يلدا |
||
شکوه ميرزادگی |
||
ايستاده ای بر سپيده ی صبح و تکيه داده به کوه در پهلوی راستت دريا خوابيده و در پهلوی چپت خدا- زنی عريان بر پشت شير نشسته و می تازد
*** آيا تويي آن فاتح سرخوش تاريکی؟ آن مهر وَش که شب را شکسته و می بالد؟
*** فرود آی دلير من ! تا ذره های خاک از انگشتانت نور بگيرند و گياهان از لبانت بوسه.
بيستم دسامبر 2005
|