|
استاد ادیب برومند
از: شاهين سپنتا
منظومه « مثنوی اصفهان» اثر استاد ادیب برومند برای دومین بار، درسال اصفهان منتشر شد و به دست دوستداران فرهنگ و هنر رسید. استاد ادیب برومند در سرآغاز این کتاب آورده است: « به پاس حقگزاری از زادگاهم اصفهان که قریحه شعری و ذوق ادبیم در کنار زاینده رودش با تشویق آموزگاران دلسوز پرورش و بالندگی یافته است این مثنوی را به روان پاک و محضر تابناک شاعران، دانشوران و خدمتگزاران راستین این سرزمین از گذشته و حال تقدیم می کنم» .
ادیب برومند در مثنوی اصفهان از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی در زادگاهش یاد می کند و در ادامه از دلدادگی اش در دوران جوانی سخن می گوید.
ادیب برمند در « مثنوی اصفهان » ، زیبایی های طبیعت اصفهان را از زاینده رود و بیشه نازوان و کوه صفه تا خیابان چهارباغ به تصویر می کشد.
ریزه کاری های آثار تاریخی اصفهان و اوج هنر معماری این بناها نیز از نگاه تیز بین ادیب برومند به دور نمانده است و با شرح دقیق پل خواجو، سی و سه پل، بازار اصفهان، مهمان سرای عباسی، میدان نقش جهان،عالی قاپو، مسجد شیخ لطف الله، مسجد جامع، کاخ چهلستون،کاخ هشت بهشت و آتشگاه ، چشم اندازی بدیع را از برابر دیدگان خوانندگان مثنوی اش می گذراند.
در ادامه، ابیات آغازین « مثنوی اصفهان» را با هم می خوانیم:
ای سپاهان، اي ولادتگاه من / اي گرامي بُنگه دلخواه من
اي فضايت چون هوايت مشک بيز / وي هوايت بر فضايت مشک ريز
اي بهشت خرّم روی زمين / اي بَسَـنده بـهر اوصافت هـمين
باغ و بستانت فرحـناک از درخت / كز درخت و آب و گُل پـوشيده رخت
جانفزایی خـاصه در ارديبهشت / هـيچ الحق كم نداری از بهشت
آسمان آبيات خـاطر نـواز / پـاره ابرش جابجا سيمين طراز
هركه آيد سوی تو از راه دور / بيندت باغي، در آن پـنهان قـصور
خنده بارد نازنين گل های تو / بر رخ بـينندة دانای تو
هر كه داند لطـف زيبایّي و ناز / در تو بیند آنچه بـينند اهـل راز
از هنر دارد نشان هر ذرهّ ات / هم هنر رويد به كوه و درّه ات
يک جهان ذوقست در خاكت نـهان / سر بـرون آرد چو گل ها ناگهان
عالمی را پركند از رنگ و بوی / رنگ و بويش بهر ايران آبروی
داده يزدانت هر آن نعمت كه هست / در همه روی زمين از هرچه هست
گر لـقب نصف جهانت دادهاند / اين لقب راز آگهانت دادهاند
****
ای بـه تو روشن مرا ديـدار دل / ای مَنَت مرهون حقِّ آب و گــل
ای نكو پرورده در دامان مرا / كرده آرايش سر و سامان مرا
بوده نيرو بخش ذوق و شوق من / برفزوده در هنرها ذوق من
داده آبم از چّهِ آزرم عشق / داده نانم از تنورِ گرم عشق
كرده گرم بازيَم در كودكی / فارغ از بسياری و از اندكی
جلوه برمن كرده چون دلداده مـام / برده از من دل بـه افسونی تـمام
ای زده بـر روی من لبخـندها / همچو مادر بر رخ فرزندها
از مناظر بهر من نقش آفرين/ نقش هایی دلنواز و برترين
از تو در دوران طفلی خاطرات / بـاشدم در سينه پـيوند حيات
تربيتها يافتم در دامنت / با ادب خو كرده در پیرامنت
مادرم همچون پدر مديون تو / من هم از ارشادشان مرهون تو
بودهاند اطفال تو همبازَيم / همدل و همبسته در دمسازيم
در دبستان تو خواندم درس ها / درس هایی سودمند و پر بها
درس شور و درس شوق و درس حلم / درس هشتن پـای، در دهليز علم
بُنگِه آموزگارانم تويی / مولد هم درس يارانم تويی
كوچه هايت بهر من آرام جوی / از زمان های كهن افسانه گـوی
داستان پرداز دوران هاي پيش / روزگارانی سراسرنوش و نـيش
پيچ و خم های قديمی كوی ها / با من اند از انس ها، دلجویها
رازها باشد به ديوار و درت / ز آنچه در اعصار آمد بر سرت
خانههای باقی از ادوار دور / نغمهها خواند به گوشم پر ز شور
قصهها از روزگارانی كه بود / مر نياكان را سَرِ گفت و شنود
سیبه ها، بن بست ها در تنگ جای / و آن محدب تاق های دیرپای
جملگی باشند نزد من عزیز / خواه زیبا ، خواه زشت و ناتمیز
ای نسیمت پیکی از دنیای عشق / پیکی از دنیای روح افزای عشق
ای مرا سرمنزل عشق نخست / به ز عشقت طبع من کاری نجست
در تو طی شد نوجوانی های من / فصل عشق و نغمه خوانی های من
فصل دلپاکی و عشق راستین / بر دگر غم ها فشانده آستین
غم چه گویم کز بسی شادی به است / ای خوش آن تن کز چنین غم فربه است
وه وه از فصلی چنین پرتاب و تب / روز را در کار دل بردن به شب
یاد آن عشق مبرا از هوس / عشق هم پیوند با آزرم و بس
عشق از هرگون آلایش بری / روح را صیقل زن از روشنگری
یاد آن ایام دلجوی حیات / موسم گل های خوش بوی حیات
یاد از آن عشقی که با شعر و سرود / شد شکوفا در کنار زنده رود
زنده رود آن کرده با من همدلی / با من عشق آشنای ساحلی
زنده رود آن زندگی را کام بخش / تشنگان عشق را آرام بخش
زنده رود آن چاره ساز زندگی / شهر را سرچشمه پایندگی
زنده رود آن مایه عیش و رفاه / در مسیر خویش سیم افشان به راه
.......
کميته بين المللی نجات پاسارگاد