوی فرمان آزادی آنها بود، رسید و به دستور وی همه را آزاد کردند، جز مردی به نام "اسحاق بن جناح" که رئیس پلیس یحیی بود، را به زندان انداختند و در همان زندان از دنیا رفت.

پانوشته ها:

[1]. ابن اثیر، الکامل، ترجمه عباس خلیلی، به تصحیح مهیار خلیلی، تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، بی تا، ج 11، ص 292.

[2]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، تهران، موسسه مطالعات وتحقیقات فرهنگی، 1364، چاپ اول، ج 2، ص 441.

[3]. اصفهانی، ابوالفرج؛ فرزندان ابوطالب، ترجمه فاضل، تهران، کتاب فروشی و چاپخانه علی اکبر علمی، 1329، ج 3ص 36.

[4]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 441.

[5]. طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ج14، ص 6129.

[6]. اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، مترجم، سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، كتابفروشی صدوق، 1347، ص 529.

[7]. الکامل، پیشین، ص 292.

[8]. مقاتل الطالبین، پیشین، ص530.

[9]. طبری، پیشین، ص 6129.

[10]. محمد بن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1367، ص 332.

[11]. فرزندان ابو طالب، پیشین، ٌص 37.

[12]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ص 441.

[13]. ابن اثیر، الكامل، ترجمه حمید آژیر، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1381، ج 10، ص 4191.

[14]. فرزندان ابوطالب، پیشین، ص 40.

[15]. طبری، پیشین، ص 6131.

[16]. شاهی نام جایی است كه در نزدیكی قادسیه. معجم البلدان، ص 478.

[17]. مقاتل الطالبیین، پیشین، ص 531.

[18]. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دكتر محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 1331،ج 2، ص 530.

[19]. الکامل، پیشین، ص294.

[20] .فرزندان ابوطالب، پیشین، ص 42.

 

 

بخش 6

یهودا فرزند زیپورایی همان عیسی مسیح تاریخی است

 

یهودا اسخریوطی طرف دیگر سکۀ عیسی مسیح است

معنی نام مستعار اسخریوطی (اسکاریوت) بحث انگیز است؛ به عنوان مثال، تصور میشود که آن را از یک کلمۀ آرامی، به معنی «دروغین» گرفته اند. این مفهوم نشان می دهد که یهودای واقعی (یهودا پسر زیپورایی) خود عیسی مسیح بوده است. بیهوده نیست که مرگ آنها همزمان است.

لقب اسخریوطی را می توان به عبری به معنی "او که از غسل تعمید راضی است" گرفت. و بدین معنی در انجیل‌ها در رابطه با غسل تعمید عیسی مسیح اشاره شده است:

Iscah: he that anoints, Ruth: satisfied

عیسی مسیح (یهودا پسر زیپورایی= پرنده) و یهودا اسخریوطی در واقع یک نفر بوده اند. در نظر مخالفان تحت نام یهودا اسخریوطی و در نظر موافقان تحت نام عیسی مسیح انعکاس یافته بوده است. در اساطیر انجیلها از این دو جنبۀ منفی و مثبت معروفیت وی دو نفر ساخته اند. مطابق انجیل متّی باب سوم:

۱۳ در آن وقت عیسی از جلیل به رود اردن پیش یحیی آمد تا از او تعمید بگیرد.

۱۴ یحیی سعی کرد او را از این کار باز دارد و گفت: «آیا تو پیش من می‌آیی؟ من احتیاج دارم از تو تعمید بگیرم. »

۱۵ عیسی در جواب گفت: «بگذار فعلاً این‌طور باشد، زیرا به این وسیله احکام شریعت را بجا خواهیم آورد.» پس یحیی قبول کرد.

۱۶ عیسی پس از تعمید، فوراً از آب بیرون آمد. آنگاه آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که مانند کبوتری نازل شده به سوی او می‌آید.

۱۷ و آنگاه صدایی از آسمان شنیده شد که می‌گفت: «این است پسر عزیز من که از او خشنودم.»

و مطابق انجیل برنابا و باورهای اسلامی کسی شبیه عیسی که همان یهودای اسخریوطی بود به صلیب کشیده شد نه عیسی مسیح خدایگانی:

مسیح عیسی پیش از مصلوب شدن، به آسمان عروج کرد، و طوری شد که یهودا شبیه عیسی به‌نظر برسد (برنابا، فصل ۲۲۰). عیسی بر صلیب نمرد (برنابا، فصل ۲۱۵). کسی که بر صلیب مرد، یهودای اسخریوطی بود (برنابا، فصل ۲۱۶).

وجود دو یهودای جلیلی انقلابی و مصلوب (یهودا پسر زیپورایی و یهودا پسر حزکیا) باعث این دو گانگی یهودا شده است. یهودا پسر زیپورایی مخالف حکومت رومیان بوده است. به سبب این شاگردانش او را تحت لقب عیسی مسیح مخفی کرده اند.

در اواخر حکومت هیرود کبیر دو معلم انقلابی یهود به نامهای یهودا پسر زیپورایی و ماتثیاس فرزند مارقالوت که شایعه مرگ هیرود کبیر را شنیدند، شاگردان خود را تشویق به بر افکندن تندیس عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از سر درب معبد اورشلیم نمودند. شاگردان ایشان جلو چشم مردم تندیس عقاب طلایی را پایین انداخته و خرد کردند. چون این خبر به هیرود کبیر رسید از این موضوع بسیار خشمگین شد و دستور داد نوجوانانی را که به سر درب معبد اورشلیم بالا رفتند و عقاب طلایی را پایین انداختند، سوزانده شوند و بقیه شاگردان با دو معلم شان اعدام گردند.

این واقعه به وضوح یادآور آن حادثه اساطیری انجیلها است که میگوید که هیرود کبیر دستور داد عیسی مسیح نوزاد با نوزادان هم سن و سالش در حومه اورشلیم اعدام گردند. بعلاوه یاد آور اعدام معلم انقلابی یحیی معمدان است که در جایگاه ماتثیاس فرزند مارقالوت قرار دارد که بنا به تصریح یوسف فلاویوس با حدود چهل تن از شاگردان خود و شاگردان یهودا فرزند زیپورایی اعدام شد. ولی یوسف فلاویوس مرگ یهودا فرزند زیپورایی را تصریح نمی کند و در لفافه میگوید که دستور هیرود کبیر مبنی بر اعدام آن دو معلم و شاگردان و سوزاندن شاگردان بالای سر درب معبد اورشلیم رفتگان به جای آورده شد و به خاطر این سرنوشت مظلومانه ایشان ماه خسوف کرد. از مترجمین آثار فلاویوس هم کسانی اذعان دارند که فلاویوس موضوع مربوط یهودای جلیلی (در معنی یهودای انقلابی، رهبر فرقه مشتاقان آزادی یهود) به عمد با کتمان بیان می کند. در واقع روایت انجیلی بر افکندن بساط کبوتر فروشان در حیاط معبد اورشلیم توسط عیسی مسیح بازگویی همین واقعه ساقط کردن تندیس عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از سر درب بیت المقدس توسط شاگردان یهودا و ماتثیاس می باشد. 

امّا واقعه فراری شدن عیسی مسیح با جمعی از شاگردان در واقعه قتل یحیی معمدان (ماتثیاس فرزند مارقالوت) به وضوح از فراری شدن یهودا فرزند زیپورایی و شاگردانش به سوی صحرای سینای مصر حکایت دارد. آنجا که در انجیلها بازگشت وی از مصر مدتها بعد از مرگ هیرود کبیر با عبارت "فرزند خود را از مصر فراخواندم" تصریح میشود. ولی در دایرة المعارفها به سهو این یهودای انقلابی (جلیلی) با یهودای فرزند حزکیا، اهل جلیلیه که بعد از مرگ هیرود کبیر در بین سالهای ٤تا ٦ میلادی شورشی نظامی علیه رومیان نموده بود، یکی گرفته شده است. ولی مورخین بازگشت یهودای انقلابی (جلیلی) را  در عهد کوپونیوس (٦تا ٩ میلادی) با چنین گفتاری از وی بیان کرده اند: " این شرم آور است که به رومی ها باج بدهیم و افزون بر خدای یکتا کسی را به سروری خود قبول کنیم" که شباهت تامّ دارد با آموزه رسولان مسیحی در انجیلها که میگوید: "مهمتر اطاعت خداست تا اطاعت بندگان".

در انجیلها به معنی نام پدر یهودای انقلابی در مقام پدر عیسی مسیح چنین اشاره میشود: بعد از آن که عیسی مسیح توسط یحیی معمدان غسل تعمید گرفت، در راه کبوتری در آسمان ظاهر شد و صدایی بر خاست که تو فرزند دلبند من هستی که از تو بسیار خشنودم (به عبارت دیگر تو ستوده من هستی). یهودا به معنی ستوده خدا و زیپورایی به معنی نوعی پرنده است. نام یوسف نجار در این رابطه می تواند از تلخیص یو-زیپورایی جلیلی (پرنده خدایی چرخ ساز) عاید شده باشد. لابد جزء رایی نام زیپورایی (پرنده، شیپور) در اینجا به معنی دوستدار گرفته و از آن جدا شده است.

مسلم به نظر می رسد اعتقاد به منجی زرتشتی استوت ارته (در معنی ستوده به پاکی) و منجی اعراب، احمد/محمد (ستوده شده) از معنی لفظی لقب و نام اصلی عیسی مسیح (منجی پاک) یعنی خود لقب عیسی مسیح و یهودا (ستوده خداوند) بر خاسته اند. جالب است برخی تفاسیر اسلامی نیز نام انقلابی اعدامی در مقام معادل عیسی مسیح را یهودا ذکر کرده اند: تفسیر رایج در میان مسلمانان دال بر این است که شخص دیگری و احتمالا «یهودا» به جای عیسی تصلیب شده است. عناوین آدونیس (سرور من) و عیسی مسیح (منجی پاک) بعد از بازگشت از مصر در زندگی نیمه مخفی یهودای انقلابی به وی داده شده اند. چون در عنوان آدونیس (سرور من) با آدونیس خدای فینیقی همنام شده است لذا مراسم و اسطوره این ایزد میرنده و زنده شونده نباتی به یهودای انقلابی نسبت داده شده است. نام مادر فراری و دایۀ آدونیس یعنی میرا و پرسفونه به صورت ماریا (مریم) و یوسف به عیسی مسیح تعلق گرفته است.

هفت وجه اشتراک دوموزی (ایزد میرای نباتات) با عیسی مسیح

۱- دوموزی (تموز٬ کودک در زهدان مادر) را دیوهای تعقیب کننده در اصطبل می یابند: متقابلاً عیسی مسیح کودک را سه مغ تعقیب کننده شرقی در اصطبل پیدا می کنند.

۲- فرار میرهه (مادر دوموزی/آدونیس=سرور من) با کودکش از دست آدمکشان مشابه فرار مریم و بچه اش از دست کودک کشان به سوی مصر است.

۳- در فینیقیه دوموزی را بیشتر آدونیس (سرور من) می نامیده اند که این عنوان عیسی مسیح انجیلها در نزد شاگردانش نیز هست. نام مادر وی میرهه (میرا، درخت مقدّس) هم شباهت زیادی به نام ماریا (قدیسه) دارد. نام پدر وی تئیاس (خدا) ملک سوریه است که می دانیم خدا پدر عیسی مسیح خدایگانی هم هست.

٤ -یکی از دوستان دوموزی با گرفتن رشوه٬ دوموزی را به دیوان نشان میدهد: متقابلاً یهودای اسخریوطی یکی از شاگردان عیسی مسیح با گرفتن سی سکه نقره رشوه عیسی مسیح را به رومیها نشان میدهد.

٥- علامت صلیب مقدس در لباس و دستار دوموزی با علامت صلیب مقدس مسیحیان (صلیبی که عیسی مسیح بر دوش خود میکشد و با آن به دار کشیده میشود) مرتبط می نماید.

٦- دوموزی ایزد نباتات به ویژه ایزد تاک است: متقابلاً مطابق انجیل یوحنا ۱۵:۱.۲ عیسی مسیح گفت من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است. هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.

۷- برای مرگ آدونیس (دوموزی) همه ساله مراسم سوگواری و برای بازگشت او  در چند روز بعد با علم کردن تصویرها و سمبل صلیب وی مراسم جشن بر گزار میشد: متقابلاْ مسیحیان معتقد به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح و متعاقباْ زنده شدن وی هستند. خدای یونانی مصلوب٬ دیونیسوس (خدای جوان تاک و شراب) یکی از مظاهر دوموزی بوده است. اشتراک سمبل صلیب یعنی صلیب آدونیس (دوموزی) و موضوع بردار کشیدن شدن عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورائی) موجب کسب این جنبۀ خدایگانی برای عیسی مسیح تاریخی شده است.

 

بخش 7

نظریۀ هرتسفلد مبنی بر یکی بودن زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان

 

در تأیید نظر هاروی کرافت و هرتسفلد

نام زریادر (زریر) فرمانروای رغه (ناحیه بین دروازه کاسپی و دروازه تنائیس) در سنسکریت به معنی دارای صاحب نیروی بدنی (تنومند) مترادف سپیتاک (تنومند) و گائوماته و گوتمه است. زرتشتی که بنا به روایات تن خود را پل عابران قرار داد:

शरीर n. zarira bodily strength, धर adj. dhara possessing

واژۀ سنسکریتی گئوتمه که نام بودا است مترادف با نام های بردیه و سپیتاک به معنی چاق و تنومند است. کوروش محل فرمانروایی سپیتاک را از رغه به پیش دربیکان سمت بلخ تغییر داده بود:

भृश adj. bhRza greatly

गौतम n. gautama fat

स्फीत adj. sphita big

هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، پسر خواندۀ کوروش و حاکم بلخ) را همان زرتشت سپیتمان و هاروی کرافت وی را همان گوتمه بودای بلخ می داند. ترکیب نام گئوتمه در سنسکریت در معنی پُر و چاق می تواند مرکب از گَیه (جان، تن) و تمه (زیاد، بزرگ) بوده باشد. حتی نام گائوماته هم در ترکیب گیه (جان، تن) و مَثه در پارسی باستان (بزرگ) به همین معنی است. قد گائوماته بردیه در تصویر دخمه سکاوند تقریباً دو برابر خدمۀ آتش است. در کتیبه بیستون، گائوماته به عمد زیر پا انداخته شده تصویر شده تا برتری قد وی مشخص نگردد. در رابطه با این اسامی نامهای زئیری وئیری اوستا و گیو شاهنامه را هم به صورت زَور-وَر و گیه-ایوَ می توان به معنی دارندۀ نیرومندی و بسیار تنومند گرفت.

در عهد ساسانی معتقد بودند که زرتشت در حدود 600 سال پیش از میلاد زاده شده و معاصر ویشتاسپ پدر داریوش بوده و ابتدا در ری و بعد در بلخ حکومت می کرده است. 6000 سال (در واقع شار بابلی، شهر=ماه) معادل 600 سال است و زمان زرتشت در 600 سال پیش از لشکرکشی خشایارشا به یونان در خبر خسانتوس در واقع 60 سال می باشد. سالهای توراتی عمر اعقاب آدم نظیر 800 سال و 700 سال بابلی در اساس 80 سال و 70 سال است. 6000 سال واقعی پیش از خشایارشا، در بعضی نسخه ها را سر به عهد ما قبل تاریخ و یکجا زیستن هندواروپائیان در شمال دریای سیاه می خورد. ابوریحان بیرونی بزرگترین تقویم دان ایرانی سال ظهور زرتشت را 570 سال پیش از میلاد نشان میدهد. زرتشت (زرتوشترا) به لغت سنسکریت به معنی کسی است که بشارت زرین می دهد و بنا بر ترجمه پهلوی اوستا آن لقب موبدان باستانی بوده است. از این میان زرتشت از خاندان سپیتمه فرد مشخصی است. سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ بوده است و در آذربایجان حکومت میکرده است. پسر او سپیتاک (تنومند، مقدس) ابتدا در ری و بعد در دوره کوروش در بلخ حکومت میکرده است و بنا به سنت زرتشتیان عهد ساسانی هم زرتشت کسی است که در عهد ویشتاسپ و هوتس (آتوسا دختر کوروش) زاده آذربایجان بوده و ابتدا در ری و بعد در بلخ حکومت کرده و از خاندان سپیتمه بوده است.


نام بودا (دانا، منّور به دانش) در سانسکریت و اوستایی به صور بهو-اودّها و بو-اوزا به معنی بلند قامت و تنومند مترادف عنوان بردیه است که لقب گائوماته بردیه (فرد تنومند دانای سرودهای دینی) بوده است. هاروی کرافت اخیراً در انگلیس کتابی به نام بودای بابلی منتشر کرده و در آن به ارائه این نظر پرداخته است که گوتمه بودا همان گائوماته بردیه شاهزاده هخامنشی است  و هرتسفلد سخن از مطابقت سپیتاک سپیتمان و زرتشت سپیتمان رانده است و من در اینجا دلایلی ارائه میدهم که این چهارتن در واقع فرد تاریخی واحدی هستند:

ارنست امیل هرتسفلد باستانشناس و ایرانشناس بزرگ آلمانی بر اساس نام پدر و نام خانوادگی ای زرتشت و سپیتاک و محل حکومتشان بلخ این همانی این دو را در عهد جنگ جهانی دوم اعلام داشته است. ولی این نظر بسیار جالب وی در محافل علمی مورد توجه و کنکاش قرار نگرفته است. نگارنده بعد از تدوین "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" بدین نظر دقیق وی در حواشی فصل هفتم تاریخ ماد تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، صفحه ٦١٢ بند ٤۷ بر خورد نمودم و اکنون بیش از ١٥ سال است که هر روز بیش از روز پیش به درستی این نظر واقف میشوم. دلایل یکی بودن سپیتاک سپیتمان و زرتشت سپیتمان در سه بند از این قرار است:

۱- کتسیاس می گوید سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ با آمی تیدا دختر آستیاگ ازدواج کرده بود و از او دو پسر به اسامی مگابرن (درنده نترس، ببر) و سپیتاک (به معانی تنومند= بردیه و فرد سفید اندام) داشت. اینان در عهد کورش سوم (فریدون شاهنامه) بعد از کشته شدن آستیاگ و سپیتمه توسط کورش و حمل شدن آمی تیدا به دربار کورش، به مقام پسر خواندگی (یا برادر خواندگی) کورش در آمدند و به ترتیب به حکومت گرگان و دربیکان بلخ انتخاب شدند. کتسیاس جای دیگر گائوماته بردیه حاکم بلخ را پسر آمی تیدا آورده است. این به معنی اینهمانی سپیتاک سپیتمان با گائوماته بردیه است.

این دو برادر (پسران سپیتمه و آمی تیدا) پیش تر در عهد پدر و پدر بزرگ مادریشان در کجا حکمرانی داشتند؟ خبر خارس میتیلنی در باب هیستاسپ (ویشتاسپ، سگ وحشی، ببر) و برادرش زریادر (زئیری وئیری، دارای دعاهای کهن)، در عهد کورش بزرگ و ویشتاسپ هخامنشی معلوم می دارد که این دو به ترتیب در ماد و کشور سفلی (ارمنستان و کردستان) و رغه (بین دروازه کاسپی=گرمسار و دروازه تنائیس=میانه) فرمانروایی داشته اند. شاهنامه و اوستا در این رابطه از این ویشتاسپ و برادرش تحت اسامی ویشتاسپ (گشتاسپ) کیانی و زریر (دارای دعاهای زرین کهن) یاد نموده اند.

۲- کتسیاس جای دیگر حاکم بلخ را در عهد کورش و آغاز حکومت کمبوجیه، سپنداته گائوماته نامیده است. از این موضوع به مطابقت سپنداته گائوماته (اسفندیار) و سپیتاک پسر سپیتمه می رسیم.

۳- از محلهای دو گانه فرمانروایی پسران سپیتمه یعنی  ماد سفلی و آذربایجان و اران معلوم میشود که خود سپیتمه در عهد کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و پسرش آستیاگ (اژیدهاک) در همین نواحی به عنوان نائب السلطنه آستیاگ حکومت می نموده است. در شاهنامه به جای نام سپیتمه به القاب وی یعنی جمشید (شاه مؤبد)، هوم عابد، گودرز کشوادگان (شیوا سخن دارای سرودهای با ارزش) و هجیر (خوب چهر) بر می خوریم.

بنا بر این معلوم میگردد که "سپیتاک پسر سپیتمه" (سپیتاک سپیتمان) ابتدا در عهد پدرش و  پدر بزرگ مادریش آستیاگ حاکم آذربایجان و اران بوده است بعد مکان فرمانروایی وی در عهد کورش بزرگ از آن نواحی به پیش دربیکان بلخ منتقل شده است که این همان ویژگیهای محلهای حکومت زرتشت سپیتمان بوده است که ابتدا در رغه زرتشتی آذربایجان (مراغه) فرمان رانده و بعد مقر فرمانروائیش از آنجا به بلخ برده شده است.

ما در اینجا افزون بر استنتاج هرتسفلد، معلوم نمودیم که سپیتاک زریادر از سوی دیگر همان گائوماته بردیه (داماد و پسر خوانده کورش) است که به نیابت از کورش سوم و کمبوجیه سوم و برادرش وه یزداته بردیه از مرکز بلخ بر امور شمال غربی هندوستان نظارت داشته است. چه مطابق خبر صریح کتسیاس در شمار سپاهیان وی به عنوان حاکم دربیکان بلخ سواران و فیلان هندی هم حضور داشته اند. گائوماته بردیه در عهد سفر جنگی کمبوجیه به مصر نائب السلطنه وی در ایران بوده است. چون شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر به ایران رسید وی بعد از ملاقات وه یزداته بردیه در جنوب فارس، حکومت خود را با اصلاحات اقتصادی و بخشش سه ساله مالیاتها بر امپراطوری هخامنشی رسمی اعلام نمود. ولی وی و وه یزداته بردیه پسر کوچک تنومند کورش در جریان کودتای داریوش جان خود را از دست داده و از سوی وی عنوان بردیه های(=تنومندهای) دروغین را گرفتند. اتهام برادرکشی به کمبوجیه هم که از سوی داریوش صورت گرفته نشانگر آن است که خود کمبوجیه هم در آغاز کودتای داریوش قربانی شده است. در محبوبیت گائوماته بردیه، نزد مردم همین بس که هرودوت میگوید همه در آسیا از قتل گائوماته بردیه، دریغ خوردند.

گائوماته بردیه یا همان سپیتاک زرتشت از سوی دیگر مطابق شواهد زیر شاهزاده محبوب مردم سمت بلخ و هند یعنی گوتمه بودای بلخ و بامیان است که در جّو حکومت خشن داریوش در آنجا تحت نام مستعار گوتمه بودا مستتر شده و تحت این عنوان شهره جهانیان خصوصاً در جنوب و شرق آسیا گشته است. چنانکه بعداَ یهودای جلیلی فرزند زیپورایی معلم انقلابی یهود تحت عنوان مکتوم عیسی مسیح در اسرائیل زیر سلطه رومیان دارای چنین وضعیتی گردید.

محل دخمه و آتشکدۀ زرتشت

دخمۀ شخص سپیتاک سپیتمان (حاکم دربیکان سمت بلخ که از مرکز بلخ بر امور هندوستان نیز نظارت داشته و هرتسفلد او را زرتشت سپیتمان می داند) همراه با تصویر 188 سانتیمتری او در روستای سکاوند هرسین کرمانشاهان (سیکایااوائوتی باستانی) واقع است. زرتشت-زرتوشترا به لغت اوستایی و سنسکریت به معنی بشارت زرین دهنده است بنا به تفسیر پهلوی اوستا لقب موبدان باستانی بوده است که از میان آنها زرتشت سپیتمان (زرتشت از خاندان سپیتمه) همین سپیتاک سپیتمان پسر سپیتمه و پسر خوانده کوروش و نواده دختری آستیاگ بوده است. نام کهن قصبه خیبر (خوَ-بر= دارنده خوبی) که بعداً مزار شریف خوانده شده ارتباطی با همین زرتشت سپیتمان (سپیتاک، سپنتداته) دارد چون مطابق کتاب پهلوی شهرستانهای ایران آتشکده ونابک (دوست خدا، ولی الله) در سمت بلخ را سپنتداته بنا کرده است. هم شکل بودن نام این خیبر با خیبر سمت مدینه باعث گردیده که آنجا مقبره امام علی محسوب گردد.

هرتسفلد می گوید که دخمۀ سکاوند (سیکایااوواتیش) مقبره گائوماته بردیه (سپنداته) حاکم بلخ در عهد کوروش است. ولی کتسیاس میگوید که گائوماته بردیه پسر ملکه آمیتیس و پسر کوروش است. جای دیگر میگوید که سپیتاک سپیتمان حاکم دربیکان سمت بلخ پسر ملکه آمیتیس پسر خوانده کوروش است که هرتسفلد او را زرتشت سپیتمان می داند. تصور میکنم فرورتیش شورشی مادی که بلافاصله بعد از قتل گائوماته بردیه در این سمت قیام کرده بود، این دخمه را در سیکایااوواتیش (سکاوند) برای وی بنا کرده است. به احتمال زیاد فرهاد کوه کن اساطیری همین فرورتیش باشد که در بیستون هم نقش شده است. در اصل دخمه برای شروین (شاهزاده، لقب گائوماته بردیه) بنا شده بوده است که در اساطیر دخمه ایجاد شده توسط فرهاد در آن سمت به سبب عشق وی شیرین همسر خسرو پرویز دانسته شده است؛ چون اهل محل دخمه سکاوند را فرهادتاش (ساختۀ فرهاد/فرائورت) می نامند.

گئوتمه بودا در اصل همان گائوماته زرتشت است:

چنان که دیدیم بنا به خبر یونانیان باستان از جمله هرودوت و پورفیریوس، گائوماته زرتشت در قرن ششم پیش از میلاد که به قرن تشکیل ادیان باستانی معروف است شهرۀ آفاق بوده است. به ویژه مردم آسیا وی را بسیار دوست داشته و او را می پرستیده اند. بنابراین، در اینجا این سؤال منطقی پیش می آید که بپرسیم که مردمان سمت آسیای میانه و هندوستان و چین وی را تحت چه نام و نشانی می شناخته اند؛ خصوصاً با علم بر این که وی مّدتی در آن سمت و سوی، در باختر (بلخ) سکونت داشته و در آنجا هم رهبر سیاسی و هم رهبر دینی بوده است. همانجا که بعداً مرکز اصلی بودائیگری شده بود و معبد معروف نوبهار بلخ در آن قرار گرفته بوده است ؛ همان معبد بودایی زرتشتی که نظامی در اسکندر نامۀ خود در مورد آن چنین سروده است:

به بلخ آمد وآذر زردهشت         به طوفان شمشیر چون آب کشت

 بهاردل افروز در بلخ بود          کز و تازه گل را دهن تلخ بود

 پری پیکرانی در او چون بهار   صمنخانه هایی چو خّرم بهار

شواهد و دلایل لغوی و تاریخی روشنی معلوم می دارند که خود گوتمه بودای تاریخی کسی جز گائوماته زرتشت نبوده است که بعداً آیینهایشان در شرق و غرب فلات ایران به صورت دو مکتب جداگانه ای درآمده و درهر دو حالت آن از فلات ایران به تبعید رفته و در شکل بودایی آن در شرق آسیا شکوفا شده است. در ای جا دلایل خود را در باب یکی بودن بودا و زرتشت به اختصار ارائه میدهیم:

۱- بودا به معنی منّور و روشن  و دانا است و اسم اصلی زرتشت یعنی سپیتاک نیز به معنی سفید و روشن می باشد. افزون بر این لقب مهّم ایشان یعنی گائوتمه (دانای”گاتها”، یعنی حافظ سرودهای دینی) و گائوماته (دانای سرودهای دینی) یا همان پاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی) هم یکسان است. می دانیم که گاتها (گاثاها) از سوی دیگر سرودهای دینی خود زرتشت (زرتوشترا، زرتو-اشترا یعنی دانای سرودهای کهن) به شمار می آیند.

۲- نام والدین بودا یعنی سوددهودَنه (دارای هوم خالص) و مهامایا (دانای بزرگ) به وضوح با اسامی والدین سپیتاک زرتشت یعنی سپیتمه (دارای هوم سفید) و آمیتی دا (بسیار دانا) مطابقت دارد. ماه تولد هردو فروردین وروستاهای زادگاهی آنان رومبینی و دارجه زبره به لغت ایرانی مترادف بوده، به معنی واقع در پیچ رودخانه می باشند.

۳- هر دو در قرن ششم پیش از میلاد در سمت شمال هندوستان و شرق فلات ایران فعالیّت روحانی سیاسی داشته و معبودشان یعنی برهما (خالق دانا) و اهورمزدا (سرور دانا) اسامی یکسانی داشته اند.

۴- مطابق اخبار منابع بودایی و ایرانی شهر زادگاهی این هردو رهبردینی در محل تجمع جنگجویان قرار داشته که در نزدیکی آن کوه مرتفع و پربرفی(= هیمالیا، سهند) واقع شده بود. منظور از هیمالیا یعنی کوه پر برف در اینجا همان کوه سهند آذربایجان است. ولایت زادگاهی بودا یعنی بهار نزدیک نپال به جای نوبهار (دیرمرکزی) بلخ قرار گرفته است.

۵- محّل فعالیّت سیاسی و فرهنگی گوتمه بودا با قبیلۀ سکیا و شهر کاپیلاویستو (خاک سرخ) پیوسته است؛ متقابلاً مطابق منابع کهن یونانی و ایرانی ناحیه ساتراپی گائوماته زرتشت ، سرزمین سکاییان دربیکی (سکاییان برگ هئومه، دریها) و شهر سوروگانه (شبورگان، یعنی جایگاه شاه یا سرخ رنگ) در نزدیکی بلخ و خود بلخ (= شهر بخت و اقبال) بود ه است. افزون بر این می دانیم رودی به نام سرخاب در سمت شرق شهر بلخ جاری است.

۶- محّل مدفن بودا یعنی کوسینا گارا (محل چشمۀ پاشنده) به وضوح یادآور محّل دخمۀ گائوماته زرتشت یعنی سیکایا اوواتی (یعنی محل چشمۀ پاشنده، روستای سکاوند/ایساخن= چشمه نیرومند شهرستان هرسین باختران) در ناحیۀ کاسیان باستانی و مادهای سگارتی(انجمنی= گوران) می باشد. قابل تذکر است که نام کاسیان (اسلاف لران) به صورت کوسیان نیز ذکر گردیده است: ترجمۀ نام کاسیان در نام لران بختیاری و نام شاهنامه ای ارمائیل (یعنی مردم آسوده) برجای مانده است.

۷- فرقۀ بودایی ماهایانای ژاپنی ها گئوتمه بودا را نظیر گائوماته زرتشت دارای نوعی افکار و آمال سوسیالیستی معرفی می نماید. افزون بر این که این هردو تعلیمات اخلاقی اساسی خود را بر روی سه اصل پندارنیک، گفتارنیک و کردارنیک بنیاد نهاده اند. علاوه براین که هردو مخالف ایجاد معابد خرافه پرستی و مردم فریبی بوده اند. گفتنی است که بودا برای طبقۀ برهمنان یک بیگانه محسوب می شد. معهذا گائوماته زرتشت تحت نام گئوتمۀ دیگری نزد برهمنان بومی شده است. چون گئوتمه نامی که به عنوان سرایندۀ قسمتی از وداها معرفی شده باید همان گائوماته زرتشت باشد چه عنوان مناسب فرمانروایی خانوادگی وی یعنی راهوگنه (کشندۀ دشمن، بهرام) و همچنین لقبش یعنی انگیراس (فرد باشکوه و تنومند) به وضوح یادآور لقب گائوماته زرتشت بلند قامت یعنی تنائوکسار (یعنی دارای تن بزرگ) است. سرودهای ودایی وی از جمله درباب آگنی (آذر، ایزد آتش) و برهما ( اهورامزدا، در مقام ایزد دانایی و آتش) می باشد. تحت این نام و القاب وی در رزمنامۀ بزرگ هندوان یعنی مهابهاراته نیز یاد شده است ناگفته نماند گئوتمه بودا در اساطیر به هیئت برهمنی جوان به نام َمگه (مغ) پدیدار میشود که این به وضوح تعلق وی را به طبقۀ روحانیان ماد یعنی مغان آشکار میگرداند.

۸- سرانجام گفتنی است دوست و خویشاوند و نخستین حّواری بودا یعنی آناندا (ناندا، دانا به طرق مختلف) و زنش یشودهارا (دارندۀ پاکی) به ترتیب مطابق با همان مدیوماه (دانای بزرگ و شایسته) پسر عم و نخستین مرید زرتشت و هووی (نیک نژاد) زن زرتشت می باشند. در خبرمولوی که زادۀ بلخ بود زرتشت بودا تحت عنوان شاهزاده صوفی فرزانه ای به نام ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم بور یا بخشایشگر) ظاهر گردیده است. ابراهیم (پدر عالی) یعنی عنوان توراتی ایبال پی ال دوم پادشاه عبری اشنوناک، درواقع بعدا نام عبری و عربی پادشاهان بزرگ عهد قدیم از جمله گائوماته زرتشت (ابراهیم ادهم اساطیری) و همچنین نامی بر خشثریتی (کاووس) یعنی جدّ جدّ مادرزرتشت بوده است.

۹- نام پسربودا یعنی راهوله (= روی هوره یا گرگ) با لقب خورشیدچهر جنگاور پسر زرتشت یا با نام برادر بزرگ خود زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ (تیگران، درنده تیزدندان) مترادف است. جالب است که در گرشاسبنامه نام پسر جمشید (موبد درخشان، منظور گائوماته زرتشت) تور یعنی گرگ آمده که که مترادف نام راهوله پسر گوتمه بوداست.

۱۰- نام ایرانی بودا (دانا) یعنی بوذاسف به معنی بت شکن نشانگر گائوماته زرتشت (بشارت دهندۀ زرین دانای سرودهای دینی) ، ویرانگر معابد بت پرستی است.

۱۱- منظور از نپال زادگاه بودا که به تپتی به معنی سرزمین مقدس است در اصل همان شهر آیینی مقدس معروف شرق فلات ایران یعنی بلخ بامیان یعنی بلخ نورانی مقر حکومتی گائوماته زرتشت بوده است. چه نامهای کهن بلخ یعنی باختریا و بلخ به صورت بهاکتی-ایریا و بهالا-خه به ترتیب به معنی بسیار مقدس و شهر خجسته و مبارک است. 

۱۲-  محبوبیت بی نظیر شاهزاده گائوماته زرتشت حاکم بلخ چنان بوده است که هرودوت میگوید در مرگ او مردم آسیا (هند و  آسیای میانی و ایران و آسیای صغیر و بین النهرین) دریغ خوردند و به سوگ نشستند. چنین محبوبیتی را در سمت بلخ و هند تنها شاهزاده گوتمه بودای بلخ و بامیان دارا بوده است.

صالح قرآن وهامان تورات در اصل همان سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) می باشند:

صالح زرین شتر یا مرد صالح دارای شتر مقدس در قرآن که قومش به سبب پی کردن شتر وی (یا بر اثر کشته شدن خود وی) به صیحۀ بلند آسمانی (به یونانی مِگا فونی) کشته میشوند، همان گائوماته زرتشت (بنا به برداشت مؤبدان عهد ساسانی یعنی سرود دان زرین شتر) است که قبیلۀ وی مغان در آن روز توسط داریوش و همراهانش به واقعه مغکشی (به یونانی یعنی ماگوفونی) گرفتار می گردند. نام قرآنی قبیلۀ وی ثمود (خوانندگان سرودهای دینی، معدومین) هم به وضوح اشاره به همین ماگوفونی (مغکُشی) است که در قرآن به مِگافونی یعنی کشتار با صیحۀ بلند آسمانی تعبیر و تفسیر شده است. ثمود/ثموت/صموت در معنی خاموش بودن یاد آور واژۀ عربی عجم است.

در کتاب اِستر تورات (ایشتار= آتوسا همسر گائوماته) نام  گائوماته زرتشت به صورت هامان اجاجی (زمزمه کنندۀ بلندقامت) از خانواده همداتای (مجری قانون) معرفی گردیده است: در باب مورد غضب آسمانی و زمینی قرارگرفتن قبیلۀ مغان در تورات باید بگوییم، چنان که هرودوت خاطرنشان میکند در روز قتل گائوماته (پاتی زیت) قتل عام بزرگی از مغان به راه افتاد. این واقعه در تورات به صورت اسطورۀ قتل هامان (نیک اندیش یا زمزمه کننده یا پسرهوم، گائوماته زرتشت) به دسیسۀ استر(آتوسا) و مردخای (شاهکُش) و جشن دشمن کشی یهود یعنی پوریم (به معنی لفظی بخت و قرعه) متجّلی شده است: هرودوت نیز ازقرعه کشی داریوش و شش تن همدستان وی سر پادشاهی ایران سخن می راند که بعد از قتل گئوماتای مغ و مغ کشان صورت گرفته است.

شهریور 1399

 لینشوپینگ ـ سوئد

بنیاد میراث پاسارگاد

www.savepasargad.com