|
آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟
تنگ بلاغی، نيلوفر آبی!
شکوه ميرزادگی
کوه های منجمد سرگردان از آسمان کبود می گذرند کابوس گيج در بی نظمی مداوم خويش ايستاده است ـ با تکبری تاريک.
می آيي، با قامت بلند آبی، نشسته بر مهربانی اسب و 771 بار می گويي: تنگ بلاغی!
یک بوسه در اعماق ذهن نور می خندد غبارهای منجمد ناپيدا ستاره می زايند و گيسوی بلند کهکشان زمين را می روبد.
771 بار می گويي: تنگ بلاغی! عطر دل انگيز قديمی بر نفس جوانت صبح می شود، آهو برمی خيزد و شب ورق می خورد.
نور گريزنده و شب بلند در تحمل آفتابگردان نيست!
771 بار می گويي: تنگ بلاغی! و من از هفت هزار زمستان می گذرم از آناهيتا تا آتنه از آپولون تا داود و بر هر سلول بهار منتظر يک نت را می خوانم: تنگ بلاغی!
آه، تنگ بلاغی! نيلوفر آبی! هميشه آسمان بر عقربه ی ساعت های کند می گذرد هميشه از فراز کبود، و هميشه اما به سپيدی می رسد.
771 بار می گويي: تنگ بلاغی! و بلاغی چه زيبا می نشيند بر لبانت
تنگ بلاغی، نيلوفر آبی! تاريخ گل می دهد و خار نمی داند.
هفتم فوريه 2007
|