ارتباط شخصیت با حافظه ی تاریخی

محمد عارف

مسئول کميته نجات در آلمان

شخصیت فضیلتی ست فراملیتی. ما می گوییم خانم یا آقای ایکس انسانی ست با شخصیت. این شخصیت، این فضیلت، محصول چیست؟ به نظرم شخصیت یعنی: «آگاهی، خودآگاهی به هویت.» و هویت یعنی: «آگاهی، خودآگاهی به گذشته، به بیوگرافی، به ریشه ها، تبار و تعلق و خواستگاه فرهنگی.» پس شخصیت ریشه در گذشته و رو با آینده دارد، اما همیشه در زمان حال و نسبت به درجۀ آگاهی و خودآگاهی به هویت سنجیده می شود. نسبیت آگاهی و خودآگاهی به هویت نیز بستگی دارد به کمیت و کفیت اجزاء موجود و قابل تحقیق هویت. یعنی وابسته است به اجزاء دانسته ها، یعنی اطلاعات در بارۀ اجزاء تشکیل دهندۀ هویت. پس در یک جمله می توان گفت که: شخصیت فرد به درجۀ آگاهی و خودآگاهی او به اجزاء هویتش وابسته است.

انسان ِ با شخصیت مستقل است. بر انسان مستقل نمی توان حکم راند. انسان با شخصیت سرنوشتش را به دست می گیرد. به قول آلمانی ها: « هر کسی آهنگر سرنوشت خویش است.» و این آهنگران تنها انسان هایی هستند که شخصیت دارند.

در مورد جامعه نیز اینچنین است. ما می گوییم آلمانی ها یا فرانسوی ها، اسپانیاها، ژاپنی ها و غیره مللی هستند با شخصیت. چرا اینچنین است؟ چون این ملت ها به هویتشان واقفند. هویت شان را تحقیقاً می شناسند. یک آلمانی یا اسپانیایی یا ایتالیایی با شخصیت به تاریخش واقف است، چون آثار و اسناد تاریخش را حفظ کرده است و آنها برای همگان قابل تحقیق و دستیابی هستند. به همین دلیل او دارای حافظۀ تاریخی ژرفی ست. هر چه تعداد افراد خودآگاه به گذشته و حال و دارای ایده ال ها و طرح هایی برای آینده، در یک ملت بیشتر باشند، آن ملت با شخصیت تر است. بر چنین ملت هایی نیز نمی توان حکم راند و به یوغشان کشید.  

اما در برابر هر قطبی، قطبی دیگر قد علم کرده است. در برابر خودآگاهی و شخصیت، دیو قدرت توتالیتر نیز نفس می کشد. در هر فرد و در هر جامعه ایی. تنها این ساختارها و ابداعات مدنی و اندیشگی هستند که افسار این دیو نامرئی را به دست می گیرند. موسلینی، هیتلر و فرانکو نماد این دیو خفته اند. و خوشبختانه پنجۀ زیبایی و شخصیت در عرض چند دهه توانست افسارش را دیگر باره به دست بگیرد. و این بدون خودآگاهی به هویت ممکن نبود. بیداری محصول حافظۀ تاریخی حی و حاضر است.

می بینیم که رابطۀ حافظۀ تاریخی و حکومت توتالیتر چقدر تنگاتنگ است. ضعف یکی به معنی توانایی دیگری ست. پس بی دلیل نیست که حکومت های توتالیتر، شستشوی مغزی کلکتیو را از طریق تاریخ زدایی و جعل تاریخ یا برجسته کردن غلوآمیز بخشی از تاریخ سرلوحۀ برنامۀ اجرایی دولت هاشان قرار می دهند.

ملت ایران، ملتی ست با فرهنگ، و تاریخی دارد سرشار. پرسش این است که آیا ما ملتی آگاه و خودآگاه به هویتمان نیز هستیم؟ و پس در نتیجه مجبوریم به این پرسش دردناک نیز بیاندیشیم که: آیا ما ملتی با شخصیتیم؟ پاسخ این پرسش را بایستی در مقایسۀ وضعیت فعلی مان با هویت تاریخی مان دریابیم. ما نیز ملتی هستیم که نمی توان بر ما حکم راند. تاریخ ایران شاهدی ست بر این ادعا. ملت ما دارای شخصیتی فراسوی پستی بلندی های روزگار است.

ملت ها در کجای تاریخشان با شخصیت بوده اند؟ اگر فرض بگیریم که زندگی یعنی انسان در زمان، بایسته است اگر فرض کنیم که تاریخ یعنی جامعه در زمان. پس در هر دوره ای که ملتی با هویتش مطابق زیسته است، ملتی با شخصیت و خوشبخت بوده است و هر گاه از هویتش دور افتاده است، دچار افسردگی، خشونت و فلاکت شده است.

Text Box: بازگشت به صفحه اصلی
آیا ایران دوران خلافت بنی امیه و عباسیان، دوران حکومت مغول ها و آلمان دوران رایش سوم و اسپانیای بعد از سرکوب جمهوریخواهان و ... از تطابق شخصیت نسبی، یعنی شخصیت شان نسبت به درجۀ آگاهی به هویتشان در آن دوران خاص، با هویت و حافظۀ تاریخی شان نشانی داشته اند؟ بی تردید نه. هیچکدام از این ملت ها و فرهنگ ها و تاریخ ها را نمی توان در دوران سیاه فراشد دیوهاشان خلاصه کرد.

تنها به همین دلیل است که هر اثر تاریخی، یعنی هر اثری که محصول خلاقیت جامعه است و نماد هویت و شخصیت معاصر ملی ست، به فرهنگ آن جامعه تعلق دارد و در نتیجه جزو هویت و در نتیجه سازندۀ شخصیت آن ملت است و این وظیفۀ تک تک افراد آن جامعه است که آن را حفظ کنند. چون شخصیت ریشه در گذشته و رو با آینده دارد و در حال نسبیت می یابد، هر یک از افراد جامعه، چه معاصر و چه آینده، در آن آثار سهیم است و هیچ تنابنده ای حق ندارد این فرد یا جامعه را از آن موهبت محروم کند.

از اینجاست که حفظ آثار باستانی ایران اهمیتی ويژه می یابند. و از اینجاست که حذف بخشی از حافظۀ تاریخی ایران، نماد و دستمایۀ نیرو گرفتن آن دیو درونی نیز هست. و دقیقاً همینجاست که مسئولیت تک تک ما ایرانی ها در برابر نسل های معاصر و در راه، بزرگتر می شود.

من لحظه ای به این مسئولیت تاریخی و عاطفی فردی واقف شدم که در تلویزیون دیدم و در نشریه ها خواندم که گنجینه های چندین هزار سالۀ بین النهرین در روزهای سرنگونی رژیم صدام از موزه های عراق در برابر چشم جهانیان به یغما می روند. این گنجینه ها بخشی از حافظۀ تاریخی ما ایرانیان نیز بود. در همان نخستین روزها، فراخوانی دادیم، با هشت امضاء از فرهنگ دوستان، با پیشنهاد ایجاد « گارد بین المللی فرهنگ»، در همان شیوه و سیاق که «صلیب سرخ»، «یونیسف» یا «حلال احمر» و غیره در مواقع اضطراری به داد قربانیان «خشونت طبعیت یا انسان با انسان» می رسند، « گاردهای فرهنگی» نیز باید بتوانند در اونیفورم و به طور رسمی و به عنوان  سازمانی بین المللی و شاید بخشی از یونسکو، برای حفظ آثار باستانی در محل حاضر شوند. اگر چنین گارد بی طرفی وجود داشت، می توانست در دوران هرج و مرج عراق، از تمامی موزه ها حفاظت کند. ملتی نیست که با شوق به چنین گاردی انسانی اجازۀ کمک رسانی ندهد. چه بسا بسیاری از کشورها که بحرانی در پیش می بینند،  پیشاپیش از «گاردهای بین المللی فرهنگ» تقاضای کمک کنند.

گارد های فرهنگی داوطبانی هستند که درهر گوشۀ دنیا که باشند «گاردیست بین المللی فرهنگ» هستند و می توانند در هر کجای جهان که نیاز به کمک بود، شرکت کنند. هر معلم و دانشجو و پزشک و هنرمند و فرهنگ دوستی می تواند «گاردیست فرهنگی» باشد و در مواقع اضطراری در اکناف جهان مأموریت خطیرش را به انجام برساند.

همین « کمبتۀ بین المللی برای نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد» قدمی ست بزرگ در راه حفظ بخشی از حافظۀ تاریخی ما ایرانیان. همانطور که « انجمن فریاد» در ایران نیز در همین راستا حرکت می کند. ما در راه حفظ آثار ملی مان داریم برای نخستین بار عاطفۀ همۀ آحاد ملتمان را متحد می کنیم. پس کمیتۀ بین المللی برای نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد در کنار جنبش حقوق بشر در خدمت حفظ منافع ملتمان حرکت می کند و پشتیبانی از آن وظیفۀ تک تک ایرانیان بیدار و هوشیار و میهن پرست است.

جا دارد این فرصت را عنیمت بشمرم و آن پیشنهاد را تکرار کنم. با این امید که دوستان این پیشنهاد را لحظه ای جامۀ عمل پوشیده تصور کنند و ببیند چه کارایی کم نظیری « گارد بین المللی فرهنگ» تحت پوشش و امکانات یونسکو خواهد داشت. مقصودم این است که همین تشکل کمیته اگر بعدها تبدیل بشود به «گارد بین المللی فرهنگ». این ادامۀ راه و مفاد حقوق بشر کورش نیز هست، به این معنی که باز هم ایرانیان بانی یک تشکل فراگیر و فرامرز هستند که در خدمت فرهنگ و صلح جهانی خواهد بود.

 

24 اکتبر 2005، کلن