|
آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟
پرويز ياحقی موسيقيدانی که:
رابطه موسيقی ايرانی را با گات های زرتشت می دانست
گشتى خموش اما چه زود اى چنگ ما اى عود ما
دارد فغان از دوريت هم تار ما هم پود ما *
از دکتر تورج پارسى
ديروزهفت بامداد خبر را شنيدم ، دل ازغم دلكش، تجويدى ،نواب صفا، عباس شاهپورى و.....خالي نشده بود كه ساده گفتند : پرويز ياحقى هم رفت . شمعي افروختم ، گلي سپيد و كوزه اى از دست ساخت هاي كوزه گران شيراز _ از ره آوردهاى دوستم دكتر سعدى عمرانى كه يكى از رباعيات خيام را به دوش مي كشد _ " آمد خبرى ندا ز ميخانه ي ما " كنارش گذاشتم و اشم وهو را زمزمه كرده و دريغاگوى ايران زمين شدم .
مثلث هنرى پرويز (۱۳۸۵پنجشنبه دوازدهم بهمن _۱۳۱۵) داريوش رفيعى ( ۱۳۰۶_ دوم بهمن ۱۳۳۷) و بيژن ترقى ( متولد دوازده اسفند ۱۳۰۸) را بياد آوردم ، مثلثى كه آوازه ي آنها شهر و دشت و بيابان را گرفت و رختخواب شآن را مستانه در پيچ پيچ ره ميخانه ها پهن كرد . يكى از ترانه هاي ماندگار اين مثلث هنرى كه درواقع آخرين ترانه داريوش رفيعى به شما ر مي آيد محفل مستى نام دارد كه درواقع شرح همه ناكامى ها و نامرادى هاى داريوش است :
كو آن محفل مستى
كو آن باده پرستى
همچون خم مى بشكسته
افتاده ز جوشم من
كو آن سوز دل من
كو آن پرتو روشن
در گوشه ي تنهايى
چون شمع خموشم من ...
درترانه هاى دامنه دار بيژن و آواى سوخته ى داريوش و نواي سحرآميزاز جان خسته برآمده ى پرويز ، عشق و شور با غمى كه هميشگى بود در آميخت آنچنان كه سايه بر موسيقى ايران انداخت ، سايه اي كه حتا با غروب آفتاب عمر داريوش و پرويز هم ماندگارگشته است .اين سه همه جا با هم بودند بيژن دراين زمينه در رويه ۱۸۷كتابش از پشت ديوارهاى خاطره مي نويسد : با دوست شبانروزيم جناب پرويز ياحقى و مرحوم داريوش رفيعى در منزلى مهمان بوديم كه خانم فروغ فرخزاد هم در آن جلسه حضور داشت دوستان در انتظار هنرنماىى پرويز و داريوش بودند كه ناگهان كسى از در وارد شد و گفت : هم اكنون از راديو شنيدم كه استاد صبا *به رحمت خدا رفت سكوتى سنگين و ملال آور فضا را در بر گرفت و همگان سر در گريبان تفكر و تاثر فرو بردند . مدتى از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان صداى سحر آميز ويولون پرويز سكوت را شكست و سپس داريوش سر از گريبان برداشته و با صداى سوخته و پر طنين كه حكايت گر تاثرات درونى او بود شروع به خواندن اين شعر كرد :
اي بس تو حرام زندگانى
خود بى تو كدام زندگانى
بى روي خوش تو زنده بودن
مرگ است به نام زندگانى
اين شعر مولانا را دوستم خسرو همشهرى داريوش كه خبر مرگ فروغ را به من داد بارها با صداي خسته اش به ياد رفيعى خواند و شوربختانه خسرو هم چون داريوش در غبار گم شد و رفت . پس از مرگ داريوش رفيعى ، پرويز و نواب صفا در بيمارستان شهربانى جهت ترك اعتياد بستري شدند . نواب صفا در ترانه ي تك درختى تيره بختم كه در واقع شرح تيره روزى خود در زمان اعتياد است با اهنگ زنده يادعباس شاهپورى ، فرياد خود را به گوش همگان رسانيد كه يكى از ماندگاران موسیقي سد سال اخير است .
پرويز كاروانسالار موسيقى ايران كه از سن يازده سالگى در دنياى موسيقى ايرانى نام خرد سالش بر زبان هاافتاد به آن چنان اوجى در پرواز موسيقياىى مى رسد كه به مدت سه ده آثار ماندگارى از خود به يادگار گذاشت كه به گفته بيژن ترقي :
وراى قدرت شبديز مي پرد پرويز
كه زير شهپر او دشت آسمان تنگ است
او رابطه تنگاتنگ شعر و موسيقى ايرانى كه با گات هاى زرتشت آغاز مي شودرا به خوبى مي شناخت به همين دليل از همراهي درست شعر و موسيقى شاهكارهايى مى آفريد كه نام و نشانشان چون سيمفون هاىي بزرگ جهان موسيقي هم بهر و هم سو مي شدند . همين شناخت ، پيوند و پيوستى ميان پرويز و بيژن ترقي( بيش از ۵۰ سال با ۹۰درسد ترانه ها) ، نواب صفا ( ۱۹ ترانه )، رهي معيرى ، تورج نگهبان ، و معينى كرمانشاهى به وجود آورد كه خوانندگانى چون بنان ، دلكش ، مرضيه ، الهه و حيمرا آنهارا خواندند كه بى گمان هر يك از ما خاطراتي با آنها داريم . گمان مى كنم كه يك آهنگ بسيار زيبا را هم پرويز با ترانه اى پر تصوير از بيژن همرا ساخته به نام رقص پروانه كه قاسم جبلي آنرا خوانده است : دل به وجد آرد به گلشن رقص پروانه مي پرد از روى گل ها شاد ومستانه
او در رازو نياز گل در عشوه و ناز .... ؟
ترقی در کتاب خاطرات خود از ياحقی به عنوان خورشيد درخشان هنر اين سرزمين ياد می کند و می نويسد : يكى از خورشيد هاى درخشان هنر اين سرزمين است كه در احياى هنر موسيقى اصيل و سنتى ايران و زنده كردن گوشه ى هاي پر بار و غني دستگاههاي آن و نماياندن نقش ويلن در ساز و سلو و تكنوازى كه داراى سبكى ابتكارى و بديع است سهم چشم گير و بسيار موثرى را به خود اختصاص داده است . او توانست با استفاده از سيم هاى بم و مهجور ويلن به قدرت و تاثير آن بيفزايد . از ديگر شاهكارهاي اين هنرمند خلاق ساختن و اجراى چهار مضراب هاى مختلف در قطعات موسيقى است ايرانى است "
پرويز جوان هيژده ساله در دستگاه شور آهنگى ساخت كه در برنامه گل هاى شماره ي ۱۷۲ با صداى مخملين بنان ضبط و به نام اي اميد دل من كجايى نامور گشت . در اين اركستر كه بايد نامش را گردهم آيى استادان نام گذاشت
صبا و حسين ياحقى ويلن ، ورزنده سنتور ، حسين تهرانى تنبك نواختند و به خواست استاد صبا ، پرويز ويلن اول رانواخت اين توفيق آنهم در اين سن كم هيچ تغييرى در روش پرويز بوجود نياورد و در هيچ يك از مصاحبه ها و كتاب هاي زندگى هنرمندان ردپايي از غرور و ادعا نيافتم ، اينجا نياز مى بيند كه بي ادعايي را به همه ي ويژگي ها او بيفزايم
به راستى ساز پرويز ( آن ) ي داشت ، كه همچون سر انگشت آدم ها كه باهم فرق دارند با ديگر نوازندگان فرق داشت .او در جهان فراخناك موسيقى حرفى داشت ، حرفى براي گفتن .در خردسالى بر زانوان استادانه ي دايى خود حسين ياحقى آموخت ، به مكتب صبا رفت ، دل به نواى ويلن خالدى بست درخانه ى بديع زاده زندگى كردو سپس پرواز موسيقيايى خود را آغازيد ، پروازى كه پرويز را آفريد با ويژگى هاى خودش كه گفته آمد به راستى : آنى داشت.! به ياد بياورىم كه در عرصه ى شعر هم چنين بود اخوان ، فروغ ، شاملو ،نصرت ، آتشى و.. از كاشانه ى نيما پرواز كردند تا خود را بيابند كه گواهيم كه يافتند .
پرويز به گفته ى همه ى اطرافيانش هنرمندى زود رنج ، حساس ، گوشه گير و رك گو بود_ من از زبان نصرت رحماني شنيدم _ و در اين مورد شباهتى بسيار زيادى با زنده ياد نادر پور داشت .نا گفته پيداست كه اين روح زود رنج و حساس كه در يك جمع بندى بيشتر اهل هنرچنين ند در شرايطى كه به گفته ى رند شيراز :زين فتنه كه دامن آخر زمان گرفت چه كشيده باشد ، شايد نسخه ي تجربى كمال الملك راهمگى بكار گرفته باشند : هنررا رها كن اگر استعداد سوختن ندارى "
شايدم آهنگ بغض كه در چند سال اخير ساخت حكايت سوختن باشد
پرويز صديقى پارسى كيست ؟
مادر پرويز خواهر استاد حسين ياحقى است ، او از ازدواج نخستش داراى دو پسر مي شود ، پس از جداىى از همسر اول كه سيادت نامى بوده است با صديقي پارسى كه كارمند وزارت امور خارجه بود و مدتى هم در سفارت ايران در عراق خدمت كرده ،پيوند زناشويى مى بندد كه پرويز و خواهرش ثمره ى آنند . پرويز از همان خرد سالى نزد دايى زندگى مى كند و نام خانوادگى ياحقى را بر مي گزيند ،دراينجا پرويز شباهتى به قمرپيدا مي كند چون قمر هم نام خانوادگى كلنل وزيرى را گرفت .
نخستين سفر پرويز پس از مرگ داريوش رفيعى نوروز سال ۱۳۳۸ بود آنهم به شيراز. نوروز شيراز ديدنى است يا به گفته ي بهمن بيگى " دختران شيراز زيبا هستند اما در بهار، شيراز از دخترانش زيباتر مي شود " . در شهر شيراز علي محزون تاترى داشت در خيابان داريوش پاساژ دشتى كه به نام محزون مشهور بود، يك شب محزون تاترراافتخارى در اختيار خانواده همسر صفا مي گذارد تا از پرويز قدرداني بشود . درآن شب نوروزى پرويز چهار مضراب مشهورش در سه گاه را براي شيرازيان مي نوازد و صفا هم غزلي را كه براى ساز پرويز سروده بود مي خواند ، سازى كه اينك بغض در گلو دارد وسخت تنهاست :
نواى ساز تو از جان خسته مي آيد
چو شيونى كه زقلب شكسته مي آيد
صداى نغمه ى آن ساز دلنواز ايدوست
چو عطر روح پرور بر گل نشسته مي آيد
گهى به گريه ي بشكسته در گلو ماند
گهى چو ناله ز تار گسسته مي آيد
سراغ ساز تو را ناله هاى من گيرد
كه دل شكسته پى دل شكسته مي آيد
هزار شكوه ى نا گفته در منست
چه ناله ها كه كه ز لب هاى بسته مي آيد
پرويز ياحقی سال گذشته آلبومی به نام "راز و نياز" در اختيار همگان گذاشت وامسال هم .سى دى هاى "مهر و مهتاب" را و سرانجام در روز پنج شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۸۵ برابر با يكم فوريه ۲۰۰۷ به علت ايست قلبی .چشم از جهان بست . به فروهرش درود مي فرستيم .
به يادم آمد هنگامى كه مارچلو ماسترويانى هنر پيشه مشهور ايتاليا در گذشت ( ۱۹ دسامبر ۱۹۹۶_ ۲۸ سپتامبر ۱۹۲۴) رياست جمهورى وقت ايتاليا اين ضايعه را به ملت تسليت گفت و پيكر اىن هنرپيشه كه افتخار سرزمينش بود به مدت ۲۴ ساعت در ميداني كه فيلم هشت و نيم فلينى در آنجا ساخته شده بود براى اداى احترام قرار گرفت .
در سال ۱۹۹۱ وقتى كه بزرگترين پيانيست جهان اهل شيلى كلوديو آرو كه سال ها خارج از شيلى زندگى مي كرد ، درگذشت پينوشه ديكتاتور يك روز عزاى ملى اعلام كرد
هنگامى كه بسم الله خان شهنا نواز هندى در گذشت ( ۲۱ اگوست ۲۰۰۶_ ۲۱ مارس ۱۹۱۶ ) دولت هند يك روز عزاى ملى اعلام كرد .
به راستى سعدى درست فرمود كه : هنر چشمه زاينده است و دولت پاينده ، اگر هنرمند از دولت بيفتد غم نباشد كه هنر در نفس خود دولت است و هرجا كه رود قدر بيند و در صدر نشيندو بي هنر لقمه چيند و سختي بيند"
پرسش اين است كه چرا در ميهن سعدى اين گفته ي نغز كاربرد ندارد ؟
پانوشت ها :
* ترانه اى است از بيژن ترقى به ياد داريوش رفيعى
* به علت استفاده ازسرنگ آلوده به كزاز د چار شد ودرگذشت البته علت مرگ اين خواننده جوان تشخیص و درمان نادرست پزشكى بود كه نامش هرگز آشكار نشد و حتا نواب صفا هم در رويه ۴۷۸ كتابش از او فقط به نام دكتر ق نام مى برد .
* صبا درسال ۱۲۸۱درتهران متولد شد و در روز۲۹ آذر ۱۳۳۶ به علت بيمارى قلبى در گذشت.
سرچشمه ها "
اسماعيل نواب صفا ، قصه ى شمع ، نشر البرز ۱۳۷۸
بيژن ترقى ، از پشت ديوارهاى خاطره ،نشر نامك ۱۳۸۳
حبيب الله نصیري فر ،مردان موسيقي سنتى و نوين ايران ، انتشارات راد ،نشر ؟
سميرا بهرامى ، دلشدگان ترانه ها و سرودها و تصنيف هاى ملى ،چاپ دوم نشره قطره۱۳۷۹
ماهنامه ى هنر موسيقى ، شماره ۳۴ سال چهارم ويژه نوروز ۱۳۸۱