مطابقت راما و بهاراتای رامایانای هندوان با فرائورت (سیاوش) و کوروش اول
از: جواد مفرد کهلان
پژوهشگر استوره های ایرانی
در اساطیر ایرانی رام (ایزد سیاه و دلپذیر)/ وایو (مشتاق، خواهان) و سیاورشن (دلیر سیاه) که همان فرائورت مادی (فرود سیاوش) تاریخی مقتول به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب) است به هم رسیده اند. از جوانب دیگر آنها مطابق ایزد بابلی تموز (سیاه تنبیه شده) و رامای هندوان هستند، راما (سیاه و دلپذیری) که همسرش سیتا (روشن و سفید) اسطوره ای مشابه گذر سیاوش آزمایش (ورِ) آتش دارد. نام فرمانروای معاصر پارسی معاصر فرائورت (فرود سیاوش) یعنی کوروش اول با بهاراته (محافظ جهان) در رامایانای بومی شدۀ هند، مطابقت دارد. مهرداد بهار در رابطه با حاجی فیروز (شادمان از جشن و پیروزی) به رام (سیاه، شاد) و سیتا (بانوی سفید و روشن) در حماسه رامایانا توجه کرده است و آنها را به درستی با سیاوش (سیه چهره) و سودابه (سودئوه= الهه شعاع نور) سنجیده است که هر دو روایت از جمله در آزمایش آتش مشترک هستند:
مطابق ویکیپدیا در رامایانا آمده است که ویشنو ایزد ایزدان برای بازگرداندن تعادل جهان که توسط راوانا (بسیار گریاننده، فرنگرسین= افراسیاب) دچار بی تعادلی گشته است در آواتار (مظهر خدایگانی) راما و به عنوان پسر پادشاه متولد میشود. پادشاه داشارتا چند همسر دارد و راما بزرگترین پسر پادشاه است. پادشاه احساس میکند که دوران پیری وی نزدیک میشود و اعلام میکند که میخواهد پسر خود راما را به تخت بنشاند و خود کناره گیری کند اما ملکه جوان کشور از این خبر خشمگین میشود و میخواهد پسر او بهاراتا بر تخت بنشیند و چون پادشاه زمانی به او وعده داده بود که هر چه او بخواهد انجام دهد، به نزد شوهر میرود و از او میخواهد که راما را برای 14سال در جنگلی به ریاضت و آوارگی روانه سازد و بهاراتا را به جای برادر بر تخت نشاند.
پادشاه از شنیدن این خبر اندوهگین میشود و از ملکه میخواهد از این تصمیم صرف نظر کند اما ملکه میگوید یک پادشاه نباید عهد خود را فراموش کند. وقتی راما از این رویداد باخبر میشود اعلام میکند که در کمال رضایت از فرمان پدر اطاعت میکند و از همسرش سیتا میخواهد که تا بازگشت او بهاراتا را پادشاه بداند اما سیتا حاضر به ماندن نمیشود و همراه شوهرش به جنگل میرود. در این سفر لاکشمن ـ برادر دیگر راما ـ نیز باوی همسفر میشود.
در این زمان پادشاه از غم دوری فرزند می میرد اما پسر نامادری راما، یعنی بهاراتا، که برادرش را بسیار دوست می داشت حاضر به سلطنت نمی شود و صندل های رام را به جای او بر تخت می گذارد و سلطنت را برای او به امانت نگه می دارد.
در این میان خواهر راوانای دیو که پادشاه لانکا (سرندیب) بود عاشق رام میشود و سعی میکند او را اغوا کند اما رام به تمسخر به او میخندد و وقتی زن دست برنمیدارد لاکشمن دماغ زن را میبرد. خواهر هم نزد برادرش میرود به شکایت و راوانا هم به قصد انتقام سیتا را میدزدد. راوانا خود را به صورت غزالی در میآورد و سیتا را فریب میدهد و وی را با خود به آسمانها میبرد. رام که خیال میکند سیتا خود با راوانا رفته و به او خیانت کردهاست با لشکری از میمونها به جنگ راوانا میرود تا از او انتقام بگیرد.
راما و لاکشمن به دنبال سیتا همه جا را زیر پا میگذارند. راما برای نجات همسر از پادشاه میمونها (منظور مادها که نامشان به صورت مَدا در سنسکریت معنی دارندگان شهوت دیوانه وار می دهد) به نام سوگریوا درخواست کمک میکند و سوگریوا سردار بزرگ خود هانومان را به فرماندهی ارتش میمونها برای جنگ با راوانا و نجات سیتا برمیگزیند. هانومان در جنگ با دلاوری بسیار، دیو راوانا و لشگریانش را شکست داده و سیتا را نجات میدهد. او سپس برای نجات جان لاکشمن، برادر راما به هیمالیا پرواز میکند و دانههای گیاهی نایاب را از کوه یافته و برمیگردد. رام راوانا را میکشد و سیتا را نجات میدهد. سیتا پس از نجات به دلیل شایعاتی که دربارهٔ او بر سر زبانها افتادهاست که وی به راما خیانت کرده و همسر راوانا شدهاست از آتش میگذرد و بیگناهی خود را به اثبات میرساند.
راما و سیتا بعد از پایان دوره تبعیدشان به سرزمینشان برمیگردند و راما برتخت سلطنت مینشیند. مردم راما را چنان دوست میداشتند که اکنون نیز به هنگام درود فرستادن، کف دستها را به هم میگذارند و میگویند: «رام. رام» مردم هند هر سال در جشن دیوالی که به معنی نور است، بازگشت آنها از جنگل را جشن میگیرند و سال نو هندی نیز با این جشن آغاز میشود. در دورانهای بعد راما در دل مردم به صورت خدایی که به سیمای آدمی درآمده بود، جای می گیرد.
حماسه رامایانا از سایت پرند نیلگون و سایت افغانی فردا
»تا زمانی كه كوه ها و رودخانه ها در سطح زمین باقی و جاری است، قصه رامایانا نیز در پهنه جهان ساری خواهد بود». واژه رامایانا (Ramayana) مركب از دو كلمه «رام» و «اینه» و در اصل به معنای پناه گاه و مامن رام یا سرگذشت و ماجرای رام است. از سویی نام قدیمی ترین منظومه حماسی جهان نیز هست كه والمیكی، شاعر و سخن گوی باستانی هندوستان آن را سروده است. رامایانا، ماجرای رام و سیتا را بازگو می كند و سراینده آن پدر شاعران حماسه سرای هند و بزرگ ترین آنان بود كه در حدود سده 5 پیش از میلاد می زیست. در داستان های هندو آمده كه والمیكی ابتدا راهزن كاروانها بود. اما پس از مدتی با یك دگرگونی روحی، از كرده ناپسند گذشته پشیمان شد و توبه نمود. او تا پایان عمر در خانقاه خویش، در جنگل های دامنه هیمالیا، به زهد و ریاضت پرداخت. آن چه در ادامه، به عنوان خلاصه این افسانه، می آید براساس اساطیر هندی است و جنبه ملی و ادبی دارد؛ نه این كه تاریخ واقعیت ها باشد. اما میلیون ها تن از هندیان مفاد این اساطیر را واقعیت تاریخی می پندارند. آنها رام را مظهر خدای ویشنو _ یكی از مظاهر سه گانه در مذهب هندیان و باعث بقای موجودات _ می شمارند و رامایانا را نه تنها یك اثر حماسی و رزمی می دانند، بلكه به آن جنبه تقدس نیز می بخشند
چكیدۀ حماسۀ رامایانا
رام بزرگ ترین فرزند پادشاه كشور كوسالا بود. او یك برادر تنی به نام لكشمن (Lakshman) و دو برادر ناتنی داشت كه نام یكی از آنها بهارت بود. زمانی كه این چهار برادر مهمان بزم یكی از پادشاهان بودند، رام در مسابقه تیراندازیی كه شاه ترتیب داده بود پیروز شد. پادشاه نیز دختر زیبای خود، سیتا، را به عنوان هدیه و پاداش هنرمندی رام به او داد. پدر رام پیش از مرگ خود قصد داشت رام را به جانشینی برگزیند اما همسر دوم شاه اظهار نارضایتی كرد. او اصرار داشت فرزندش، بهارت، جانشین پدرش شود. پادشاه نیز به دلیل این كه قول داده بود آرزوهای همسرش را براورده كند، مجبور به پذیرش خواست او بود. به این ترتیب شاه بر سر دوراهی قرار گرفت. اما رام با بزرگ منشی كنار رفت و سلطنت برادر كوچك تر خود را پذیرفت تا به این مخمصه پایان دهد. سپس به همراه همسر و برادرش، لكشمن، برای زندگی به جنگل رفت. در آن جنگل ها تعدادی زاهد به عبادت مشغول بودند. یكی از آن ها والمیكی نام داشت كه در اثر رفت و آمد رام به عبادتگاه او، از حال و روزش با اطلاع شد. پادشاه كه با رفتن رام بیمار و رنجور شده بود، پس از مدتی از دنیا رفت. بهارت جوانمرد و نیك سیرت ، چون سلطنت را حق برادر بزرگ تر خویش می دانست، با فوت پدر رهسپار محل زندگی رام شد تا او را به پایتخت آورد. اما رام با این مساله موافق نبود و از بهارت خواست تا به عنوان وظیفه، این مسئولیت را همچنان بر عهده گیرد. برای همین كفش هایش را از پای خود درآورد و به بهارت داد. منظور رام این بود همچنان كه او كفش ها را از پای خود درآورده، به برادرش داده است، سلطنت را نیز به او بخشیده است. اما بهارت زمانی كه از نزد رام بازگشت، كفشهای او را بر تخت سلطنت و زیر چتر شاهی نهاد. او خود نزدیك كفشهای رام می نشست و به نام رام حكومت می كرد. رام در مدتی كه در جنگل می زیست، تعدادی از دیوها را از میان برداشت. به همین دلیل یكی از سران دیوها به نام راون به قصد خونخواهی برآمد. او خود را به شكل غزالی در آورد و به محل زندگی رام رفت. رام غزال را تعقیب كرد ؛ ولی بازنگشت. به اصرار سیتا، برادر رام به دنبال او رفت. چون سیتا تنها شد راون به خلوتگاه آنها آمد و سیتا را با زور، بر ارابه آسمان پیمای خود نشاند و به جزیره سیلان برد. زمانی كه رام و لكشمن بازگشتند، سیتا را نیافتند. آنها ناراحت و پریشان به جستجوی او پرداختند. در این حال ندایی از آسمان راه آزادی سیتا را برای آنها نمایاند. رام برای آزادی همسرش با شاه بوزینگان متحد شد و از آنها یاری گرفت تا به جنگ دیو برود. در این نبرد، میمون ها برای عبور یاران رام از دریا، دم های خود را زنجیر وار به هم پیوستند و پل متحركی بر روی آب ساختند. این گونه رام توانست سیتا را برهاند. اما حسودان و بدخواهان پس از این رویداد، آن را دستاویزی برای وسوسه رام قرار دادند. تا جایی كه او همسرش را _ با وجود این كه باردار بود _ به بیابان تبعید كرد. در صورتی كه سیتا در دوران تبعید خود خواسته رام به او وفادار بوده ، در تمام سختی ها همراه او بود. سیتا در جستجوی پناهگاه به عبادتكده والمیكی رسید و از سوی او پذیرفته شد. والمیكی پس از تولد فرزندان او، كه دو نوزاد دوقلو بودند، به آنها دانش جنگاوری، كمان داری، علم و ادب آموخت. پس از پانزده سال سیتا به همراه فرزندانش نزد رام بازگشت و رام آنها را پذیرفت. اما سیتا كه پیش از این بسیار آزرده شده بود از مادر خویش _ زمین _ خواست تا به پاكی او گواهی دهد. زمین نیز دهان باز كرد و او را در كام خویش كشید و سیتا به همان جایی بازگشت كه از آن آمده بود. رام پس از این ماجرا با ناراحتی و شوریدگی بی نهایت، به جستجوی همسرش در آسمان ها رفت تا به او بپیوندد و عمر او نیز به این گونه به پایان رسید.*
»رامایانا». نزدیک به ده هزارو پنجصد سال پیش، در سرزمین پهناور هندوستان که از سوی افغانهای دیروز «بهارت» یا «بهارت ورشه» که همانا پهنایی و حاصلخیزی خاک را میرساند، نام گرفته بود**
"رام"، فرزند مهتر پادشاه از همسر نخست او بود. هندوان از روی ارج و خلوص او را "سری رام" یعنی جناب/ حضرت یا آقای رام میگویند. پادشاه "دهشرت" برای پرورش فرزندان علمای برجسته زبانهای هندی و سانسکریت، علوم دینی و استادان ورزیده نظامی و سایر آگاهیهای آن روزگار را فراخوانده بود تا در آینده به اداره امور با تلاش شایسته پیش روند. سجای اخلاقی، تربیت و شخصیت والای رام، پدر و دیگران را در خانواده گرویده او گردانیده به او حرمت و منزلت بیشتر بخشیدند.
روزی رام با برادر کهترش "لکشمن" در مهمانیی شاهء بخش جنوب هند "راجه جهنک"، برای گزینش شوهر بهین برای دخترش "سیته" که از روی احترام "سیته دیوی" (بی بی سیته) نامیده میشد، مسابقه یی ترتیب داده بود، اشتراک ورزید.
پهلوانان و شهزادگان زیاد از هر گوشه و کنار هندوستان در مسابقهء گزینش نامزد سیته دیوی آمده بودند. پدر دوشیزه سیته درین مسابقه، تیر و کمان کهن افسانوی (که مانند آن در نورستان افغانستان نیز دیده شده ) با این شرط در میدان نهاده بود که اگر کسی آن را بلند تواند کرد، همو برنده مسابقه گردیده و با سیته نامزد خواهد شد.
سوای رام هریک از کاندیدها، به شناسایی پر از لاف و گزاف خود پرداخته و میکوشیدند آن تیر و کمان را از جا بردارند. مگر پیروزی از آن کسی نشد. شگفتی در کاخ شاه سایه افگند. باری چند تن با هم خواستند، به برداشتن آن سنگینی همت گمارند و برنده شوند. نتیجه همان بود. این رویداد مایه اندوه، نا امیدی و خشم شاه گردید. شاه دست به درگاه خداوند برآورد و گریست. در سرزمین پهناور هند، یک پهلوان و شهزادهء سرمد پیدا نشده بود که شایستگی همسری دخترش را داشته باشد!
درآن لحظهء شگفت آور و دلهره انگیز "لکشمن" برادر کهتر رام از جا برخاست، از پادشاه اجازه سخن خواست و گفت: نا امید نشوید، برادرم "سری رام" هنوز استعداد خود را برای جناب شما و اهل مجلس آشکار نساخته است، لطفاً به او هم فرصت تعارف و تبارز عنایت فرمایید. شاه حرف او را پذیرفت و «رام» را فرا خواند. رام با فروتنی و فشردگی خود را باز شناساند و گفت که فرزند راجه جهنک است و در فنون حربی، اداری و آیین هندو، شاگرد فلان استادان نامور روزگار میباشد. سپس دست به سوی آسمان بلند کرد و از خداوند یاری جست. آنگاه دستی بر تیر و کمان کشید. انگشتانش را به دیدگانش برده و بوسید. بعد با یک دست آن تیر و کمان را شتابناک بالا آورد و با دست دیگر تار کمان را نیرومندانه کش کرد، چنانکه کمان افسانوی از هم شکست. شور و غوغای حیرت انگیزی در کاخ برپا شد. باران و فورانی از ستایش و قدردانی به توانمندی بی همانند بر او فروبارید. رام برنده اعلام شد و سرانجام با رسم و رواج ویژه همان روزگار جشن عروسی نامبرده با شاهدخت سیته دیوی برگزار گردید.
پدر رام از پیروزی فرزند دلشاد گردید و بر آن شد که در پایان عروسی، تاجپوشی و ولیعهد شدن او را نیز به گوش مردم رساند.
زماینکه بانو "منترا" خاله همسر دومی راجه دهشرت مادر شهزاده بهرت از تصمیم شاه آگاه میگردد، به شتاب خود را به خواهر زاده رسانده و او را وامیدارد که به جای رام پسر او «بهرت» ولیعهد اعلام گردد. وی شوهرش را وادار میکند، از پیمانی که با او بسته شده، بهره گیری شود و در همین هنگام با تاجپوشی شهزاده "بهرت" به قول خویش وفا کند، و رام به تبعید چهارده سال مجبور ساخته شود. نیرنگ خاله "منترا" در اثر کم اندیشی مادر بهرت با همه مخالفتهای سایر اعضای خانواده به شمول شهزاده "بهرت" و اهل دربار، سر انجام جامهء عمل میپوشد.
به این گونه، رام با سیته و لکشمن چهارده سال تبعید گردید. راجه دهشرت نگونبخت از دوری فرزند بزرگ جان سپرد. بهرت هرگز به تخت شاهی ننشست و دلریش بیابان به بیابان در جستجوی رام شد. مادراندر رام صدها بار خاک پشیمانی بر پیشانی افشاند و توبه ها کرد، ولی دیر شده بود.
رام در گوشه تبعید به معرفت خداوند یکتا رسید و مشرف به مقام "اوتار" (نماد اتم در باور هندو) گردید. اوتار آن مرتبهء بلند ظاهر شدن قدرت الهی در انسان است، که در هیچ یک از افراد نوع او، در آن وقت ظاهر نتواند شد. ***
در فرجام چهارده سال تبعید، رام با همسر و برادرش به شهر آبایی شان "آجودیه" برمیگردد. مردم از شور و شادمانی زیاد خانه های شان را چراغان میکنند. این بازگشت نیز به روز "دیوالی" واقع گردیده به شادیانه بیشتر جشن دیوالی می افزاید.
پیوستن رسم آتشفروزی و آتشبازی با این جشن دو علت دارد. نخست گسترش شادمانی با رونق بیشتر و دیگر آن بزرگداشت پیروزی حق بر باطل. به سخن دیگر هنگامی که رام به رهایی همسرش سیته و دستگیری شاهء دیار سیلون پیروز میگردد، شاه با کاربرد نیرنگ تازه یی چنان وانمود میدارد که گویا رضای سیته در اختطافش نقش داشت.
جهت روشن شدن راستی، برای "رام" تنها محک "اگنی پریکشا" که میتوان آن را در فارسی- دری "آزمون آتش" گفت، وجود داشت. از همین رو سیته و راون را به گونه ایستاده، با چوب سوخت پوشاندند و آتش افروختند. در پایان بی بی سیته از آتش، سالم و زنده بیرون آمد در حالیکه راون سوخت و خاکستر گردید.
از همان روز نام، سیلون به فرمان سری رام به سری لنکا تبدیل شد. رام چون همواره به رسوم، منش و کنش جامعه و عهد و پیمان ارج میگذاشت و هرگز سنن ملی را سطحی نمیگرفت، پیروان آیین هندو، با در نظرداشت کردار او در حماسه "راماین" او را "مریادا پُرشوتم" (وفادار به عهد و پیمان و ارجگذار به عنعنهء مردم) نامیدند.
"رامایانا" یا راماین حماسه سترگ هنــد وآریایی از پارینه روزگار تا کنون سینه به سینه، به پیروان آیین هندو رسیده، ولی در گذشته دور، از سوی نویسنده والا اندیش هندوستان، آقای «بال میک»، حوادث و چالش هایی که رام همقدم و همنفس با سیتا و لکشمن به آنها رو به رو گردیده بود، با کارکرد های اجتماعی آن، به قلم آمده است.
-----------
تلخیص از كتاب « گذری بر هند »؛ نوشته جلال الدین نائینی*
** همان ـ در بخش شمال، پادشاهی با سه زن و چهار فرزند زندگی خوش و آرامی داشت. این پادشاه شهره به عدالت و وفا به عهد و پیمان، معروف به "راجه دهشرت" بود. هنگامی که همسر دومی او فرزندی به دنیا آورد، از شادمانی زیاد با همسرش پیمان کرد، هرچیزی که او بخواهد آماده و فراهم ساخته خواهد شد.
*** همان ـ رام و هم مرکبانش در جامه درویشانه در اقلیم عارفان به مناطق گوناگون سرزمین پهناور هند سفر کرده آنها را به تساهل، شکیبایی، نوعدوستی، صفا و صمیمیت دعوت میکرد. آنها به دشواریها، آزمونها و مصایب گوناگون برخوردند. حتا شاه برومند دیار سیلون (سریلانکا امروزی) "راوَن" که از نیروی خارق العاده جادویی برخوردار بود، سیته را اختطاف کرد.
کمیته بین المللی پاسارگاد