از غارت تا تخريب دکتر تورج پارسي |
همه مي دانيم كه ما ايرانيان، از ماه بهمن، هرروز اعلام مى كنيم كه « امروز چند روز به نوروز مانده است.» و دريغا دريغ كه اکنون بر سايت نجات پاسارگاد نوشته مي شود: «چند روز به ۱۲ بهمن، روز آبگيري سد سيوند، باقی مانده است.» اين بيان و اخطارگر يك فاجعه است ـ فاجعه ای در ابعادي بسيار گسترده تر از آنچه اسكندر و تازيان و مغول بر سرمان آوردند. و چرا؟ اين خوانش من از ماجرا است. ****
بشر، در عرصه ي هستي، چنگالي كه به او توان رو در رويي با حيوانات درنده را بدهد نداشت. اگر از چوب دستي سود می جست، باز هنوز در مرحله اي كه مي بايد قرار گيرد نبود. اما از روزي كه سنگ را تراشيد گام در مرحله اي گذاشت كه در تاريخ زيست او تعيين كننده گرديد. او، در اين فرازو نشيب، مصون از خطا نبود اما پي گيرانه راه را به سوي بهتر شدن طي كرد؛ آنچنان كه توانست در برابر ناساگاري هاي طبیعي و طعمه شدن، خود را مصون نگهدارد .كشف آتش نخستين انقلاب در زندگي بشر و در مسير ابزارسازي و تغيير ابزار بود كه جهش بسيار بزرگي را رقم زد . و امروز اگر شاعران همچنان بر بال ابرها به ناكجاها گشت مي زنند، همان انسان ديروزين، با خرد و دانش چشم گير خود كهكشان ها را در مي نوردد. اين بشر با ناملايماتي كه در عرصه ي هستي پشت سر گذاشته ، پولاد آبديده و ارزشمندي شده كه توانسته است تاريخ را بسازد و خود هر چه بيشتر ببالد. بشر، در راستاي زندگي پر فراز و نشيب خود بر روي زمين، آثار و يادمان هايي بر جاي گذاشته است كه با بررسي آنها و در نظر گرفتن زمان و مكان ساختنشان مي توان نوسان هاي پيشرفت و پس رفت او را مشخص نمود . با اين حساب هر قطعه سنگي، سفالي، ويرانه ی كاخ و ساختماني، و يا تپه خاموش و فراموش شده و دور افتاده ای، برگي از تاريخ زيست انسان است كه بايد با اعتبار به آن نگريست چرا كه در آن محصول رنج و مرارت پيشينيان نهفته است. به گفته ي اكتاويو پاز، جهان «خوشه اي از نشانه هاست.» بخشي از اين يادمان ها ي گمشده هم چنان در شكم زمين مادر سرگردانند تا دستي آشنا و مسئول آنها را به ديگر صفحات تاريخ بيفزايد و مارا به درازا ی كهن كرداري انسان در عرصه ي هستي آشناتر سازد .به گفته ي شاعر، اگر آشنا به راز و رمز كار باشيم بي گمان در دل هر ذره آفتابي نهفته خواهيم ديد . آيا نمي توان اندرون زمين را همچون روي زمين يك بانك اطلاعاتي كهن دانست كه در بر گيرند ه ي راز شگفت انگيز زندگي انسان از زيست ابتدايي تا بنيان نهادن فرهنگ و تمدن است ـ بانك شناخت هويت فرهنگي انسان، چه در عرصه ي ملي و چه فراملي ؟ آيا اگر انسان، گذشته را به ديده ي اعتنا نمي گريست، چگونه حال را به آينده پيوست مي داد؟ و آيا به سبب همين خردمندي نبود كه تاريخ مفهوم يافت و انسان به خود معنا داد؟ انسان، با شناخت مفهوم زمان ـ آن هم به شكلی تعيين كننده ـ به گذشته نگاه مي افکند تا در زمان حال بتواند مسافر آگاه آينده باشد . به همين دليل اعتبار گذشته به شكل كارنامه ي تاريخي چوني و چرايي انسان ويژگي تاريخي مي بخشد و، بدين شكل، گذشته و حال و آينده تاريخي انسان به هم پيوند مي دهد . تاريخ هر ملتي شناسنامه ي اوست، برآيند ي است ازآنچه که او در عرصه ي فرهنگ مادي و معنوي به ظهور رسانده است .و، در اين برآيند، فرهنگ جهاني مينياتوري است رنگين از كاركرد ملت ها؛ آنچنان که مي توان نتيجه گرفت كه باشندگان بر اين كره ي خاكي همگی در رشد و توسعه ي فرهنگ جهاني شريك اند . به دليل همين پيوست و پيوند ميراث ملي سرزمين ها ست که ارزش جهاني شان را فراملي قلمداد كرده و آنها را بخشی از ميراث جهاني بر مي شمارند.
مهاجران ائيرانم وئجو مهاجران ائيرانم وئجو (اقوام آريائی)، از روزي كه پايشان به سرزميني كه آنرا «سرزمين آريان ها» يا، به اصطلاح پارسي باستان،« آريانام خشائرام aryänäm khshathram » ناميدند باز شد، پيگيرانه در راستاي زمان در راه گسترش فرهنگ و تمدن انساني كوشش كرده اند. اين كوشش و نبرد از سويي با ناهمواري هاي طبيعي از جمله كوه ها و بيابان هاي خشك و سنگلاخ و گرماي طاقت فرسا و بي آب بوده كه برآيندش دربخش «تير يشت» اوستا، به شكل نبرد« تيشتر» و «اپوش» جلوه گر شده است؛ و، از سوی ديگر، با تهديدهاي درون و برون كه در مجموع به يك بردباري بيش از اندازه نيازمند بوده تا آنان بتوانند در تاريخ نقشي به عهده بگيرند . فرهنگ بردباري و گسترش آن از ويژگي ها ي دكترين ايران باستاني است. اگر با نگاه پژوهشي به آشوريان بنگريم می بينيم که آنان، آنگاه كه ايلام را با كشتار فتح كردند، سيل اسيران را به سوي آشور گسيل داشتند و پادشاه ايلامي ـ خوم بان كالداش ـ را كه فراري بود دستگير كرده و به دستور شخص« آشور بانيپال» ( ( ۶۲۶_ ۶۶۹ پيش از ميلاد به ارابه ي سلطنتي بستند و تا معبد آسور كشاندند . آشوريان تحمل ورود آرا و افكار هيچ قومي را نداشتندو به همين دليل به هرجا تاختند، شهر ها را ويران كرده و به كشتار و تبعيد مردم شكست خورده پرداخته و به کارهای خود نازيدند. آشور بانيپال، فاتح ايلام و آخرين پادشاه آشوري، در كتيبه اش بر آنچه بر سر ايلام آورد چنين نازيده است: «خاك شهر شوشان را و شهر ماداكتو و شهرهاي ديگر را همه به آسور كشيدم و در مدت يكماه و يك روز كشور ايلام را به تمام عرض آن جاروب كردم. من اين مملكت را از عبور حشم و گوسفند و نيز از نغمات موسيقي بي نصيب نمودم و به درندگان و مارها و جانواران كوير و غزال اجازه دادم كه آنرا فرو گيرند.» ( ۱) و اين کارها را مقايسه کنيد باچگونگی ورود كوروش به بابل : «پس از سقوط آشور، به فاصله ي پنجاه سال كوروش بابل را بدون خونريزي فتح كرد؛ چنانچه خود در منشورش گويد: "ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد گردد ." كوروش همواره نسبت به دشمن مغلوب بلند نظر بود و بدو دست دوستي دراز مي كرد. (۲ ) «ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. من بردهبرداري را برانداختم، به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همهي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. مردوك خداي بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهربانياش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم ... من همهي شهرهايي را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همهي مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاههاي خود برگرداندم و خانههاي ويران آنان را آباد كردم.» «اين يعني فرهنگ تحمل. فرهنگ هخامنشي يك فرهنگ بيرون گرا است كه نگاهش به خارج از مرزهاي خود معطوف است. تحمل در ذات فرهنگ هخامنشي نهادينه شده و به همين دليل آن چه را از خارج اين فرهنگ به داخل ميآيد، پس نمي زند. به حرف ها و ايدههاي ديگران احترام مي گذارد.»
وسيع ترين شاهنشاهي در تاريخ دنيا ايران هخامنشي وسيع ترين شاهنشاهي در تاريخ دنيا ست. اين گسترده سرزمين كه روزي شعاع بال هايش از سواحل غربي اقيانوس هند تا سواحل درياي آدرياتيك و قرتاجنه (شهري در محل كنوني تونس) ، و از ماورا سيحون تا حبشه مي رسيد چهل و شش گروه از مردمان با نژادهاي گوناگون را در بر مي گرفت . اين سرزمين با نگاه و سياست خردمندانه و مسئوليتي بس سنگين اداره مي شد. اين مسئوليت را گزنفون از قول كوروش چنين مي نماياند: «وقتي ما كاهليم نبايد چيزي از خدا بخواهيم. اگر تيراندازي بلد نيستيم نمي توانيم از خدا پيروزي بخواهيم. اگر تخمي نكاريم نبايد از زمين ثمر بخواهيم.» (۴) و با اين نگرش و اين نام و نشان است كه در هركجا كه رسيدند كاشتند و ساختند چرا كه مي بايست، بنا بر يك اصل ديني، در آباداني جها و ,ساختن جهاني نو شركت پويا داشته باشند: «بشود كه آفريدگار جهان در پرتو منش نيك بهترين خواست درست كرداران _ ساختن جهاني نو _ را بر آورد.» (۵) نامه اي كه داريوش بزرگ به حاكم گداتس Godatés مي نويسد گواه بر اين گفته است. وي در اين نامه دستور مي دهد كه در آسياي صغير گياهان و درختان شرقي بكارند و مي نويسد: «من نيت شما را در بهبود بخشيدن كشورم به وسيله ي انتقال و كاشت درختان ميوه دار در آن سوي فرات، در بخش علياي آسيا تقدير مي كنم.» و «گريشمن» اضافه می کند که: «اين امر مربوط به تمايل يك والي براي ارضاي هوس پادشاه نيست ، بلكه كاملا وابسته به سياست اقتصادى است كه دولت ايران _ براي حداكثر توسعه ي كاشت نباتى كه استعمال آنها وضع زندگاني اتباع شاهنشاهي را بهتر مي ساخت _ به كار مي برد . بدين وجه مي توان دريافت كه ايرانيان كوشيدند در دمشق قسمي درخت مو _ كه در دربار آنان بسيار مورد توجه بود _ بكارند وهمچنين نخستين درختان پسته ي حلب توسط آنان وارد شد . هخامنشيان بودند كه كنجد را به مصر و برنج را به ميان رودان بردند و اگر پادشاهان يوناني چنين سياستي را بسيار به كار مي گرفتند آنهم به تقليد شاهان پارس بود.» (۶) اما ايران باستاني، در درازنای عمر هزار و چهارسد ساله اش، گرفتار دو توفان ويران كننده هم شد؛ يکی تازش گجستك يوناني وديگری تازش تازيان. ماهنامه ي معتبر فرانسوي L’historie که به بررسي پيامد آمدهاي فاجعه ی ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ پرداخته است، مطلب خود را «ده روزي كه دنيا را به لرزه در آورد» نام داده است که از عنوان كتاب «جان ريد»، روزنامه نگار امريكايي كه شاهد انقالاب اكتبر روسيه بود، برگرفته شده است .(۷) نخستين روز از اين ده روز چنين است:
روز يكم آن : آتش زدن تخت جمشيد به وسيله ي اسكندر مقدوني
پرفسورpierre chuvin ، استاد دانشگاه پاريس، حمله ي اسكندر را در اين نخستين روزي كه جهان را لرزاند مورد پژوهش قرار داده است .نخستين موضوعي كه در اين پژوهش چشمگيرست قتل و غارت و تخريب و تجاوز به زنان است که يادآور تجاوز آشوريان به سركردگي آشورباني پال در ايلام است. اسكندر، پيش از آنكه به دنبال داريوش سوم به ايالت هاي شمال شرقي برود تا با كشتن او كار امپراتوري را يكسر كند، آتش زدن تخت جمشيد را در دستور كار خود قرار می دهد. پرفسور پير شوون بر اين نکته تاكيد دارد كه اين كار «هيچ توجيه نظامي ندارد و مورخين تا امروز نتوانسته اند علت آن را دريابند.» سپس خود به دنبال دليل يا دلايليمی رود كه منجر به «اين عمل غير منتظره» شده و حدس مي زند که: «اسكندر مي خواهد كليه اتباع تازه اش كاملا دريابند كه يك امپراتوري تازه به وجود آمده است . براي اينكه به خدمت ارباب تازه خود گردن بگذارند چه درسي بايد به آنها داد؟» در اينجا پير شوون انگشت بر نسخه ي ارستو، مربي اسكندر، مي گذارد که: «بايد به نماد معتبر رژيم ساقط شده ضربت زد!» شوش ، بابل و تخت جمشيد سه پايتخت و در واقع سه نماد معتبر پادشاهان هخامنشي هستند؛ اما در ميان اين سه نماد تخت جمشيد معتبرترين است، پس بايد تخت جمشيد را نابود ساخت: «چرا كه انهدام تخت جمشيد اگر پاداشي براي لشكريان يا نوعي چالشگري باشد يك حركت سياسي نيز خواهد بود . زيرا كاخي كه درون آن جاي گرفته مانند ديگر كاخ ها نيست . در اين كاخ هر ساله در آغاز بهار تمام اقوام امپراتوري به مناسبت جشن نوروز براي اداي احترام به شاهنشاه بزرگ و خدايانش گرد مي آمدند و نمونه هاي محصولات ايالت هاي خود را به حضورش پيشكش مي كردند ـ مراسمي كه نقوش برجسته ي آن تا امروز در سرتاسر پله هاي كاخ ديده مي شود. اسکندر نخست برگزاري نوروز را قدغن مي كند و سپس درست درشبي بهاري ـ بهار سال۳۳۰ پيش از ميلاد ـ تخت جمشيد را با برنامه ريزي و تدارك مقدماتی حساب شده اي به آتش مي كشاند... ستون هاي بر جا مانده از كاخ هاي تخت جمشيد نمودار خونبار آن شب شوم است، شبي كه تاريخ شرمسار يورش به تمدن شد، شبي پر حقارت كه گناهش را به گردن شراب و تائيس آتني انداختند . تائيس، بر خلاف آنچه كه بدان متهم است، زني بدكاره نبود بلكه همسر پتولمه، از سران نظامي اسكندر بود كه، به گفته پلوتارك، از تجمل كاخ هاي ايراني لذت مي برد.» (۸) تخت جمشيد چهار راه فرهنگي جهان باستان را ويران ساختند اما نتوانستند بزرگواري تاريخي آنرا از تاريخ بزدايند: «حتا خرابه هاي آن تصويرهايي را كه نشانگر حيات و عظمتش بوده اند هنوز درخود نگاه داشته اند. كافي است آنها را ببينيم و ترجمان پيام مندرج در آن شويم تا بلافاصله حس كنيم از مسير اسرار آميزي عبور كرده ايم كه ما را، هر قدر هم كم، به لحظه اي از لحظات تاريخ انسانيت و به مرحله اي ازجهش ها ي افتخار آميز يا درد انگيز آن پيوند داده است.» (۹) ستون هاي هم چنان برافراشته اين کاخ ، با بردباري تاريخي ، به رهگذران مي نگرند و رهگذری اگر درنگ كند ، صداي شاه شاهان به گوشش مي رسد كه مي گويد: «اي انسان آنچه را كه اهورامزدا گفت ، به تو مي گويم : از راه راست مگرد ، انديشه بد مكن و از گناه بپرهيز.» (۱۰) و آنچه كه در پی اين ويرانی بر جاي مانده، اکنون نماد معتبر، كهن بار و كهن سال فرهنگي ماست ، يادمان عزت انديشه ي ايران باستانى كه كوروش و داريوش با نيكي كردار خود آنها را به ثبت تاريخ رساندند و مارا در ميراث فرهنگى جهان شريك و انباز ساختند. صاحب اين قلم، از اين ديدگاه که می نگرد، پاسارگاد و تخت جمشيد را به هم پيوسته مي بيند، چرا که اين دو را صورت های تاريخی همان ميراثي می يابد كه فرانچسكو باندارين، مدير مركز ميراث جهاني يونسكو، پس از ثبت پاسارگاد در فهرست ميراث جهاني، از آن با عنوان «جواهري كه به فهرست ميراث جهاني زينت و شرافت مي دهد» ياد مي كند. و اكنون يکی ديگر از «نمادهای معتبر فرهنگ ايراني _ جهاني» به بهانه ي گسترش امركشاورزي با احداث سد سيوند در معرض نابودي قرار گرفته است. آيا اين پژواک سخن ارستوست که در دشت پاسارگاد پيچيده است؟
سرچشمه ها : ۱ . حسن پيرنيا ، مشيرالدوله ،رويه ۴۲، انتشآرات خيام ۲. رومن گريشمن ، از آغاز تا اسلام ، ترجمه محمد معين رويه ۱۴۳ شركت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ هفتم ، ۱۳۶۷ ۳. مصاحبه خبرگزاري ميراث فرهنگي با دكتر وثوقي استاد تاريخ دانشگاه ۴. گزنفون ، كوروش نامه نشر نيما، ۲۰۰۳ ۵ . اوستا ، يسنا هات ۵۰، كرده ، ۱۱ گزارش جليل دوستخواه،جلد ۱ چاپ اول ۱۳۷۰ ۶. گريشمن ۲۰۳ ۷ pierre chuvin . ـ كيهان لندن شماره ي ۹۹۸چهارشنبه ۳۱مارس ۲۰۰۴. روزهاي ديگر ي كه جهان را تغيير دادند عبارند از: _قتل عام رومي ها به وسيله ي يوناني ها در آسياي صغير ( ۸۸قبل از ميلاد (با بجای گذاشتن ۸۰ هزار كشته. _ هجوم ژرمن ها به امپراتوري روم ـ ۲۴ اوت ۴۱۰ ميلادي _ غارت قسطنطنيه به وسيله ي صليبيون ـ ۱۳ آوريل ۱۲۰۴ _ زمين لرزه ليسبون اول نوامبر ۱۷۵۵ _ سقوط قلعه باستيل ۱۴ ژوييه ۱۷۸۹ _ تصرف كاخ زمستاني پتروگراد ۷ نوامبر ۱۹۱۷ ميلادي _ سقوط ديوار برلين ۹نوامبر ۱۹۸۹ _ آيا حمله به مركز جهاني تجارت نيويورك ۲۰۰۱نيز جزو اين وقايع قرار مي گيرد ۸ . همان ۹ . آلبر شاندرو ، كوروش كبير ، ترجمه محمد قاضي رويه ۳۸۶، انتشارت زرين ۱۰. كتيبه داريوش در نقص رستم
|