Save Pasargad Committee

      سایت رسمی بنیاد میراث پاسارگاد

 

پيوند به خانه

 

معنی و ریشۀ برخی نام واژه های کهن (٢)

از: جواد مفرد کهلان

پژوهشگر استوره های ایرانی

معنی نام آله و اِرِزیفیه و کرکس

ریشهٔ هندواروپایی نام عقاب را اور/اول- (آره، آله) به معنی پرندهٔ بزرگ آورده اند. لذا احتمالآ ربط دادن ارزیفیه اوستایی با آن سهو است. چون ارزیفیه در اوستا نام کوه کرکس کاشان است [که کیکاوس= خشثریتی از آنجا، در فرار از دیوان= آشوریان از طریق کوه البرز به شهر آمل پناه برده بود]. نام ارزیفیه از سوی دیگر به صورت اِرغی-وَیه یعنی مرغ خوراک متعفن (لاشه) است. خود نام کرکس هم به صورت کَراییکا-آجَ در سنسکریت به معنی مرغ لاشه خور و به صورت کرک-اَس در زبانهای ایرانی به معنی مرغ لاشه است: واژهٔ کرکس در لاتین به معنی لاشه آمده است. احتمال دارد این نام را از ایرانیها گرفته باشند. لابد در روم در باب کرکس واژهٔ مترادف پرنده هم همراه آن ذکر می شده است. جزء اَس در کرکس می تواند نظیر کلمه آس در زبانهای ژرمن به معنی لاشه بر گرفته از کلمۀ اَس (اَش اوستایی) به معنی خوردن و طعمه باشد.

 

معنی واژهٔ وَئجه (ویج) در ائیرینه وَئجه

استاد پورداود در جلد اول یسنا از قول ایرانشناسان واژهٔ وَئجه را از همان بیجَ سنسکریت به معنی تخم آورده و با اصطلاح عامیانه و ملامت بار بیج در فارسی مرتبط دانسته است. بنابراین ایرانویج (ائیرینه وَئجه) که به خوارزم و اطراف آتشکدهٔ آذرگشنسب در سمت کوه سهند اطلاق گردیده است، به معنی سرزمین تخمه و نژاد آریایی است. به نظر می رسد شباهت ظاهری و اشتراک معنی وَئجه (بیجه) با بیضه تصادفی نیست و کلمهٔ بیضه معرب از بیجه (علی القاعده همان بیزه، بیژ آذری) است. واژه های ویژه (خاص، اصلی) و بَچه (وَچه) به ظاهر به وَئجه نزدیک هستند. ولی خود واژهٔ وَچه در اوستایی به معنی خواسته شده و دعا شده کوچک با وتسهٔ سنسکریت یعنی بچه در معنی زادهٔ مطلوب و آرزو شده همخوانی دارد. واژهٔ ویژه و اَپِچَک پهلوی نیز بر گرفته از وی/اَپَ (سراسر گسترده) و ژه (چَک، چیده و برگزیده) هستند. یعنی برگزیده از میان مجموعه.

 

کارخوندیر و سیگرفانیکه و سیگریسو نامهای قدیمی سامن و الیگودرز و صحنه به نظر می رسند.

واژۀ مشابه کارخوندیر نام محلی که در سمت بیت کاپسی (ملایر) یاد شده، در سنسکریت معنی وسیله کندن را می دهد، به وضوح یادآور شهر زیر زمینی سامن قدیمی (دارای جای امن زیر زمینی) است.

खनित्र n. khanitra instrument for digging

نام الیگودرز با توجه به نام آن در نقشه های بطلمیوسی یعنی سیگر-فانیکه (محل نگهبانی به هم پیوسته دراز)، مرکب از واژه های سنسکریت و اوستایی الَگهو-دَرِز (محل حصار دراز استوار) به نظر می رسد.

अलघु adj. alaghu long

سیگریسو (محل گسترده و پایدار نیرومند) در کتیبه های آشوری مطابق شهر صحنه است.

शक्र adj. zAkra powerful, शाय  adj.  zAya  abiding
सहन adj. sahana powerful

 

آتشکدهٔ آمل چارتاقی مهری (مهرابه) است

این معبد که به نام‌های اعوام کوی (در اصل اَوی-اَم کوی= کوی ایزد دلیر) و معبد شمس آل رسول (در واقع پرستشگاه ایزد خورشید) شناخته می‌شود، به وضوح نشانگر مهرابه بودن آن است.

معنی جُغد (شوغذه، چائوکه/چوک) و سُغد

نامهای پهلوی جغد یعنی شوغذه و چائوکه به ترتیب به صورت شو-غَو-دا و شائو-گه معانی شب صدای غرّا کننده و مرغ شبانگاه هستند.

نام سرزمین سُغد به صورت سَئوکَ-دا به معنی سرزمین سود دهنده است. استاد پورداود کشور سوهی (پرسود) در اوستا و کتاب پهلوی را نام کشور شرقی و ارزهی (کشور سمت غروب یا سرزمین بزکوهی) را نام کشورغربی شمرده است. مهرداد بهار جای آنها را بر اساس نسخه دیگر بندهشن بر عکس آورده است.

 

همخوانی نامهای شهر نیسا، بیضا و انشان

نامهای نیسا (محل آسودن)، بیضا (بئجه، محل اصلی) و انشان (محل گسترده) در مورد تل ملیان (مهلیان، مسکن بزرگ) با هم همخوانی دارند.

आञ्छन n. Anchana stretching

 

ارتباط واژۀ مازنی با دیو زبانهای سامی

نام دیوان مازنی (طبق کتاب زند وهومن یسن، آشوریان) به صورت ما-ذانی به معنی شخص محترم و با تربیت و بسیار دانا است. خود معنی دیو (بر گرفته از دیپی سومری) در زبانهای سامی به معنی مردم صاحب دیوان و کتابت است:

महाजनः m. mahAjanaH gentleman

اطلاق نام مازندران (محل آمدن دیوان مازنی) به این سرزمین مربوط به لشکرکشی آشوریان به شهر آمل مازندران است که به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در آغاز حکومت آشوربانیپال به منظور تسلیم فرمانروای مادی خشثریتی (کیکاوس) صورت گرفت که از پیش اسرحدون از شهر کارکاشی (کاشان) گریخته و به شهر آمل رفته و دور آن حصار مادی کشیده بود. لشکریان آشوری در اینجا از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب، رستم، آذربرزین هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.

در شاهنامۀ فردوسی نوشتن آموختن ایرانیان از دیوان توسط تهمورث چنین یاد شده است:

کی نامور دادشان زینهار /                 بدان تا نهانی کنند آشکار

چو آزاد گشتند از بند او /                  بجستند به ناچار پیوند او

نبشتن به خسرو بیاموختند /           دلش را به دانش برافروختند

نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی /چه رومی چه تازی و چه پارسی

چه هندی چه چینی و چه پهلوی /         نگاریدن آن کجا بشنوی

بنا به آرتور کریستن سن خود تهمورث یا تخمو-اوروپه (پهلوان اروپا= سرزمین ارابه) با آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) در اساطیر اسکیتی مطابقت دارد که پادشاه تراسپیان (اسب پرورها، روسها) و کاتیاریان (دارندگان شمشیر، مجارها) در شمال دریای سیاه مطابقت دارد. می دانیم در اساطیر یونانی هم آموزش خط با الهۀ اُروپا و نزد ژرمنها با اودن (خدای بزرگ ژرمنها) پیوند دارد.

 

شهرهای الیپی

در نوشته های کهن در سرزمین آلیپی (الیبی، سرزمین اشراف ماد) از شهرهای نیسابی (نیسایه، نهاوند)، آراپخا (کرکوک)، هوباهنا (هوبانی، همبانا، کرمانشاه) و ماروبیشتی (دشت بزان کوهی، کورودشت/کوهدشت) نام برده شده است. شهر باستانی مهم دیگر این ناحیه آریارمی (آریااوروه، به قول تاریخ ماد دیاکونوف همان اوروهٔ پرچراگاه اوستا) بوده است. معلوم می‌شود از مادهای آریزانتی خبر هرودوت (به معنی قبیلهٔ نجبا و اشراف ماد) مردم همین منطقه منظور بوده اند.

 

معنی کرکویه

نظر به آتشکده و پرستشگاه بودن کرکویه می توان اصل آن را گرکویه یعنی کوی سرود دینی (آتشکده سرودهای دینی) گرفت. نام جرقویه اصفهان نیز شکلی از آن به نظر می رسد:

طبق لغت نامه دهخدا: کرکویه. [ ک َ ی َ] (اِخ ) کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدۀ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). کرکوی: [ ک َ ] (اِخ ) (آتش ...) آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بود ناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص 35 - 37).

سرود آتشکدۀ کرکوی؛ این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجه ٔنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:

فرخته ۞ باذا روش 
خنیده گرشسب هوش ۞ 
همی برست از جوش 
انوش کن می انوش 
دوست بذا گوش ۞ 
به آفرین نهاده گوش 
همیشه نیکی کوش 
[ که ] دی گذشت و دوش 
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 130).

///////////////////////////
افروخته بادا روشنائی
تابنده بادا هوش گرشاسب
از جوش رسته است
نوش کن می را، نوش
یار در آغوش گیر
به نیکی و آفرین گوش بدار
تا ميتوانی نيکی کن
که پلشتی ها نابود شدنی اند.

دیوار در ترکیب سنسکریتی دهایه-واره به معنی لایه های روی هم انباشته است. در اوستایی هم دی (از ریشه دیز) به معنی بر آمدگی و وارَ به معنی نگهدار و دیوار است:

धाय m. dhAya layer, वार m. vAra { vR } keeping back, वार्य m. vArya wall

 

معانی محتمل میمون، کپی، بوزینه

نظر به واژۀ لاتینی مونه (میمون) نام میمون معرّب از مه-مونه در لاتین به معنی میمون من گرفته شده است. در وجه اشتقاق عامیانۀ خود مونه، آن را به معنی بانوی من گرفته اند. خود واژۀ مونه در زبان لاتین به معانی مال من و دارای گردن پر مو است. احتمالاً این نام مه -مونه (میمون من) از زبان بوزینه بازان دوره گرد رومی به اعراب رسیده است که خود بدین صورت در زبان عرب معنی مبارک را می داده است.

نام پهلوی کپی متعلق به میمون در سنسکریت به معنی قهوه ای است.

نام فارسی بوزینه با توجه به واژۀ بوزه (تنۀ درخت) به معنی زندگی کننده در تنۀ درختان بوده است.

 

اتیمولوژی محتمل لَکلَک و زاغوَر

لکلک در زبان اکدی به صورت لَکَ لَکَ آمده است که لفظاً می توان به معنی مهاجر مقبول عامه گرفت. نام ایرانی لکلک یعنی زاغوَر به معنی زاغ خشنود کننده است.

 

ریشهٔ واژهٔ استکان

در باب استکان واژۀ اَستاگهه در سنسکریت به معانی نه سطحی (دارای عمق) و خیلی عمیق جالب است:

अस्ताघ adj. astAgha not shallow, अस्ताघ adj. astAgha very deep.

اَستاگهه سنسکریت را میشود با اَ-ستیغ (نه بلند) ایرانی سنجید.

اما واژهٔ دوستکان را که خاستگاه نام استکان می دانند، نظر به کلمهٔ شیرازی دوسکومی (پیالهٔ بزرگ، مخزن آب روی دست-بازو) و واژهٔ سنسکریتی دوستهه (دوش-ت) به معنی روی بازو، می توان به معنی مخزن آب روی دست-بازو گرفت.

.दोस्थ adj. dostha placed on the arm

 

ریشهٔ سنسکریتی نام جَنبل (جَمبل)

این واژهٔ که به همراه جادو به کار می رود و نخستین شاهد آن در ادبیات فارسی از غلامحسین خان افضل الملک کرمانی از سمت کرمان در مجاورت فرهنگ هند کهن است، به صورت جَمبهه-اَل در سنسکریت به معنی جادوی باز دارندهٔ است.

.जम्भ m. jambha charm, अलति verb alati { al } prevent

 

معنی ایرانی محتمل عروس

از آن جایی که  واژۀ عروس در قرآن نیامده است. برخی آنرا با واژه اَلوس پهلوی به معنی سفید سنجیده اند. ولی واژۀ اوستایی مرکب اَر-اوسَ (خواهان ارج) هم علی القاعده می تواند به اَروس تبدیل گردد. امّا در ویکشِنری واژۀ عروس را از اصل عربی و از ریشۀ عَرس

کمیته بین المللی پاسارگاد

www.savepasargad.com