بازگشت به صفحه اصلی

آيا شما هم نامه ي سرگشاده را امضا کرده ايد؟ 

ویدا فرهودی

 

 

 

 

 

مجال بهار

 

سرما به غایت است و مجال بهار نیست

از فصل وَهـم و خشم جز این انتظار نیست

 

هر جا پرنده ای است، قفس می کشد نهیب

هر جا ترانه هست، نوایی به تار نیست

 

کافور مانده است فقط در دکان عطر

گل را در این دیار دگر اعتبار نیست

 

تابوت های پیر شهیدان خسته را

از چه امان دهند؟ کسی رستگار نیست

 

معمار دوزخ اند و سفیران مرگ و جنگ

این روزهای تلخ ، بلا را شمار نیست

 

گاهی زمین به خشم گشایـَد دهان به  بــَم

گاهی قطار آتش و خون رامهـار نیست

 

"ننگین کمان" *  یأس به هستی گشوده بال

رنگ کبود شعر، یکی از هزار نیست

 

شاید خدا به قهر از این جا رمیده است

یا بخت واژگونه دگر بر مدار نیست !

 

ای یار ِ غـار عشق بیا چاره ای بساز

سرما حریف هـُرم دل بی قرار نیست

 

باید بهار بشکفد از شهر بابـکـان

کز رسم عشق و مهر جز این انتظار نیست

 

* منظور رنگین کمان ننگین است