مباد آن دم! |
||
فريدون آرش (ايران) |
||
منم سربازجاويدان ولي دستان من بسته رخم پرگرد و دل خونين و تن خسته
سپر، آن سوي تر، بر خاك افتاده كمانم زه بريده نيزه بشكسته
و در راه است طوفاني چه طوفاني كه بنياد مرا بر باد خواهد داد و سيلابي چه وحشت زا كه شهر و خانه و كاشانه را ويرانه خواهد كرد و كورش را به كام نيستي و مرگ خواهد راند.
مباد آن دم مباد آن دم كه من باشم و دشمن سد سيوندي بنا سازد!
مباد آن دم كه من بنشينم و دشمن به پا خيز!
مباد آن دم که دشمن جاي جاي خاك ايران آتش افروزد و با نيرنگ و نا پاكي به خاك پاك ايران دشمني ورزد مباد آن دم مباد آن دم!
|