سرزمینم!
سرزمین من!
خاکت
مشتی از پیکرۀ وجودم،
خا طره ات
احساس خوشبختی لحظه های بی خیا لی کود کیم
و میراث های تو
شاهد کنج کنج پیکر زخمی کهنه است،
اگر بس است که نابود شوند
چه طرفی از بوی خاک خونینت؟
دیریست که فریادت بلند است
شرمسارم
هنوزوقتی کودکان سرزمینم از گرسنگی خاک را چنگ می اندازند
بوی باروت ازاجساد شان استشمام می شود
و آشکار می شوند
استخوانهای مدفون پدران شان؛
گاهی که از نا امیدی می شنوم:
«کدام سرزمین؟
کدام خاک دیگر؟»
به خود می نگرم
و توی هزاران پاره پاره
در خاطره ام
جاوید می مانی،
سرزمینم!
سرزمین من!
کلن 2006/08/20