با تو چه می توان کرد، میهنم!
افشین
بابازاده
با تو چه مى توان كرد
مگر دوستت داشته باشم
پس اين ها كيستند كه براى من كا
به جوانترين ها باروت مى خوران
به پيرترها فقر گورستان هديه مى
آه.. وقتى سايه من در آفتاب نيم ر
روی دست هايت مى افتاد
با خيال راحت
شايد هم با خشنودی نامت
روى خيا
تو و تنها تو
-كه با تو نمى دانم چه بايد كرد
به من شاعرى را می خوراندى
چون اسیران آواره جنگ های بی پا
میهنم
با توچه می توان کرد
تا آخرين قطره بطرى ها
می نویسمت
بنیاد میراث پاسارگاد