بازگشت به صفحه اصلی

 

 

کوروش یا خوروش بزرگ، باری دیگر از خورآیان برخواهد آمد

 

 

 

 

 

محمد عارف

m-aref@gmx.de

انسان در آغاز با طبیعت نزدیکتر بود. او در و با و از طبیعت می زیست. و از آنجایی که شناختش از طبیعت وابسته به توانایی ها و ابزار شناختش بود، جهان بینی اش نیز در همان حد و مقدار می بود. غالب باورها و جهانبیی های انسان در طول زمان رو به عروج و عمق داشته اند، متحول و متکامل شده اند.

زندگی روزمرۀ انسان کهن را گردش بی وقفۀ شبانه روز و فصل ها رقم می زدند. قرن ها طول کشید تا انسان توانست در این گشت و گذار، نظم و ریتم و تقطیعی متناوب دریابد، کشف کند. نخست بحر بی پایان زمان بود که با طلوع و غروب خورشید بخش پذیر می شد. روز نماد شادی و امنیت بود و شب مکان ترس و سرما و حیون. پس خورشید سرچشمۀ خوبی بود و شب درۀ تاریک گمان و وهن. و بی دلیل نبود که ایرانیان «زروان» را، یعنی «زمان» را، «خدا» می خواندند. «خدا» آمیزه ای ست از دو واژۀ «خود» و «آی»، یعنی «خودآینده»، پدیده ای که نه خالقی دارد و نه آورنده ای1. همین زروان است که دو فرزند می زاید: اهورامزدا و اهریمن. یکی پاسدار روشنایی و خوبی و زیبایی و دیگری سلطان تاریکی و زشتی. و هر دو هم  زور و همسایه. همین اورمزد است که توسط زروان به آذرخش مسلح می شود تا با تاریکی بجنگد2.

این دوآلیسمی ست گسترده و جهانگیر. دنیای زندگان و مردگان، بهرۀ نیکی و بهرۀ زشتی، نیمۀ خیر و نیمۀ شر، و مبدأ این دو، پایه و اساس جهانبینی های عالمگیر هستند. و همین کافی ست تا هر انسان فرهیخته ای را بر آن دارد که نقاط اشتراک بین آیین ها و مسلک ها و در یک واژه فرهنگ ها را جستجو کند، نه اختلافات و تضادها را.

گذشته از این، پافشاری بر خود را سرچشمه و مبدأ این باورها دانستن نیز خطاست، زیرا انسان در هر جای جهان که بوده است، در بستر همین طبیعت یگانه زیسته است و تعجبی ندارد اگر به نتایجی مشترک و نزدیک به هم رسیده باشد. و جای هیچ تعجبی هم نیست که همنوایی ها و همسازی هایشان را در مراوده هایی مستمر به یکدیگر وام داده باشند. آنچه که پژوهش اما می تواند و باید دنبال کند، نمایش مستند کهنترین تبیین های جهان است. چرا که تبیین جهانبینی پسایند باورها و دانسته ها و حتی خرافات است. برای نمونه مصریان باستان نیز به خورشید و مهر به عنوان سرچشمۀ جهان باور داشتند و معابدشان را بر اساس وضعیت خورشید و ستارگان بنا می نهادند، بی آنکه آریایی یا ایرانی بوده باشند. حتی مبدأ «میترا» نیز به هندوستان نسبت داده می شود و نه صرفاً به اقوام مقیم فلات ایران. پس در مجموع تنها مبدأ جهانبینی نیست که اهمیت دارد، بلکه تبیین خوش خیم قانونمندی ها ست که جریان رشد و فراگیری آیینی را موجب می شود. و با در نظر گرفتن این رکن، خطاست اگر ایران را مبدأ «دوآلیسم» و سرچشمۀ کشف روز و شب، یعنی خورشید و تاریکی، به مثابۀ نخستین تقسیم بندی زمان بدانیم. اما بی تردید تبیین جهانبینی یی بر اساس آهنگ سیر ستارگان و سیاره ها در سیستمی فلسفی و اسطوره ای، و به ویژه انسان سو، و نه تفرعونی فردمدارانه، به نام «آیین مهر و دوستی و پیمان» محصول جان ایرانی ست. و همین سیستم تبیین شده و دارای آیینی منسجم است که به فتح جهان باستان می رود. به عبارت دیگر اندیشه ها و باورها تا لحظه ای که سازمند و سیستماتیک نشده باشند، غیر منقول اند و راکد. اندیشه تنها وقتی قابل انتقال به دیگری ست که دارای ساختاری منطقی و بسامان باشد و به هیئت زبان درآمده باشد. گفتنی شده باشد. پس لازم نیست که ایرانیان تنها و نخستین باورمندان به خورشید به مثابۀ سرچشمۀ نیکی بوده باشند، اما این بی تردید جای افتخار است که آنان نخستین مردمانی بودند که به این باور فراگیر سامان و ساختاری منسجم، قابل انتقال، و انساندوستانه بخشیدند. همین ویژگی مهرورزی به انسان است که مرزهای جغرافیایی و سیاسی را بدون اعمال خشونت از میان برمی چیند. کوروش فرزند و دستپروردۀ همین فرهنگ و تمدن و آیین است. و اوست که برای نخستین بار به انساندوستی و مهر به انسان زبانی می بخشد، فراسوی همۀ نمونه های پیش از خودش. منشور کورش نماد به زبان پیوستۀ آرمان انسان ایرانی 25 قرن پیش است.

 

پروفسور شورتهایمر نقشه ای از اروپای باستان در کتابش آورده است که شهرهایی را از فلات ایران تا انگلستان و شمال آفریقا نشان می دهد که در آنها مهرابه ها و دیگر آثار مهری یافت شده اند. حیرت انگیز است. هر جا نشانی از تمدن و انسان هست، آیین مهر در خانۀ خود بوده است. چرا؟ چرا سپاهیان و اشراف و قدرتمندان رومی که در ایران و ایرانی دشمن و رغیب خود را می دیدند، در مهرابه های مهری گرد می آمدند و به شادخواری و بزرگداشت دوستی می نشسته اند؟ کدام زور و قدرت آنها را به این زیبایی مجبور می کرده است؟ چرا هسته های مهری مجبور بوده اند جامعه ای نامرئی درون جامعۀ امپراطوری روم تعبیه کنند؟ مگر غیر از این است که امپراطوری روم به کمک قدرت نظامی و ساختاری هرمی و اداری به فتح جهان می رفت؟ و مگر غیر از این است که عشق همیشه، دیر یا زود، بر خشونت غالب می شود؟ چرا مسیحان تعقیب شده و فراری در مهرابه های مهری پناه می جستند و آیین عبادتشان را منطبق برآیین مهری بنیان گذاشتند؟ چرا مسلمان جهان در محراب یا همان مهرابه ها سجده می کند؟ مگر غیر از این است که مهر هستۀ شکاف ناپذیر درون هر انسانی ست؟ پس بایسته است که آیین مهر و دوستی و پیمان را به مثابۀ اس و اساس و بنیان فرهنگی و جهانبینی ایرانی بازبشناسیم و ببینیم کجای تاریخ، ما ایرانیان با هویت خود یگانه بوده ایم و کجا کژ اندیشیده ایم و در نتیجه کژ رفته ایم و کژ درویده ایم. چرا که هر وقت و در هر زمانه ای که ملت ایران با خود و با جهانبینی اش یگانه بوده است، همۀ درهای جهان به رویش باز شده اند. آنهم با رضایت و دوستی و خودخواستگی. و هر بار که از خود دور شده ایم، به چاه گمراهی و بردگی و دشمنخویی افتاده ایم.

 

از این جاست که کورش بزرگ باری دیگر به مثابۀ راهنما، ستارۀ قطبی، اضطرلاب و پاشنۀ تاریخی رخ می نماید. او محصول قرن ها تطور فرهنگ و تفکر ایرانی بود که  در جنگ و گریزی نابرابر در همسایگی آدمخوارانی چون آشور بانیپال، و بر جادۀ شاهانی خونخوار، به حرمت به انسان و پایمردی بر سر پیمان با انسان آزاد رسیده بود. به عبارت دیگر او نماد تبیین جهانی بود که فرهنگ ایرانی به جهان پیشنهاد می کرد. پس چون با ذات خود یگانه بود، درهای بابل به رمز دوستی به روی او گشوده شدند و به همین دلیل نیز از طرف جهان با دوستی پذیرفته شد و جایش را در دلها باز کرد. بیهوده نیست اگر تورات کوروش را در شمار پیامبران مسح و تعمیدشده می گذارد.

و در این دوران خطیر نیز تمدید عهد با او، یعنی با ذات خود، بی تردید تنها راهی ست که درهای بستۀ جهان را به روی ما ایرانیان خواهد گشود. چرا که هستۀ شکاف ناپذیر درون ما ایرانیان تنها یک نام، تنها یک اسم اعظم، دارد، آنهم مهر است و دوستی و پایمردی بر سر پیمان. و ما ایرانیان همواره بر سر پیمان دوستی مان با انسان پایمردی نشان داده ایم، حتی اگر چندی کژ اندیش، چندی به کژراه برده باشندمان. تا این ستارۀ قطبی و اضطرلاب تاریخی را در عاطفۀ تاریخی مان داریم، تردیدی نداریم که پیروز خواهیم شد، در جدال مان با تاریکی. چرا که خوروش از خورآیان برخواهد آمد. آن صبح دور نیست.

 

16 مهرماه و 21 اکتبر 2006، کلن

  

Äquinoktium oder Tagundnachtgleiche

 

______________________

 

1- نگ. به مقالۀ استاد ابولقاسم پرتواعظم، ص. 186 در کتاب "گسترش یک آیین ایرانی در اروپا"، نوشتۀ پروفسور المار شورتهایمر، ترجمۀ مهندس نادرقلی درخشانی.

Prof. Dr. Dr. Elmar Schwerheim, Die Verbreitung des Mithraskultes im Imperium Romanum.

پرتواعظم معنی «خدا» را از فخر رازی نقل می کند و «زروان» را به مثابۀ «دیرینه خدای، همان زمان بیکران که آن را آغاز و انجامی نیست» تحت عنوان «دیرینه ترین خدا در ایران کهن» آورده است.

2- اهورامزدا، خدای آذرخش، همزاد ژوپیتر و زئوس رومی- یونانی، خدای خدایان المپ و فرمانروای آذرخش است.