بازگشت به

صفحه اصلی

بازگشت به

فهرست

 

حسن نقاشی

درخت پارسيک

برای ديدن ويدئو روی عکس کليک کنيد

مشی و مشيانه

سوشیوث

درخت پارسيک،

نشانی از تولد يک هنرمند بی همتا در ايران

رضا مرادی غياث آبادی

http://www.ghiasabadi.blogfa.com

 

آنگاه كه آقاي «حسن نقاشي» از من خواست تا در جلسه نقد و بررسي دو فيلم جديدش در خانه هنرمندان ايران، سخن بگويم؛ به او گفتم «مي‌داني كه با فيلم و فيلمساز ميانه خوبي ندارم». و او گفت «اتفاقاً به همين دليل مي‌خواهم شما سخن بگوييد».

او نسخه‌اي از هر دو فيلم خود، به نام های «درخت پارسیک» و »می و مشیانه»، و همچنين نخستين فيلم خود، به نام سوشيوث» را به من داد و من با بدبيني و ترديد هميشگي به تماشاي آنها نشستم. بيش از چند لحظه از آغاز فيلم «درخت پارسيك» نگذشته بود كه احساس كردم نگاه زرف و تيزبين «نقاشي» دنياي تازه‌اي را به رويم گشوده است؛ و هر لحظه بيشتر در امواج سهمگين تصويرهاي او فرو رفتم، غوطه خوردم و غرق شدم.

فيلم‌هايي ديدم بس باشكوه، سرشار از جلوه‌هاي فرهنگ ايران، غم ميهن، و باورهاي كهن؛ با نگاهي كه در عين جسارت، آكنده از عشق و مهر به زادبوم او بود.

          دستمايه اصلي فيلم مستند «درخت پارسيك»، سرو كهن ابركوه است و فيلم مستند ديگر ـ به نام «مشي و مشيانه» ـ در پاسداشت دستآوردهای نياکان و غارت دركوبه‌هاي يزد است. مضمون هيچكدام اين دو فيلم را هرگز نمي‌توان تعريف كرد؛ هيچ سخني نمي‌تواند خواننده را از مضمون فيلم‌ها آگاه كند، مگر تماشاي آنها.

«نقاشي»، با نگاه زيركانه و تيزبين خود، از كفشدوزك كوچكي بر ساقه يك گياه، تا آسمان‌ها و ابر و خورشيد را كاويده است؛ از زيبايي‌هاي طبيعت بدون انسان تا دستاوردهاي مخرب انسان امروز. نگاه او بدرستي بازگوكننده ارزش و احترامي است كه پيشينيان ما براي فرهنگ و باورهاي خود قائل بوده‌اند و بي‌توجهي و سودپرستي و خودباختگي‌هاي امروز ما را.

«نقاشي» من و شما و همه را به محاكمه مي‌كشد. بخاطر اينهمه بي‌توجهي به هويت و غرور ملي، بخاطر اينهمه فراموشي، اينهمه سهل‌انگاري.

آري، ما گذشته خود را فروختيم و مي‌فروشيم؛ اما به چه بهايي؟ آنرا به چند مي‌دهيم؟ فرهنگ، كيلويي چند؟ ميهن، متري چند؟ فرهنگ کهن مردی را، که شیارهای پر زخم دستانش به مانند زخمه های سالیان همان سروی بود که بدان پناه برده بود، با کدام «کالای تازه» داد و ستد می کنيم؟

دركوبه‌هاي «نقاشي» فرياد و فغان برآورده‌اند كه «ما را ندزديد!». كار از قانون و شرع و عرف و خواهش و تقاضا گذشته است؛ به «التماس» رسيده است: «مرا ندزديد!». التماس براي پاسداشت يكي از كهن‌ترين تمدن‌هاي جهان؛ مدنيتي كه از همه سو در معرض تحقير و توهين و تخريب است؛ جامعه‌اي كه «رسانه ملي!» او، مخرب‌ترين و سرسخت‌ترين دشمن فرهنگ اوست؛ تلويزيونی که جولانگاه و عرصه تاخت و تاز کسانی شده است که به فرزندان پاک و نازنين اين سرزمين درس خشونت و آدمکشی، پول پرستی، مصرف کالاهای بنجل نظام های سرمايه داری، پديده شومی به نام فوتبال، و تحقير فرهنگ ملی را می آموزند.

«نقاشي» عزيز! چه كساني بر درهاي فرهنگ تو «قفل» زده بودند؟ چه كساني «زمين و آتش و آب و باد را بيازردند؟». به ما بگو كه «همه ما». بگو چه كساني دركوبه‌ها را، نخستين ورودگاه خانه ما و ميهن ما را مي‌دزدند؟ و كيست كه نداند دزديدن يك كوبه، آغاز غارت فرهنگ يك ملت است. بگو كه آناني كه از كوبه‌هاي خود بگذرند، از «هر چيز ديگري» هم مي‌گذرند.

به ما بگو که «همه ی ما» کوتاهی کرده ايم؛ ما كه خود را بي‌پروا در آغوش فرهنگ‌هاي ديگر انداخته‌ايم؛ مايي كه ديگر نه ستايشگر «اوشس» ـ ايزدبانوي سپيده‌دم ـ كه ستايشگر «بوشاسپ» ـ ديو خواب ـ هستيم؛ همه مايي كه گناه و كوتاهي خود را به گردن ديگران مي‌اندازيم. همه ما كه واقعيت را دوست نداريم، بلكه مي‌خواهيم دوست‌داشته‌هاي ما، واقعيت باشند.

«نقاشي» با تصويربردازي و روايتي جذاب، موسيقي متن سنجيده و تأثير‌گذار، به جايگاه سخت گراميِ «درخت سرو» در فرهنگ ايران مي‌پردازد و اينكه سرو به درستي بخشنده تقدس به همه «مقدس‌ها» است. نگاره اين درخت ملي ايران و نشانه زندگي و پويايي‌ آنرا بر خانه و كاخ و معبد و آتشكده و كليسا و كنيسه و مسجد و امامزاده و دركوبه، و حتي بر تابوت حسين، مي‌بينيم. و اين سرو است كه برافرازنده تقدس و گراميداشت همه آنها است.

آنگاه، پاياني غم‌انگيز: دركوبه‌هايي كنده شده، سروهاي سرنگون، آب‌هاي آلوده ـ دستآوردهائی از «تمدن درخشان امروز!» ـ كوزه‌هاي شكسته، پرنده بي‌جان، پيرزنان خميده و ناتوان، و مردان گريان.

اين هجوم چه بود؟ و در برابر آن چه بايد كرد؟ هجوم شعار «دهكده جهاني» و «جهان وطني» را چه چاره بايد كرد؟ آيا جهان وطنان در انديشه گراميداشت همه فرهنگ‌ها هستند يا تنها در انديشه نابودي فرهنگ‌هاي ديگر و غلبه تنها «يك فرهنگ»؟

«نقاشي» نشان داده است كه «مي‌تواند»، اگر «بگذارند». اگر در برابر اين سيل مهيب فيلم‌هاي مبتذل به او فرصت دهند، او مي‌تواند روايتگر راستين فرهنگ ايران، و مبارزي جسور و بي‌پروا با همه ما باشد.

در پايان، سپاس فراوان خود را نثار کسانی می کنم که، بجای قدرشناسی و گراميداشت اين مرد بزرگ، از او «شکايت» کرده و پاسخ رنج او و پيام انسانی او را، با کشاندنش به پای ميز محاکمه، داده اند. من ايمان دارم که چنين برخوردهائی باعث «آب ديده شدن پولاد گوهر وجود او» می گردد؛ و به همين سبب سپاس و شادباش بيکران خود را نثار انديشه و آرمان او مي‌كنم و از همه كساني كه توانايي ياري‌رساندن به او را دارند، تقاضا مي‌كنم براي ساخت فيلم‌هاي ديگر، اين جوان تنها را، تنها نگذارند.

دی ماه 1384